سعيد چاوشي فرمانده اي جسورو بي باک از خطه سردارجنگل
سعيد چاوشي فرمانده اي جسورو بي باک ازخطه سردارجنگل که به رضا رضائی صومعه سرا معروف بود
شهيد فرمانده سعيد چاوشي گسکري يکي از ۳۶شهيد سرفراز ۱۹فروردين۱۳۹۰ اشرف است که در مصافينابرابر به دست مزدوران عراقي رژيم و ارتش تحت امر مالکي به شهادت رسيد. خانواده مجاهدپرور چاوشيو خانواده سيدسديدي (از بستگان نزديک سعيد) در اکثر شهرهاي استان گيلان به خصوص رشت، فومن، ماسال، شاندرمن، صومعه سرا و … نامهايي آشنا و مورد احترام مردم مي باشند. فداکاري، پايداري و ايستادگي سعيدو بقيه اعضاي خانواده در تظاهرات عليه شاه زبانزد مردم بوددر زمان استبداد سياه مذهبي شيخ نيز حضور ونقش فعال خانواده هاي چاوشي و سيدسديدي تاثير زيادي روي مردم صومعه سرا و ضيابر داشت. مادر شير وقهرمان سعيد معروف به مادر چاوشي، برادران و خواهران و بسياري از اعضاي فاميل او همه هوادار مجاهدينبوده و چه بسيار فشارها و زندان و شکنجه بر اين خانواده تحميل شد و در همين راستا۵شهيد فديه راه آزاديمردم ايران کردند.
§ مجاهد شهيد حبيب چاوشي گسكري برادر بزرگتر سعيد در سال ۱۳۶۰ در جاده سراوان رشت به دست مزودرانسپاه رشت همراه با ۹تن ديگر از همرزمانش به شهادت رسيد. او اولين شهيد خانواده بود.
§ مجاهدان دلير سيده بتول(ساريه) سيد سديدي دختر دايي و سيد صدرالدين سيدسديدي–پسر دايي سعيد-در سال ۶۷ در عمليات فروغ جاويدان به شهادت رسيدند.
§ سيد حسين (ميثم) سيد سديدي– پسر دايي و برادر بتول سديدي- به همراه ۲ تن از همرزمانش در ۱۹تير۷۴ در کمربندي بغداد هدف حمله تروريستي مزدوران رژيم قرار گرفته و به شهادت رسيد.
§ سعيد چاوشي گسکري در حماسه ۱۹فروردين۹۰ در اشرف به شهادت رسيد.
از راست به چپ مجاهدين شهيد: حسين سديدي- حبيب چاوشي- بتول سديدي- صدرالدين سديدي-
سعيد چاوشي
جمعه ۱۹فروردين۹۰ اشرف در تب و تاب يك جنگ نابرابر بود. از ساعت ۰۴۰۰ صبح تهاجم مزدوران به اشرف شروع شد. از يک سو مجاهدين بيسلاح اما مصمم و استوار و از سوي ديگر مزدوران عراقي رژيم و ارتش تحتامر مالکي تا دندان مسلح در يک مصاف نابرابر رو در روي هم بودند. صفير گلوله و آتش و دود به خصوص قسمت شمالي اشرف را پوشانده بود.
صبح اول وقت از سيماي آزادي اسامي اولين دسته از شهدا اعلام شد. سعيد چاوشي به خيل شهيدان پيوست.
خبر بسيار جانگداز و سنگين بود. ولي انقلاب هميشه با خون بهترين وعزيزترينها راه خود را تا رسيدن بهسرمنزل مقصود که همانا آزادي است، مي گشايد. همان آرماني كه مجاهدين قيمت آنرا با همه چيز خود پرداخته اند.
آري فرمانده گرانقدر ارتش آزاديبخش سعيد چاوشي در سحرگاه خونين۱۹فروردين۹۰، به عهد خود با خدا
و خلق وفا کرد و جاودانه شد.
ساعاتي بعد براي ديدن پيكر سعيد رفتم. خاطرات دلاوري و قهرمانيهاي او، از زماني که يک مليشياي جوانو پرشور در صومعه سرا بود تا لحظه آخر که يکي از فرماندهان والا و ارزشمند ارتش آزاديبخش بود همچونفيلمي در برابرم رژه رفت. انگار همين ديروز بود که دلاوريهاي سعيد دهان به دهان در شهر صومعه سرا
نقل مي شد و مردم را غرق غرور و افتخار مي کرد و پاسداران شب را ذليل و درمانده از يافتن او….
