۱۳۹۵ بهمن ۲۳, شنبه
« یدالله آبهشت» قهرمان شهیدی که مرگ را به سخره گرفت و فریاد زد «بچهها ما پیروزیم»
« یدالله آبهشت» قهرمان شهیدی که مرگ را به سخره گرفت و فریاد زد «بچهها ما پیروزیم»
«مجاهد شهید یدالله آبهشت» که مرگ را به سخره گرفت و فریاد زد «بچهها ما پیروزیم»
مشخصات شهید یدالله آبهشت
محل تولد: تهران
شغل : تحصيل: دیپلم ریاضی - دانشجو.
سن: 26ساله
وضعیت تاهل: متاهل ویک دختر بنام بهار دارد که مجاهد وراه پدر را میپیمایدتاریخ دستگیری: 4مرداد سال 60
محل شهادت: رشت
نحوه شهادت: تیرباران
زمان شهادت: 16مهر 1360
به یاد«مجاهد شهید یدالله آبهشت» که مرگ را به سخره گرفت و فریاد زد «بچهها ما پیروزیم»
روز4مرداد سال 60 در حالیکه یدالله مشغول تخلیهیکی ازپایگاههای مجاهدین بود، توسط مزدوران سپاه محاصره و دستگیر شد. بعداز انتقال بهسپاه بهشدت مورد شکنجه قرار گرفت. طی 4روز اول تا زمانیکه او را بهنزد ما در بند عمومی آوردند، بر اثر ضربات شلاق از پشت گردن تا پاشنهپایش بهشدت سیاه شده بود و سر و صورتش آسیب دیده و زیر هر دوچشمش بهشدت کبود شده و دهان و بینیاش خون آلود ولباسش هم پاره پاره و خونین بود. توان راه رفتن نداشت، دودستی و با کمک گرفتن از دیوار راه میرفت. در خود بند که زندانیان هیچ امکانی در اختیار نداشتند معمولاً مجاهد شهید فرشید نوروزی روزانه دوبار جراحتهای او را با روغن زیتون ـ تنها چیزی که در بند یافت میشد ـ بهآرامی ماساژ میداد. پس از یک هفته دوباره او را زیر شکنجه بردند و پس از 4 هفته بهبند برگرداندند. اینبار دیگر بهشدت ضعیف و رنجور شده بود. یدالله دوماه بین ما بود و طی این دوماه 4بار برای بهاصطلاح محاکمه برده شد. هربار محاکمهاش کمتر از 5دقیقه طول میکشید و هربار با او حرف یک چیز بیشتر نبود که چنانچه همکاری نکنی حکم تو اعدام است. حضور او در بند برای همه پیامآور نظم و انظباط بود. او با راهاندازی تشکیلات داخل بند بهاوضاع آنجا سر و سامان داده و بهصورت فردی و جمعی بهآموزش سایر زندانیان پرداخت. روحیهرزمندهاو که همیشه با سایر زندانیان گشادهرویی میکرد، الگوی ما در زندان شده بود. هر لحظه بهکاری مشغول بود و هیچ ثانیهیی را از دست نمیداد هرچه از آموزشهای قرآن و نهجالبلاغه میدانست، بهبچهها منتقل میکرد. روز 15 مهر 60 یدالله را برای محاکمه بردند وقتی برگشت بچهها دورش جمع شده بودند و نتیجهدادگاه را پرسیدند. او در حالیکه میخندید گفت: هیچ اعدام! ناگهان سکوت غالب شد اما یدالله میخندید و سایرین در حالیکه اشک از چشمانشان سرازیر شده بود مات و مبهوت دور او را گرفته بودند. در میان اشک زندانیانی که در لحظات پایانی زندگی یکی از بهترینیاران خود او را میبوسیدند و یدالله با چهرهیی خندان میگفت: مبادا گریه کنید که دژخیم خوشحال شود. و بلندگوی بند مدام یدالله را صدا میزد تا برای اعدام ببرند. سرانجام دیده بوسی بچهها با یدالله بهپایان رسید و او بههنگام خارج شدن از بند گفت: وقتی خبر تیرباران مرا شنیدید حتماً شیرینی پخش کنید و یا اولین شیرینیرا بهیاد من بخورید و درحالیکه دستهایش را بالای سرش بههم گره کرده بود فریاد زد «بچهها ما پیروزیم» و خدا حافظی کرد و رفت. و همان شب بههمراه تعداد دیگری از زندانیان سیاسی بهجوخهتیرباران سپرده شد. حالا بهار، دخترش که بهرزمندگان آزادی در اشرف پیوسته است میگوید: پیکر پدرم را در قسمت انتهایی قبرستان تازه آباد که محل شهدای مجاهدین و گورهای دسته جمعی مجاهدین است، دفن کردهاند بهنحوی که هیچ آثاری از آن معلوم نبود و تا سالها هیچ کس از خانواده ما محل دقیق مزارش را نمیدانست.پس از پیگیریهای فراوان محل دفن او را پیدا کردیم و سنگ گذاشتیم ولی دژخیمان هربارسنگ مزار او را با تبر میشکستند زیرا که از پیکر بیجان یک مجاهد خلق هم وحشت دارند.
