۱۳۹۵ شهریور ۲۷, شنبه

بیاد بهنود رمضانی شهید راه ازادی - کلیپ همراه با یک ترانه مصور - شهیدی از قائم شهر دلاود پرور

بهنود رمضانی شهید قیام 88 - بهنود جان تولدت مبارک مراسمی توسط خانواده ودوستان

 بهنود رمضانی  شهید قیام 88 - بهنود جان تولدت مبارک مراسمی توسط خانواده ودوستان

گزارشی توسط خانواده شهدا از داخل کشور از برگزاری مراسم سالگرد تولد شهید راه آزادی بهنود رمضانی در آرامگاه وی در فراخیل از توابع قائم شهر ، ما خستگی ناپذیر ایستاده ایم وراه بهنود تداوم دارد









 روز پنجشنبه بیست و پنجم شهریور ، مراسم باشکوهی به‌مناسبت سالگرد تولد شهید راه آزادی» بهنود رمضانی «در آرامگاه وی در قراخیل – امام‌زاده طاهر از توابع قائم شهر برگزار گردید.
جمعی از خانواده‌های شهیدان و همچنین زندانیان سیاسی و مدافعان حقوق‌بشر و فعالان مدنی در این مراسم با همراه خانواده شهید بهنود بر سر آرامگاه وی حاضر شده و یاد او را گرامی داشتند و آرامگاه وی را گلباران کردند. شرکت کنندگان در مراسم، ضمن همدردی با خانواده وی با نثار گل و خواندن سرود جمعی یار دبستانی، یادش را گرامی داشتند.
در این مراسم کیکی به شکل گیتار، که مشخصه‌یی از علاقمندی این دانشجوی شهید به‌ نوازندگی گیتار بود روی آرامگاه وی در کنار بوته‌هایی از گل قرار داده شده بود.
شهید بهنود رمضانی دانشجوی مهندسی مکانیک دانشگاه نوشیروانی بابل بود که در بیست و چهارم اسفند سال هشتاد و نه توسط مأموران جنایتکار رژیم به‌شهادت رسید.
گزارشی از مراسم بزرگداشت بهنود رمضانی به قلم زیبا و تاثیرگذار خانم شعله پاکروان



شرکت مادران شهدا در این مراسم چشمگیر بود یکی از مادران میگفت  . ما مادرانی هستیم که هر روز جوانانی همسن و سال فرزندان جوانمرگمان را میبینیم و با آنان صحبت میکنیم . در مقابل نسل جوان احساس مسئولیت داریم . نسل جوانی که در جهانی نو زندگی میکند و نیازهای تازه ای دارد . نسل روزگار انفجار اطلاعات واینترنت 
این بار هر کداممان حرف دلمان را در دست گرفتیم .ومیخواهیم فریادمان را جهانی کنیم حال که با پخش نوار منتظری جهان خبر دار شد که بر ما مادران وبر نسل جوان چه گذشت لذا ما خستگی ناپذیر ایستاده ایم  شاید گوشی شنوا در جهان پیدا شود . لحظه ای به تصاویر بهنود  نگاه می  کردیم و دیدیم  هزاران بهنود .با  اعدام و شکنجه و تیر و تیغ و له شدن زیر چرخهای اتومبیل و زندانی و حبسهای ناروا و احکام سنگین … تا ربودن وبردن در خانه های امن سپاه  و بعد سر به نیست کردن و سپس  انکار کردن !! انگار این جمع مشتی است از خروارها ستم دیده وظلم دیده است بقول دکتر ملکی جنبش دادخواهی دیگر پر در آورد وجهانی شد !
در این جمع  . زنی کوچک اندام که جهانی از تراژدی را بر دوش داشت . 5 فرزند آواره و اعدام شده . یکیشان نوزده ساله بوده که اعدامش کرده اند . برادرش نیز اعدام شده بود سرنوشت او این طور رقم خورده بود ، بر نامرادی چرخ گردون ثبت شده بود . زنی دیگر  که فرزندانش را بر رود خروشان روزگار میدید اما به خدا توکل داشت و پاره های جگرش را به او سپرده بود که توسط سپاه پاسداران در شبی سرد ربوده شد واز سرنوشت آن خبری نیست 