سعيد در دوران ميليشيايي
برگي از دفتر خاطراتم را به ياد سعيد ورق ميزنم تا که توشهاي باشد براي نسل جوان اين ميهن که درقفاي آزادي به دنبال شاخصهاي خود هستند. هر چند خاطرات رزم و دلاوري هاي سعيد و ويژگي هايمجاهدي و عبورش از گردنه هاي سخت انسانيت و مبارزه در اين صفحات نميگنجد.
سعيد فرماندهاي جسور و بيباك، ريسک پذير و فداکار همراه با روحيه اي بشاش و شاداب در صحنه هاينبرد با دشمن غدار بود. اين ويژگيها باعث شده بود که محبوب رزمندگان باشد.
او مسئولي دلسوز براي نيروهاي تحت فرماندهيش بود و به خاطر ويژگيهاي مبارزاتي- انساني و مجاهدي اش، بر روي همرزمان و نيروهاي تحت مسئوليتش بسيار تاثيرگذار بود. متانت، بردباري، انتقاد پذيري انقلابياش زبانزد بود. نيروهاي تحت مسئوليت سعيد ميگفتند: ما با سعيد راحت بوديم همه چيزمان را راحت به ويميگفتيم او هم مهربان بود و هم جدي و رك. با صراحت حرفهايش را به ما مي گفت و ما را کمک ميکرد.
در كنارش احساس ميكرديم به كوهي تكيه داريم.او بسيار منظم بود. ديسپلين خودش را همواره حفظ مي کرد و در اين باره به خودش سخت مي گرفت.
عشقش مسعود بود و راه و رسم مبارز و انقلابي ماندنش را در مريم يافت و تا به اوج امتداد داد. گوهري ناب با فدايي بيکران براي وفاي به پيمان با خدا و خلق براي آزادي ايران بود.
ياد و راهش همواره جاويدان است.
خاطراتي از رزم و مجاهدت فرمانده سعيد چاوشي
سعيد قهرمان در سال ۵۸ ميليشياي پرشور و فرمانده بخش دانش آموزي دبيرستانهاي پسرانه صومعه سرا بود.
با اينكه دانش آموز سال آخر دبيرستان بود ولي به خاطر اينکه بيشتر فعاليت کند درس را رها كرده و تماموقت در جنبش مجاهدين صومعه سرا به سر مي برد. فرصت کمي تا پايان سال تحصيلي و امتحانات آخر سالمانده بود که از او خواسته شد به هر نحو شده بايد درسش را تمام کرده و ديپلمش را بگيرد. سعيد به اين تعهدوفا کرد و علاوه بر انجام كار و مسئوليتش، با نهايت سعي و تلاش توانست با معدل ممتاز قبول شود.
بعداز آن ديگر سعيد سر از پا نمي شناخت و مبارزه بي امانش را در افشاي ماهيت ارتجاعي و سياستهايسرکوبگرانه رژيم پليد خميني و چماقدارانش را شدت بخشيد.
سعيد در بين ساير ميليشياها معروف بود که به دليل جلودار بودنش در هر تظاهرات يا درگيري بين فالانژهاو مجاهدين حتما سر يا يک نقطه از بدن او زخمي مي شد. و اين موضوع به شوخي و خنده بين دوستانشتبديل شده بود. ولي او بي توجه به اين مسئله خودش زخم را پانسمان کرده و با شادابي به کارش ادامه
مي داد. اين روحيه بالاي او باعث تعجب و انگيزه سايرين مي شد. همواره خندان و سرحال بود.
سعيد در اوج ضرب و شتم و درگيريها و دستگيريها و زندان در فازسياسي(۱) تمام وقت به سازماندهيتيمهاي دانش آموزي صومعه سرا مشغول بود و زندگي مخفي را از اواخر سال ۵۹شروع کرد. هر شب درخانه يکي از هواداران به سر ميبرد.