بیشتر بخوانید
بیشتر بخوانید
خاطره ای از یدالله آبهشت فرمانده ای دلیر، صبورووفادار به آرمان آزادی ومردم که در رشت به عهدش تمام عیار وفا نمود
علیرضا داربویی قهرمان شهید خلق ازرشت استان گیلان
علیرضا داربویی قهرمان شهید خلق ازرشت استان گیلان
لینک به منبع
مشخصات مجاهد شهید علیرضا داربویی
محل تولد: رشت
تحصيل: دانشجو مهندسى ساختمان
سن: 24
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360
مشخصات مجاهد شهید علیرضا داربویی
محل تولد: رشت
تحصيل: دانشجو مهندسى ساختمان
سن: 24
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360
۱۳۹۵ بهمن ۲۲, جمعه
زندگینامه مجاهد شهید علیرضا احمد خواه
زندگینامه مجاهد شهید علیرضا احمد خواه
مشخصات شهید علیرضا احمدخواه
محل تولد: رشت
سن: 51
محل شهادت: شهر اشرف
زمان شهادت: 1388
زندگینامه مجاهد شهید علیرضا احمد خواه
علیرضا احمدخواه در سال ۱۳۳۷ در خانوادهای کشاورز در شهر رشت متولد شد. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را تا سوم نظری در همان شهر بپایان رساند. علیرضا بعد از مدتی بهدلیل مشکل مادی تحصیل را رها کرده و در یک کارگاه خیاطی به کار پرداخت. سپس در سال ۵۵ به ارتش رفت و بهعنوان کادر ارتش و درجهدار مشغول به کار شد و تا سال ۵۹ با درجه گروهبان یکم در ارتش کار میکرد.
بعداز پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، علیرضا از طریق نشریات و کتابها و نوارهای سخنرانی برادرمسعود، با سازمان آشنا شد. او در شرایطی که در ارتش خدمت میکرد همواره موضع ضد رژیم داشت و به دفاع از مواضع مجاهدین مىپرداخت.
با شروع جنگ ضدمیهنی رژیم خمینی در سال ۵۹، از طریق شهر خدمتش در اهواز به جبهههای جنگ ضدمیهنی اعزام شد و درهمان روزهای اول جنگ به اسارت نیروهای عراقی درآمد. علیرضا به همراه تعدادی از سربازانکه به اسارت درآمده بودند، از همان ابتدای دستگیری شروع به افشای ماهیت رژیم آخوندی و جنگ ضدمیهنی و از طرفی معرفی سازمان به سربازان اسیر شده و نیز نیروهای عراقی نمودند. بعد از دوسال، علیرضا به همراه همفکرانش اقدام به تهیه نشریه دیواری نموده و آن را در اردوگاه محل اقامتشان نصب کردند و تعدادی را نیز به اردوگاههای دیگر میفرستادند.
علیرضا در ایام فراغت کار خیاطی نفرات اردوگاه را انجام میداد و همچنین با راهانداختن صندوق مالی، به نفراتیکه بهدلیل فقر مالی یا کهولت امکان تهیه مواد غذایی و... را نداشتند، کمک میکرد.