زنی دیگر که قد بلندی داشت وبه نظر بسیار مسن می آمد اما اما وقتی  سر صحبت اش را باز کرد وگفت کمتر از 50 سال سن دارد ویک دختر ویک پسر داشت که هردو دانشجو بودند اما د رمسیر رفتن به دانشگاه گم شدند وسالها ست که هیچ خبری از آنها نیست 
در این مراسم ز  ندانیان نیز نماینده هایی داشتند . پسران و دخترانی که با وثیقه های سنگین آزاد شده اند . والان هم وقتی با آنها صحبت میکنی سایه شوم پاسداران وماموران اطلاعات را در هرجا می بینند که همواره آنها را تعقیب میکنند تا در فرصتی اگر نتوانستند در زندان آنها را سر به نیست کنند اینطور مانند هزاران نفر دیگر با یک تصادف ساختگی ویا خوراندن سم ویا آمپول هوا وهزاران شیوه ووسیله دیگر آنها را نابود وسر به نیست کنند 
بله جمعیت شرکت کننده که حتما عوامل اطلاعات وسپاه نیز در میانشان بودند که مشخصا هم بود اما دیگر کار از اینها گذشته ومردم چیزی ندارند که بترسند زیرا ملاها همه چیز مردم را گرفته اند باید به ندای جنبش دادخواهی پاسخ داد وفریادها را یکی کرد وظلم را ریشه کن نمود اینطور روح فرزندان شهید مان هم سبکبال ومسرور خواهد بود به امید اینکه بتوانیم انتقام های ناگرفته را بگیریم و آسمان وطن را باردیگر از توده ابر سنگین ظلم وبیداد بزداییم وخورشید زیبا وشعف انگیز وحیات بخش را نمایان کنیم آمین 


بهنود رمضانی شهید راه آزادی وچند عکس خاطره انگیز او از روستای قراخیل از توابع قائمشهراستان مازندران بود

 


خبرگزاری قاصدان آزادی: مراسم بزرگداشت شهید راه آزادی بهنود  در آرامگاه وی در محل زادگاهش در روستای قراخیل از توابع قائمشهر برگزار گردید.
در این مراسم خانواده، دوستان و یاران شهید قیام بهنود رمضانی گرد آمدند و مزار او را گل گزاری کردند.
بهنود رمضانی ۱۹ ساله و دانشجوی سال اول رشته مکانیک دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل بود که در چهارشنبه‌سوری در روز ۲۴ اسفند ۸۹ در تجمعات نارمک شرکت کرده بود، و آنجا به دست جانیان بسیجی به شکل فجیعی به قتل رسید. رژیم آخوندی سه بسیجی جنایتکاری که بهنود را در زیر شکنجه به قتل رسانده بودند تبرئه کرد.

کلیپ دیدنی ازقهرمانان شهید آمنه و ابراهیم ملک افضلی از قائم شهر قهرمان پرور

به یاد شهیدان خانواده محسنی و خسروی..از شهر قهرمان پرور قائم شهر استان مازندران

به یاد شهیدان خانواده محسنی و خسروی..از شهر قهرمان پرور قائم شهر استان مازندران

 


آزادی از آن کبوتران عاشقی است که 
افق را فراموش نکرده‌اند 
خانواده خسروی و محسنی از شهر مجاهد پرور قائمشهرکه عزیزان خود را تقدیم آزادی و رهایی ایران کردند.
یادشان گرامی باد 

۱۳۹۵ شهریور ۱۳, شنبه

پرویز شاهپوری شهیدی دیگر از نسل میرزا وفادار به خلق وآرمان از شهسوار استان مازندران


پرویز شاهپوری شهیدی دیگر از نسل میرزا وفادار به خلق وآرمان از شهسوار استان مازندران

مجاهد سرفراز وقهرمان شهید خلق پرویز شاهپوری وخاطره ای از او نوشته مجاهد خلق نعمت اولیائی