با آن که آن موقع حدودا ۱۷-۱۸ سال داشت اما هر بار كه در شهر ظاهر مي شد يا مزدوران بسيج و سپاه صومعه سرا ردي از او مي يافتند ديوانه وار دنبالش بودند و او با چابکي و فراست خاص خودش مزدورانرا سر کار مي گذاشت و حسرت دستگير شدن را به دل دشمن مي نشاند. به همين دليل پاسداران و بسيجي
ها تشنه به خون او و کل خانواده اش بوده و با کينه اي حيواني، ديوانه وار در پي او مي گشتند.
اواخر سال۵۹ پاسدران و بسيجي ها او را نزديك مسجد جامع صومعه سرامحاصره كرده و در حاليکه چندنفر دستانش را محکم گرفته بودند بر سر و رويش تخته هاي ميخ دار زده و او را روي زمين کشيده و قصددستگيري او را داشتند. اما سعيد به سرعت کتش را درآورد و توانست خودش را از چنگال آنها رها کند.
در حالي که مزوران او را کوچه به کوچه دنبال مي کردند، او به سرعت از محل دور شده و از يک ديواردومتري خودش را بالا کشيد و در پناه حمايتهاي مردم توانست از صحنه خارج شود.
سعيد، «رضا رضايي» مردم صومعه سرا بودبه خاطر شجاعت و دلاوري ها و قال گذاشتن مکرر مزدوران بسيجي و سپاه، مردم محلي او را رضا رضايي
(به ياد مجاهد شهيد رضا رضايي اولين شهيد سازمان مجاهدين خلق) مي ناميدند.
فالانژهاي معروف صومعه سرا که چندين بار به هواداران مجاهدين و سعيد حمله و يورش برده و با وسيلهميخ دار به سرو صورت بچه ها و از جمله سعيد مي کوبيدند از جمله مزدوران نوري طيبي و مسعود مومننژاد بودند که به خون مجاهدين تشنه بوده و از هيچ رذالتي فروگذار نمي کردند.
خاطره اي از اواخر فاز سياسي
يک شب در اواخر فاز سياسي در سال۶۰ سعيد با تعدادي از دوستانش در طبقه سوم خانه شان که آپارتماني در نزديکي منبع آب شهر بود مخفيانه نشست داشتند. ساعت ۲نيمه شب زنگ خانه به صدا درآمد. همه
حالت آماده باش به خود گرفتند که در صورت تهاجم سپاه به نحوي از آنجا خارج شوند. مادر چاوشي ازپنجره طبقه سوم نگاه کرده و مي گويد کيه؟
يکي گفت: من هستم. در را باز کنيد.
مادر پايين رفته و ابتدا سعيد و دوستانش فکر ميکنند که او نشريه مجاهد را مخفيانه براي آنها آورده است.
وقتي درب خانه باز شد جوان رنجوري را ديدند که مربوط به منطقه اباتر از بخشهاي صومعه سرا بود.
مادر گفت: بچه اين وقت شب نمي گويي نبايد رفت و آمد کرد؟ به تو شک مي کنند. دستگيرت مي کنند.
او با لبخند به مادر گفت: من زندان بودم. مرا آزاد کردند. با ماشين مرا در ميدان شهر پياده کردند. منخانه اي جز خانه شما و سعيد نداشتم.
در اين لحظه سعيد در حالي که در حالت آماده باش براي حمله احتمالي پاسداران بود پايين آمده و او رادر آغوش گرفته و به داخل خانه برد. مادر برايش غذا آماده کرد. او آن شب را در پناه سعيد و مادر خوابيد وصبح روز بعد سيعد خانه را ترک کرده و آن برادر ميليشيا راهي خانه اشان در بخش اباتر شد.
دستگيري اول
يک بار در سال۵۹ بسيج و سپاه به جنبش مجاهدين صومعه سرا حمله کرده و تعدادي از ميليشياها از جملهسعيد را دستگير کردند. سعيد مسئول اين اکيپ زندانيان بود که ۱۴برادر و۳خواهر ميليشا بودند. هم زماناينها را براي بازجويي مي برند. قرار شد وقتي اساميشان را سوال کردند برادران بگويند حسين آزادي و
خواهران بگويند زينب آزادي و به اين ترتيب اسمي به دشمن ندهند.