از سال ۶۵ و با ورود رهبری سازمان به جوار خاک میهن، علیرضا همواره درصدد وصل ارتباط با سازمان بود تا اینکه توسط اقوام یکی از اسیران که درسازمان بود توانست به سازمان وصل شده و با دریافت نشریات و کتب و... در جریان تحولات سازمان و ایران قرارگیرد. از این زمان او و همفکرانش با نوشتن نامههایی در محکومیت رژیم آخوندی و جنگ ضدمیهنی و ارسال آنها به ارگانهای بینالمللی مثل سازمان ملل و صلیبسرخ و... ، به فعالیتش سمت و سو داد.
سرانجام علیرضا با نوشتن نامههای متعدد به مجاهدین و نیروهای عراقی و سازمانهای بینالمللی و درخواست پیوستن به سازمان، در سال ۶۹ به ارتش آزادیبخش پیوست و دوران جدیدی را در زندگیاش آغاز نمود.
علیرضا بعد از گرفتن آموزشهای اولیه وارد یگانهای زرهی شد و بدلیل استعداد و آموزشپذیری زیادی که داشت بهخوبی آنها را فراگرفت و بهعنوان یک توپچی که فقط به خال میزند معروف شد. در یکی از مانورها که به هر نفر فقط سه گلوله برای شلیک داده شده بود، او هر سه را به هدف زد و به همرزمش گفت كه ای کاش رهبری میبود و میدید که نیروهای با انگیزه و مسلطی دارد. در همین اثناء برادرمسعود با خودرویی وارد محوطه مانور شد و بلافاصله علیرضا از دهلیز خارج شده و به بالای تانک آمد و با دادن سلام نظامی شروع به شعاردادن کرد و گفت که امروز به همه آرزوهایم رسیدم.
یکبار یکی از همرزمانش از او سؤال کرد که آرزویت بعد از سرنگونی رژیم آخوندى چیست؟ او گفت وقتی ببینم که مردم در آزادی و در آرامش زندگی میکنند و دیگر سرکوب و شکنجه و خفقان بالای سرشان نیست، در آن روز جوان خواهم شد و بر بالای یک بلندی خواهم رفت و نفس عمیقی خواهم کشید.
او در طی مدتی که درارتش بود و در بین همرزمانش شاخصی از روحیه شاد و مسئولیتپذیری بدون چشمداشت بود. وقتی مسئولانش کارى را به او میسپردند، مطمئن بودند که تا به آخر آن را ادامه داده و برای به نتیجه رساندن آن شب و روز نمیشناخت.
یکی از کارهای علیرضا در مناسبتها و مراسمها دوخت لباسهای برنامهها بود که بهدلیل تسلطش در کار خیاطی، آن را به بهترین فرم و نوع درخواست شده درمیآورد. در طی سالیان گذشته هرگاه مسئولان یگانی که علیرضا عضو آن بود، کار و مسئولیت جدیدی را اعلام میکردند، او اولین نفری بود که داوطلب انجام آن بود و هیچگاه به کسی کلمه نه نمیگفت.
علیرضا در کار انتفاعی، در باران یا در گرمای ۵۷ درجه عراق در کار با آهنآلات داغ یا در کار نجاری شب و روز نمیشناخت و برای پیشبرد کار و رسیدن به تعهداتش تلاش میکرد و اغلب طی ۲۴ساعت فقط ساعتهای محدودی برای استراحت میرفت.
او در نامهیی که در سال جدید به خواهر مریم نوشت گفت که سال جدید را به شما و شیر همیشه بیدار و همه خواهران و برادرانی که پیش شما هستند تبریک میگویم و امیدوارم که سال آخر دوری ما باشد چرا که خیلی سخت است که بدون شما این عید را جشن بگیریم. او در نامه دیگری به خواهر مریم نوشت که خیلی دلم برای شما و شیر همیشه بیدار تنگ شده، از مسافرتهایتان که پوزه ولیفقیه ارتجاع و عنترینژاد را بخاک مالیدید خسته نباشید. خواهر مریم وقتی دیشب صدای شما را شنیدم خیلی خوشحال شدم و دو باره صدای شما مرا زنده کرد وبا خود عهد کردم که برای ماده کردن تعهداتم هرچه بیشتر تلاش کنم.