پرویز شاهپوری وخاطراتی از یکی از همشهر های این شهید والاقدر 
شهیدی دیگر از نسل میرزا وفادار به خلق وآرمان از شهسوار استان مازندران
او یکی از ستارگان ظلمت سوز از ستاره های دنباله دارنسل انقلاب بود ستاره ای که تابید ودرخشید انسان والائی که تن به ذلت نداد و شرافت را در خون شست و رفت ٬ همیشه پرویز را در همان خیابان فردوسی میشد دید همین طور در کتاب طالقانی  اولین خاطره ی  با پرویز شاهپوری برمی گردد به سال ۵۶ زمانی که استاد جلال گنجه ای به شهسوار آمده بود ومجاهد قهرمان مصطفی نیک کارهم آنجا بود
آرم  سازمان را از پرویز گرفتیم و روی ستون های مسجد جامع چسباندیم  ٬ چند نفر آمدند و گفتند این که داس دارد و سندان پرویز گفت این فرق می کند بالایش را ببینید آیه ی قرآن هست ٬ استاد گنجه ای هم وارد شد وکمک کرد و ان روز درگیری های لفظی بسیاری بین عناصر مرتجع وابسته به مسجد و پرویز درگرفت ٬ بعدها که در جنبش ملی مجاهدین آمد و شد داشت ، از فعالین جنبش بحساب میامد .
 
پس از درگیری های سال شصت و متواری شدن پرویز همسرش شش ماه حامله بود ٬ پرویز به همراه یک قبضه سلاح کلاشینکف به منطقه ی کوهستانی دوهزار شهسوار رفته بود.
و در آنجا برای  مدتی ماندگار شده بود ٬ اما یکی از نیمه شب ها که به شهسوار برگشت و مخفیانه وارد منزل شد  خانه را در محاصره پاسداران یافت پس از دقایقی خانه به طور کامل محاصره و پرویز دستگیر شد .
تنها یک بار ما موفق به دیدن پرویز شدیم آن هم در بند زندان اطلاعات که او را به انفرادی بردند و پس از ساعتی هم انتقال دادند به مکانی دیگر ولی در همان نگاه رد و بدل شده در سالن باریک زندان که دیگر بچه ها نگران بودند چنان نگاهی به همه ما انداخت که نگران نباشید هیچ نگفته ام و اگر دهان باز میکرد به طور حتم تعداد بسیار زیادی از هواداران به جوخه اعدام سپرده می شدند.
پس از بردن پرویز به مکان نامعلوم کسی دیگر را وارد بند ما کردند پس از مدتی تعدادی از ما به دادگاه انقلاب برای محاکمه انتقال پیدا کرده بودیم که در آنجا خبر تیر باران و شکنجه های وحشتناک پرویز را شنیدیم ٬ برادربزرگ  شهریار نامور که از شهدای تیرباران شده در زندان نشتارود است و پس از این ماجراها در سال شصت و هفت تیرباران شد به جرمی معمولی به دادگاه انتقال پیدا کرده بود و ما شرح ماوقع را از او شنیدیم

مثله کردن وشکنجه های وحشیانه ای که بر پرویز اعمال کردند

همزمان خبر شهادت محمد صائب و همینطور پرویز شاهپوری   که پس از شکنجه های وحشیانه پول گلوله را از خانواده طلب کردند ٬ این پول توسط فامیل های ما تهیه شد چون پرویز از بستگان نزدیک من بود ٬ این پول تهیه و جسد تحویل گرفته شد ٬ مکانی برای دفن پیکر پرویز به جز انتهای قبرستان در کنار دریا نبود ٬ زمین را اماده کردند و جسد را از وانت پایین اوردند و با کمال تعجب و ناباوری دیدند که تمام بدن با سیگار سوزانده شده و نام منحوس خمینی جلاد با سیگار بر بدن او سوزانده شده
دست چپ پرویز با ضربات التی  برنده همچون داس یا قمه تکه تکه شده بود و استخان از گوشت بیرون زده بود
سوزاندن پیکر مثله شده پرویز بعد ازاینکه  او را بخاک سپردیم
جمع کردن جسد بسیار سخت بود ان هم در تاریکی گورستان و باد و باران و نیمه شب پس از خاک سپاری تعدادی از عناصر حزب الللهی و بسیجی به سمت بچه ها هجوم اوردند و نیمه شب ایجاد درگیری شد ٬ و سر انجام متاسفانه جسد را از خاک بیرون کشیدند و با بنزین پیکر پرویز را به اتش کشیدند٬ و با درگیری های پی در پی جسد نیم سوخته داخل پتو پیچیده شد و به وانت انتقال داده شد و قرار شد به کبود کلایه برای دفن برده شود اما انجا نیز نیروهای بسیجی با خشونت هر چه تمامتر از تدفین او جلوگیری کردند و یکی از شاهدان که پشت وانت نشسته می گفت که صورت پرویز می خندید و با تمام وجود میگفت در آن نیمه شب بارانی صورت پرویز میخندید
نهایت پیکر پرویز به منزل مسکونی مادری انتقال پیدا کرد و همانجا در باغچه به خاک سپرده شد