اما دشمن هميشه از نفرات اصلي شروع مي کرد. از سعيد پرسيد اسمت چيست.
سعيد گفت: حسين آزاديبقيه ميليشاها هم به همين ترتيب اساميشان را حسين آزادي و زينب آزادي گفتند. در نقطه اي بازجومزدور با استيصال تمام از کوره در رفت و همه زندانيان را زير مشت و لگد گرفت و به سعيد گفت همهچيز زير سر تو است.
نهايتاً در اثر مقاومت آنها مجبور شدند بعد از چند ماه آنها را آزاد کنند.
دستگيري دوم- شروع فاز نظامي
بسياري از مزدوران سپاه مثل باب الله زارع که مسئول زندان سپاه صومعه سرا و برادر مزدورش، دائماًدر اطراف خانه سعيد و بستگانش که از هواداران فعال سازمان بودند به کمين نشسته و دنبال دستگيري او بودند.
در تاريخ ۱۰فروردين۶۰ سعيد در مرکز شهر صومعه سرا طي يك غافلگيري و محاصره گسترده دستگيرشد. مزدوران او را زير مشت و لگد قرار داده و به بازداشتگاه شهرباني صومعه سرا برده و او را زنداني کردند.
همه افراد شهرباني چون خانواده سعيد را ميشناختند ضمن ابراز تاسف از دستگيري او به نوعي خودشانرا تبرئه کرده و مي گفتند همه چيز زير سر سپاه است. چرا که از واکنش منفي اجتماعي به خاطر اينمسئله واهمه داشتند.
دو دانش آموز تحت مسئوليت سعيد، به خاطر علاقه اي که به او داشتند هر روز با پول توجيبي شانبراي او جنس خريده و به زندان ميبردند. پدرشان مي گفت آنها عاشق اخلاق سعيد هستند و مي پرسندچرا بايد او را در زندان باشد؟
سعيد را بعد از چندماه از بازداشتگاه شهرباني به زندان سپاه صومعه سرا منتقل کردند.
محل زندان سپاه در داخل مقر سپاه و جنب يک مدرسه دخترانه بود. اين محل در رژيم شاه سالنپيشاهنگي شهر بود اما در زمان حکومت آخوندها، سپاه آن را به زندان تبديل كرده بود.
پس از ۳۰خرداد ۶۰ حکم ۱۰سال زندان را به او داده و به سعيد گفته بودند: «آخر سر تو را اعدام خواهيمكرد. خيال نكن قهرمانانه از زندان آزاد خواهي شد
…».
سعيد را به همراه ۵نفر ديگر از همرزمانش از جمله مجاهدان شهيد طهمورث نوروزي، محمد غلامي(شهيد قتل عام۶۷)، فخرالدين … (شهيد قتل عام۶۷)، هوشنگ ضيايي، و … در زندان به صورتقرنطينه نگهداري ميكردند. حتي غذا را از دريچه سلول به آنها داده و هواخوري را هم از آنها قطعکرده بودند. آنها دائما“مورد ضرب وشتم مزودران سپاه بودند.
سال۶۰ يك شب در حاليکه او تب و لرز شديد داشت نسبت به وضعيتشان اعتراض و اعتصاب غذاكرده بود. شکنجه گران او را به محوطه زندان بيرون برده و در حاليکه برف مي آمد تا صبح او را نگهداشتند به طوري که سعيد از شدت سرما بيهوش شد. هدف دژخيمان اين بود که مقاومت او را بشکننداما باز اين دژخيم بود که در مقابل عزم سعيد شکست خورد.
سعيد حدود يک سال در زندان صومعه سرا زنداني بود تا آنکه با تعدادي ديگر از همرزمانش فراربزرگشان را طراحي کردند.
در آبان۶۰ برادرش مجاهد شهيد حبيب نيز در زندان رشت بود. يک شب مزدور سپاه باب الله زارعرئيس زندان با حالت پيروزمندانه به سعيد گفت: «ما سردارتان (منظورش حبيب چاوشي) را كشتيم
شما كه ديگر چيزي نيستيد….» . از آنجا سعيد متوجه شهادت حبيب شد
حبيب قهرمان به همراه چند تن ديگر از يارانش در تاريخ ۶آبان۶۰ در جاده سراوان رشت منجيل درحاليکه از زندان فرار کرده بودند با شليک آرپي جي به خودرو آنها شهيد شدند. روزنامه هاي کيهانو اطلاعات آن زمان نيز خبر را درج کرده بودند.