مادر پرویز در یکی از بازرهای سنتی شهسوار به نام شیطان بازار حجره ی کوچک سبزی فروشی دارد هر وقت از کنارش رد می شدم صدایم میکرد و ساکی پر از سبزی وریحان و جعفری میداد میگفت ببر تو بوی پرویز را میدهی ...
یادش گرامی وراه سرخش پر رهرو باد
بیشتر از شهسوار بخوانید

محسن دارش قهرمان شهید خلق فرمانده دلیر ملیشیا در شهسوار استان مازندران :وقتی من مقاومت میکنم وتسلیم نمیشوم ،يك قدم به آزادي خلقم نزديك تر ميشوم

شهريار (محمود)نامور:گُردِ گَردن فرازي كه به مهدي رضايي مازندران معروف بود،اسطوره مقاومت ووفای بعهد از شهسوار - از یادداشتهای نعمت اولیائی

غلام علی الياسي قهرمان شهید خلق اسطوره مقاومت وایمان ووفادار به خلق از یادداشتهای مجاهد خلق نعمت اولیائی

 درباره قهرمانان دیگربخوانید

شهرام تقوي قهرمانی از خطه خرم آباد تنکابن(شهسوار)

مشخصات مجاهد شهید مصطفی نیک کار

http://royaslimani93.blogspot.fr/2016/07/blog-post_5.html

قهرمان سرفراز خطه کوچک خان احمد امیری عاشق ترانه بخوان ای همسفر با منی که با خونش آنرا فریاد زد - یادداشتی از مجاهدخلق نعمت اولیائی

مجاهد سرفراز وقهرمان شهید خلق پرویز شاهپوری وخاطره ای از او نوشته مجاهد خلق نعمت اولیائی

مصطفي نيكار قهرمان شهيدخلق وسخنراني انتخاباي او در شهسوار متن سخنراني او كه كانديداي دوره اول مجلس شوراي ملي است را درزيرميخوانيد.

سی هزار گل سرخ قتل عام شده در سال 1367 سربداران سرفراز وطن

محمد صائب قهرمان شهید خلق از تنکابن شهسواراستان مازندران


محمد صائب قهرمان شهید خلق از تنکابن شهسواراستان مازندران

فرزند آقای جمشید صائب از دبیران قدیمی ریاضیات شهسوار بود

از سال ۱۳۵۷ وارد جنبش ملی مجاهدین شد و٬ پر شور و پرتوان و سری پر از سودای آزادی ٬ داشت٬ میلیشیای قهرمان محمد صائب از فعالین کتاب طالقانی و فروشنده نشریه و در واحدهای تبلیغاتی سطح شهر بود  قبل از سال شصت در تمامی صحنه های مبارزاتی حضوری چشمگیر داشت و در واحدهای مدرسه از فعالین به نام آن سالها بود ٬ نصب پوسترها و بنرها و کلیشه ها و گاهی غیر قابل انتظار بود به صورتی که در عرض نیم ساعت تعداد دوهزار اعلامیه را پخش کرده بود با ناباوری به هر مغازه و هر کسی در آن مسیر سر زدیم اعلامیه ها پخش شده بود

انچنان سر پر شوری داشت که شورآزادی را میشد در چشم های براقش دیدمجاهد قهرمان محمد صائب میلیشیای پرتوان در زمستان سال شصت در یک درگیری مسلحانه در تهران به شهادت رسید و چندین مزدور پاسدار را نیز در در این درگیری و انفجار به هلاکت رساند
یادش گرامی باد

فاطمه کامیاب شریفی از شهیدان سرفراز قتل عام اشرف از شهرستان لشته نشا رشت استان گیلان

فاطمه کامیاب شریفی از شهیدان سرفراز قتل عام اشرف  از شهرستان لشت نشاء رشت  استان گیلان

مشخصات مجاهد شهید فاطمه کامیاب شریفی
محل تولد: لشت نشاء
سن: ۵۲
محل شهادت: اشرف
زمان شهادت: ۱۳۹۲
سابقه زندان: ۴ سال در رژیم خمینی
زن میدانی اگر هست درین بحر خطر
این زنانند که بر موج فدا می‌رانند
معنیش چیست که این‌گونه بر آن می‌تازند؟ 
شاید آن کس که بکوبد سر خصم، اینانند؟!
یکی از زنان شیردل و قهرمانی که در قتل‌عام دهم شهریور در اشرف، توسط جلادان مالکی به‌شهادت رسید، مجاهد قهرمان فاطمه کامیاب شریفی بود.
زنی سراپا مجاهد و مسئول، از نسل «فاطمه امینی» ها. که از اوان جوانی، با عشق به آزادی، جانانه پا در راه مبارزه گذاشت. سراپا شور آزادی و ایمان، 33سال در طریق پر رنج و خون رهایی گام گذاشت. از زندانها و میدانهای نبرد گذشت، و در اشرف پایدار، بزرگترین حماسه پایداری و ایستادگی را با خون خود رقم زد.
خودش پیوستنش را به مجاهدین چنین شرح داده است:
 «سال 59 در تهران با انجمن محلات خزانه رابطه تشکیلاتی داشتم. … در تمام میتینگها و تظاهراتهای سازمان شرکت داشتم. در 19خرداد 60 در میدان توپخانه دستگیر شدم. … حدوداً 80نفر بودیم و ما را به باغ جهانبانی در نزدیکی کرج بردند که محل اصطبل اسبها بود و در سلولهای مختلف انداختند …» 
 «… حاجی رحمانی رئیس زندان قزل صدا کرد و گفت که اگر می‌خواهید آزاد بشوید، باید مصاحبه تلویزیونی بکنید وگرنه آزادی خبری نیست که من قبول نکردم. من و نفراتی که قبول نکردیم را به بند 8تنبیهی قزل‌حصار بردند و در آنجا به مدت یک و نیم سال بودیم».
فاطمه قهرمان، بعد از آزادی از زندان در سال 64، تصمیم به پیوستن به سازمان می‌گیرد:
 «تصمیمم از زمانی جدیت به خودش گرفت که برادر در کربلا که رفته بودند، در آنجا از همه خواستند که بیایند و وقتی «هل من ناصر ینصرنی» را گفتند، تنم لرزید و تصمیمم راسخ شد که حتماً خودم را برسانم».
مجاهد قهرمان فاطمه کامیاب در مهر 66 به منطقه مرزی منتقل شد.
او از خانواده‌ای مجاهد و گردپرور است. فاطمه خواهر دو قهرمان شهید مجاهد خلق، به نامهای بیژن و اسفندیار بود.
مجاهد شهید بیژن کامیاب شریفی دلاوری بود که در واقعه 19بهمن 1360 به‌خاطر ادای احترام شجاعانه‌اش به شهدای 19بهمن و پیکرهای موسی و اشرف، در اوین توسط جلادان خمینی تیرباران شد.
فاطمه شرح شهادت برادر قهرمانش را چنین بیان کرده است:
 «سال 60 که شهدای 19بهمن رو آورده بودند توی اوین، برادر من17سالش بود اون موقع تو زندان بود که با یک سری از بچه‌ها آوردند بالای سر شهدای 19بهمن که اونجا ادای احترام کردند، همه سرود خوندند، و برادر من پای اشرف و موسی را بوسید و همون جا درجا لاجوردی دژخیم، شهیدش کرد».
برادر دیگر فاطمه قهرمان، رزمنده دلیر مجاهد خلق، اسفندیار کامیاب شریفی بود که در 4مرداد 1367 در عملیات فروغ جاویدان قهرمانانه به‌شهادت رسید.
فاطمه به‌عنوان عضو شورای رهبری مجاهدین، مسئولیتهای خود را با سختکوشی و بی‌نشانی تمام به‌خصوص در 10سال پایداری اشرف انجام می‌داد. آخرین فراز مسئولیت پذیری او، ایستادن در اشرف و نگاهبانی از اموال مجاهدین بود. او بارها بر عهد خود در پایداری تا به آخر تأکید کرده است. از جمله در نقشه مسیر خود در مرداد 92 نوشت:
 «… هر چه زمان می‌گذرد قدر و ارزش راهی که به آن پا نهاده‌ام در زیر چتر رهبری مسعود و مریم را بیشتر فهم می‌کنم و خدا را هزاران بار شکر می‌کنم که من را در این مسیر هدایت کرد و نمی‌دانم با چه زبانی شکر این همه نعمت را بکنم. … در این مرحله با ایمان به مرحله سین و تغییر دوران بار دیگر… پیوندم را هرچه مستحکمتر و پولادین‌تر می‌کنم که بار مسئولیت پذیری‌ام را در این دوران صد چندان بیشتر می‌کند. … بار دیگر از خدا می‌خواهم که: من را رهروی شایسته در این مسیر گردان! و مجاهد بدهکار باشم و شهادت را که هم‌چون شهدی شیرین در این مسیر است نصیبم گردان. مجاهد بدهکار می‌مانم. مجاهد بدهکار می‌میرم…».
گیرم از ساقه بریدند بسی شاخه گل
ریشه‌ها هست که صد شاخ دگر رویانند