فرار از زندان۶ماه طول کشيد تا در زندان سپاه صومعه سرا سعيد و يارانش«فرار بزرگ» را طراحي کرده و به اجرابگذارند. فرماندهي آن عمليات بزرگ را سعيد به عهده داشت.
زندان صومعه سرا
طراحي آنها بسيار دقيق و ريز بود. آنها قصد داشتند از طريق دريچه توالت كه در زندان قرنطينه بودبه بيرون راه پيدا کنند. براي ايجاد راه خروج، آنها ميله هاي دريچه را طي يک پروسه زماني۶ماهه در اثر تکانهايي که به صورت مستمر و روزانه به آنها مي دادند، لق کردند. به طوريکه بعد از اين کار مورچهوار و مستمر، توانستند ميله هاي قطوري که در بتن بود را از جا درآورند.
آنها قصد داشتند در فرصت مناسب نقشه شان را به اجرا بگذارند. لذا شبي كه فرمانده سپاه در زنداننبود آنها طرح فرار خود را به فرماندهي سعيد اجرا کردند.
او همه نگهبانان زندان را ميشناخت و با روحيات آنها آشنا بوده و نقطه ضعفهاي همه را در آورده بود.
مزدور باب الله زارع كه ضديت هيستريكي نسبت به سازمان و به خصوص خانواده چاوشي داشت يكروز قبل از فرار بزرگ با توجه به شناختي که از سعيد داشت به زندان رفته و مقابل درب سلول رو بهوي گفته بود: «هيچوقت فکر فرار به سرت نزند. شما از اينجا زنده بيرون نخواهيد رفت …». ولي سعيدو يارانش دقيقا برخلاف انتظار اين مزدور در دل به او خنديدند و در فروردين ۶۱ و راس زمان طراح فراربزرگ را به اجرا گذاشتند.
زندانبانان و مزدوران سپاه بعد از چند ساعت متوجه فرار آنها شده و بلافاصله به خانه مادر سعيد حمله کردند.
در خانه مادر عكس مجاهد شهيد محمد حنيف نژاد و عكس پسر شهيدش حبيب چاوشي به ديوار اتاقشان نصب بود. مزدوران سپاه همين که وارد اتاق شده و چشمشان به عکس شهيدان افتاد جراُت نکردند وارد
اتاق بشوند.
مادر نيز به مزدوران مهلت نداده و با اعتراض شديد نسبت به حضور آنها معترض شده بود.
همسايه ها که بارها شاهد يورشهاي وحشيانه به خانه مادر چاوشي بودند از ايجاد اين وضعيت متاثر شدهو به مزدوران اعتراض کردند.
مزدوران سپاه ابتدا تلاش کردند مادر را ساکت کنند. اما مادر ساکت نشده و به آنها تهاجم مي کرد. لذا آنهادر وحشت و ترس از تهاجم مردم مجبور به ترك خانه شدند.
بعد از فرار سعيد و يارانش از زندان، به يکي از خانه هاي مردم صومعه سرا پناه مي برند. اين خانواده شريفو آزاده از آنها به خوبي استقبال کرده و به آنها رسيدگي کردند و پس از مدتي به كمك همين خانواده،جابجا شدند. آن هم وطن براي آنها امكانات تهيه کرده و خودش هم راننده آنها شد. به اين ترتيب عليرغم
عبور از چندين نقطه چک و بازرسي در مسيرشان، توانستند به سلامت شهرستان خارج شده و به تهرانمنتقل شوند.
خبر فرار بزرگ مجاهدين از زندان سپاه در کل شهر پيچيد و همه مردم را به تحسين واداشت. اين موضوعباعث بالا رفتن روحيه جوانان شهر شد. از سوي ديگر مزدوران سپاه بسيار به هم ريخته و آشفته بودند و بعد از چند روز شروع به دستگيريهاي كور هواداران و مردم کردند تا از همه زهر چشم بگيرد.