شهرام یاسری از شهیدان سرفراز قتل عام اشرف در10 شهریور سال 1392 میباشد اهل لاهیجان از استان گیلان بود

شهرام یاسری از شهیدان سرفراز قتل عام اشرف در10 شهریور سال 1392 میباشد اهل لاهیجان از استان گیلان بود

مشخصات مجاهد شهید شهرام یاسری
محل تولد: لاهیجان
سن: ۵۰
محل شهادت: اشرف
زمان شهادت: ۱۳۹۲
مجاهد شهید شهرام یاسری
سابقه مبارزه:۳۳ سال
سابقه زندان:۳ سال در زندانهای خمینی
«شرایط هر چه سخت‌تر و پیچیده‌تر شود، اگر سراسر زمین را دشمن فراگرفته باشد، ذره‌یی از آرمان توحید و رهایی که فقط در ایدئولوژی ناب رجوی متبلور است کوتاه نخواهم آمد. برای سرنگونی تا به آخر استوار خواهم بود»
بگو تاریخ بنویسد برای ما و بعد از ما
از این صبر و صلابتهای شیران داستانها را
درین سیمای رنج آلود صبر آذین شیر اوژن
ببین اشرف نگین‌ها را، بخوان اشرف‌نشانها را
مجاهد قهرمانی که روز دهم شهریور توسط آدمکشان مالکی در اشرف به‌شهادت رسید، فرزند خانواده‌ای زحمتکش از مردم لاهیجان بود. خانه‌ای که در آن به دنیا آمد، در کوی سردار جنگل بود. و راهی هم که برگزید امتداد همان راه آن «کوچک» بزرگ بود.
شهرام خود، این مسیر را چنین شرح داده: «در سال ۵۴ با نام سازمان (مجاهدین) آشنا شدم. … (در فروردین ۵۶ دستگیر و مورد شکنجه و اذیت و آزار قرار گرفتم و به مدت ۳ ماه در زندان شهربانی بودم) … بعد از پیروزی قیام به همراه بچه‌ها جنبش مجاهدین را (در لاهیجان) تشکیل دادیم. بعد از آن هم در انجمن جوانان مسلمان فعالیت می‌کردم… در اسفند۵۹ دستگیر (و در حقیقت ربوده) شدم و تا عید سال ۶۳ در زندانهای مختلف لاهیجان، رشت و چوکا بودم. …»
با فاصله کمی از آزادی از زندان، در زمستان ۶۳، شهرام دلیر را در جمع رزمندگان مجاهد خلق در منطقه مرزی کردستان می‌یابیم و کمی بعد او را در کسوت رزمنده آزادی، در ارتش آزادیبخش می‌بینیم که در صحنه‌های مختلف، از پشتیبانی و فنی و تأسیساتی تا یکانهای رزمی، پر تلاش و مسئول است.
آری، این زاده کوی سردار جنگل و در ادامه راهی که او آغاز کرد، در قفای آزادی می‌شتابد و گام به گام با تپش‌ها و فرازهای انقلاب پیش می‌آید و سالهای پایداری در اشرف را نیز پشت سر می‌گذارد. و به‌تدریج خود به یکی از گوهران انقلاب تبدیل می‌شود: 
 «به خلق قهرمان و اشرف‌نشان نیز می‌گویم مجاهد اشرفی را الگو کنید و به همراه او بگویید می‌کشم، می‌کشم، آن‌که برادرم کشت، می‌کشم می‌کشم هر آن‌که خواهرم کشت»
در جریان انتقال مجاهدان اشرفی به لیبرتی، شهرام از کسانی است که داوطلب می‌شود برای نگهداری اموال مجاهدین تا تعیین‌تکلیف نهایی در اشرف بماند. با یقینی که خود آن را پیاپی در نامه‌هایش ثبت می‌کرد:
 «یقین دارم دیوار در لیبرتی و محدودیت در اشرف بخشی از طرح و برنامه رژیم برای از پای در آوردن عنصر مجاهد خلق است». 
اما شهرام که به سلاح انقلاب مسلح است، آن‌چنان که خود نوشته، هیچ تردیدی در مورد سرانجام این نبرد ندارد:
 «چون انقلاب خواهر مریم را دارم از هیچ قدرتی هراسی به دل ندارم و تعادل به هر سمت که بچرخد، مجاهد اشرفی می‌مانم و می‌جنگم و می‌میرم».
(چرا که) «آنچه که در اشرف و لیبرتی می‌گذرد عین کارزار سرنگونی است و هیچ تردیدی در آن نیست».
مجاهد قهرمان شهرام یاسری با خون خود، همراه با همرزمان حماسه‌آفرینش این حقیقت را به اثبات رساند که پایداری و کارزار لیبرتی و اشرف عین کارزار سرنگونی است. کما این‌که دشمن پلید نیز به زبان خود اقرار کرد که نبرد ۱۰ شهریور در اشرف، ادامه فروغ جاویدان است. همان نبردی که هدفش سرنگونی نظام ضدبشری ولایت‌فقیه است و در نتیجه پیروزمند آن هم‌چنان که شهرام شهید گفت: «هیچ تردیدی در آن نیست».