سعيد نيز به رزم خود عليه پاسداران در تهران ادامه داد…
جنگ و گريز با«عبدالله پيام» و حمايتهاي مردمي
سال ۶۱ در تهران سعيد فرمانده يكي از گردانهاي مقاومت در تهران بود. قرار او لو رفته و او در تور شناسايي اطلاعات سپاه افتاد. يك روز كه سعيد در خيابان عباس آباد تهران قرار مهمي داشت، رمز را از سوژه سوالكرد. طرف مقابل که از ماموران عبدالله پيام(۲) بود پاسخ درست را نداد و سعيد به او شك کرده و مطمئن
مي شود كه در تور سپاه است. بلافاصله نقشه فرار را طراحي کرد، به اين ترتيب سوژه را به يك منطقهشلوغ برده و در يك موقعيت مناسب شروع به دويدن ميكند. مزدور مربوطه مي گويد «منافق بايست…». سعيد با سرعت وارد يك مغازه شده و صاحب مغازه که متوجه شده بود او مجاهد است راه خروجرا نشانش داده و به او در فرار کمک ميکند. او با استفاده از كمكهاي مردمي از درب ديگر وارد كوچه وخيابان ديگر شده و صحنه را ترک مي کند.
قال گذاشتن مزدوران سپاه با کمک مردمدر تابستان ۶۱ سعيد براي تماس تلفني نياز به پول خرد داشت لذا وارد بانکي در خيابان انقلاب در تهرانمي شود. هنگام خروج از بانك متوجه دو مزدور اطلاعات سپاه از صومعه سرا مي شود که قبلا سعيد راشناسايي کرده بودند. آنها سعيد را صدا کرده و مي گويند «منافق بايست. منافق….». مردم متوجهمي شوند که سعيد يک مجاهد است براي همين وقتي سعيد با حركتي برق آسا جلوي يك ماشين رامي گيرد راننده وانت بار به او اشاره مي کند بپر بالا. و ضمن بد و بيراه گفتن به مزدوران و رژيم مي گويد
اين بي شرفها دنبال تو هستند؟
سعيد مي گويد: بله.
راننده وانت بار به سرعت سعيد را از منطقه خارج مي کند. وقتي سعيد مي خواهد پول بدهد آن راننده بهاو ميگويد «ما بايد به شما کمک کنيم. خدا لعنتشان کند…» به اين ترتيب سعيد بار ديگر به کمک خلققهرمان موفق به فرار از دست پاسدران مي گردد.
شبي به ياد ماندني براي سعيد با مجاهد شهید طهمورث نوروزيسعيد و يارانش که از زندان سپاه فرار کرده بودند در تهران جا نداشتند و مجبور بودند هر از گاهي در
خرابه ها يا جاهاي متروکه تا صبح به سر ببرند. يک شب طهمورث به او گفته بود يک ساختمان نيمه کاره در جاده تهران- کرج پيدا کرده ام ميتوانيم چند روزمان را در آن محل به سر ببريم.
سعيد ميگفت وقتي وارد اتاقك كوچك زير زمين شديم اتاق پر از پشه بود. ۲ساعت طول کشيد کهتوانستيم اتاق را نظافت کنيم و پشه ها را بيرون کنيم. الزامات زندگي در اين اتاق فقط يك كتري برقيداشتيم که از آن هم براي درست کردن چاي و هم پختن تخم مرغ استفاده مي کرديم. اين خاطره اي بودکه سعيد به عنوان يک شب به ياد ماندني در جمع يارانش تعريف کرده بود.
خاطراتي در ارتش آزاديبخش
سعيد در اواخر سال۶۲ خودش را به مجاهدين در نوار مرزي رساند. او به سرعت مراحل رشد خود را طي کرده و تا هنگام شهادت همواره در موضع فرمانده انجام مسئوليت کرد.
سعيد چاوشي قبل از خروج از ايران- سال۶۲ در تهران
يكي از همرزمان سعيد در خاطره اي از او مي گويد: «يک ماموريت سنگين داشتيم. سعيد به رغم اين کهمينيسک پايش مشکل داشت داوطلب شد که به ماموريت برود. همه مي گفتند او نبايد و نمي تواند به اينماموريت بيايد ولي او قبول نکرد. آنقدر اصرار کرد که بالاخره موفق شد. بعد از انجام ماموريت او ديگر قادبه راه رفتن نبود. از بچه ها خواست که بروند چرا که ممکن بود در تور رژيم يافتند و او سعي مي کند خودشرا به آنها برساند. اما يارانش طاقت نياورده و گفتند ما تو را روي دوشمان برمي گردانيم و همين کار را هم کردند».