شهریار نامور از شهیدان سرفراز قتل عام ا1367 ز شهرستان شهسوار (تنکابن) استان مازندران

شهریار نامور از شهیدان سرفراز قتل عام ا1367 ز شهرستان شهسوار (تنکابن) استان مازندران
 
شهریار نامورقهرمان شهید خلق از شهسوار (تنکابن)
کیست که شهریار نامور را نشناسد ٬ جوان هنرمند و مجاهدانقلابی ٬ ماشین دست ساز شهریار سالها پس از نبود او در شهر خاطره ای تلخ را زنده می کردو
از بس به مردم ارادت داشت که خیلی ها او را سرمشق خود قرار داده بودند
شهریار پس از درگیری های سال شصت دستگیر و به زندان محکوم شد و دوران محکومیت  خود را در زندان نشتارود شهسوار در بند به زعم ٰرژیم نفرات سر موضع میگذاراند
زندان نشتارود شامل دو بند بود
توابین و سرموضع ها
در همین رابطه پاسداران بخاطر دفاع از سازمان وسرموضع بودن شهریار بارها او را شکنجه کرده بودند واز شهریار بخاطر حمایت از دیگر زندانیان کینه زیادی به اوداشتند
در همان سالها حدود سال شصت و دو  یکی از زندانینان  ع  -ب    از زندان نشتارود فرار کرد اما متاسفانه در جاده دستگیر و به زندان اطلاعات منتقل و سپس در محل زندان نشتارود به صدو بیست ضربه شلاق و صد روز تحمل شلاق در سپاه محکوم شد
ع-ک   را آوردند و در محوطه ی زندان ضربات شلاق را در حضور زندانی ها زدند
ع - ک بیهوش ده بود و شهریار بلند شد و رفت و او را بلند کرد به داخل بند اورد و چون هیچ گونه امکان دارویی در دست نبود با خمیر دندان جای زخم های شلاق را مرطوب کردیم
در سال شصت و هفت همزمان با کشتار زندانیان سیاسی و این که قبل از آن  شهریار اقدام به کشیدن طرح ویترای از پدر طالقانی کرده بود و طرحی هم از دکتر علی شریعتی کشیده بود
بارها از او خواستند که فقط بگو که من با اینها نبودم سیاسی نیستم برو بیرون 
اما او گفت من مجاهد خلقم وتا آخرش به خلقم وآرمانم وفادارم  به این اتهام که هنوز سر موضع است و پافشاری در عقاید خود دارد به جوخه ی تیرباران سپرده شد
به این جوخه های اعدام بچه ها در زندان میگفتند شن کوپا شن کوپا یا محلی که شن کوپه شده بود و تیرک را در آن فرو کرده بودند معمولا در کنار دریا بود
شن کوپا و یاد شهریار نامور میلیشیای قرمان خلق گرامی باد

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود مجاهد قهرمان رویا وزیری شغل ماما از تنکابن...