آخرين خاطره از سعيد قبل از شهادتيکي از تحت مسئولين سعيد آخرين خاطره از وي را درست لحظاتي که قبل از شهادتش در صحنه درگيريبه شرح زير بازگو کرد. او گفت: سعيد چند شب نخوابيده و خيلي خسته بود. گفتم سعيد تو از پشت فرمان بياپائين بگذار من رانندگي كنم. او پذيرفت و كنارم نشست. به من نگاهي كرد و گفت: نترس شجاع باش ناگهان ديدم سعيد روي دستم افتاد. متوجه نشدم که سعيد را همان موقع مورد هدف قرار دادند. او را صداکردم. ديدم در خون غلطيد. باورم نمي شد. فرياد زدم و كمك خواستم. چند بار از ماشين پياده شدم نفهميدمچه زماني به او شليك كردند…
هميشه به ياد آخرين جمله او مي افتم که مي گفت نترس. شجاع باش.
همرزم ديگري ميگفت آن شب ۱۹فروردين۹۰ سعيد خيلي در صحنه به ما کمک کرد. هنگام نماز صبح درضلع شمال شرقي قرارگاه بوديم. او به شوخي گفت بچه ها بلند شويد آخرين نمازمان را بخوانيم. هيچكسباور نداشت كه او شهيد خواهد شد.
آري سعيد در صبحدم ۱۹فروردين۹۰ نماز شهادتش را خواند و به رزمش ادامه داد و نهايتا به دست مزدورانپليد و سياه قلب مالکي- خامنه اي به شهادت رسيد و سرفراز و استوار بعد از۳۵سال مبارزه به جاودانه فروغها پيوست.
مزار مجاهد شهيد سعيد چاوشي در اشرف
يادگارهايي از مجاهد شهيد سعيد چاوشي در موزه شهداي مقاومت در اشرف
عينک سعيد که خون او هنوز بر روي آن مانده است در تصوير ديده مي شود
ده سال پر فراز و نشيب و پايداري در اشرف سپري شد. مجاهدين با ايمان به آرمان آزادي و بامسئوليت پذيري تمام ايستادند و با رنج و خون خود شرف و ماندگاري يک خلق را نمايندگي کردند.
اين راه تا سرنگوني تام و تمام رژيم ولايت سفياني ولي فقيه طلسم شکسته امتداد خواهد يافت.
آري مجاهدين اشرفي با تير و تبر بر تن بي سپر ايستادند و اين پيام را به خلق محبوبشان رساندندکه ميتوان و بايد بر دشمن چيره شد و تضمين پيروزي اين راه خون صدو بيست هزار تن از بهترينفرزندان خلق قهرمان ايران است که همچون سيلابي بنيانكن، ريشه دشمن غدار را از بن برخواهدكند.
شهدايي كه تبديل به قسم و سوگندي مقدس براي تك تك ما هستند و به ما توان پيمودن اينمسير تا رسيدن به قله نهايي را ميدهند.
درود بر همه آن جانهاي پاك و عزمهاي استوار.
درود بر سعيد قهرمان و دلير كه يادش هميشه در ميان همرزمانش زنده است.
پاورقي ها
(۱)- فاز سياسي: حدفاصل سالهاي بعد از انقلاب ضدسلطنتي تا ۳۰خرداد ۶۰ به مدت۲٫۵ سال مبارزه سياسي و افشاگرانه ارتجاع است که در ۳۰خرداد۶۰ با کشتار تظاهرات مسالمت آميز مجاهدين به فرمان خميني اين دوران به پايان رسيد.
(۲)- عبدالله پيام: ارگان اطلاعات وابسته به سپاه پاسداران بود که براي دستگيري مجاهدين و مبارزينتاسيس شد اوج فعاليتهاي اين ارگان اطلاعاتي وجاسوسي و سرکوب رژيم در سال۶۱ بود که باعث شهادت شمار زيادي از مجاهدين شد
لينکها