او در یکی از تعهداتش نوشت: از آنجاییکه هر مجاهد خلق سرچشمه دارایی و توانمندیهایش انقلاب است، متعهد میشوم که به تمامی اصول و ضوابط بندهای انقلاب پایبند باشم و تمامی شکافهایم را ببندم و گوش بفرمان حافظ تشکیلات باشم. مؤسس باشم و نه مجری و در راستای تحقق تعهد بزرگ گام بردارم تا دعوت بزرگ را محقق کنم و از امیرخیز مردم ایران یعنی شهر اشرف و از نوامیس ایدئولوژیکی و خواهران شورای رهبریام دفاع کنم. و از خدا میخواهم که در این راه مرا و همه مجاهدین را ثابت قدم بدارد. با این تعهد یک بار دیگر با برادر مسعود و خواهر مریم تجدید عهد میکنم.
علیرضا احمدخواه در روز شنبه ۶مرداد ۸۸ دراولین لحظات شنیدن خبر تهاجم مزدوران عراقی ولیفقیه به قرارگاه اشرف، بیصبرانه به درب ضلع شرق اشرف شتافت تا از اشرف پایدار و مجاهدینی که به دفاع از حریم آزادی مردم ایران برخاسته بودند دفاع کند. قبل از رفتن او به یکی از همرزمانش گفته بود که میروم تا اثبات کنم که مجاهد خلقم. در روز دوم درگیری یعنی چهارشنبه هفتم مرداد در جریان دفاع از اشرف در قبال تهاجمات مزدوران از ناحیه مثانه و باسن مورد اصابت گلوله قرارگرفت و بهشدت مجروح گردید. او در حالیکه دچار خونریزی داخلی شده و بشدت درد داشت به همرزمانش گفت که دردم زیاد است ولی آن را تحمل میکنم و در حالیکه لبخند همیشگی خود را بر لب داشت افزود که به همه بچهها سلام برسان و بگو که مواظب خواهران و برادرانمان باشند.
بعداز مجروح شدن علیرضا، بهدلیل اینکه امکان بیهوشی و عمل جراحی در اشرف نبود و نیروهای عراقی نیز از ورود پزشکان و ورود امکانات بیهوشی به داخل اشرف جلوگیری میکردند او بیش از ۳۰ساعت درد کشید تا اینکه در اواخر روز پنجشنبه علیرضا را به بیمارستان آمریکاییها بردند ولی بهدلیل خونریزی بیش از حد داخلی و... . درمانش دیر شده و بلاجواب ماند و علیرضا به عهد خود با خدا و خلق و رهبریاش وفا کرد و به شهادت رسید.
سلام بر او روزى كه زاده شد و روزى كه به عهدش با خدا و خلق وفا كرد.
عليرضا احمد خواه🌹
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
يادش گرامى باد آن بزرگمرد...
رشید شعبانی قهرمان شهید خلق از طالش گیلان
رشید شعبانی قهرمان شهید خلق از طالش گیلان
مشخصات شهید رشید شعبانی
محل تولد: طالش
شغل : خیاط
سن: 22
محل شهادت: کرمانشاه
زمان شهادت: 1367
به یاد مجاهد شهید رشید شعبانی
رشید شعبانی از سربازان پیوسته به ارتش آزادیبخش ملی بود. رشید در خانوادهیی کشاورز در طالش بهدنیا آمد. با مجاهدین آشنایی داشت، زیرا که برخی از بستگانش هوادار مجاهدین و زندانی سیاسی بودند. در پاییز سال65 رشید برخلاف میلش و بهزور به جبههها اعزام شد. اما در پاییز66 در عملیات ارتش آزادیبخش در ارتفاعات بانه در روز 24مهر66، خود را تسلیم رزمندگان آزادی کرد. آشنایی با مجاهدین و ارتش آزادیبخش تحولی در زندگیش پدید آورد و با عزم مبارزه در راه آزادی، خواستار پیوستن به ارتش آزادیبخش گردید. رشید از اینکه چنین حادثهیی باعث شد تا نزد مجاهدین بیاید خوشحال بود و تلاش و انگیزش او در کارها مشهود بود. او همواره در صحنهٌ رزم میخروشید و بر دشمن خدا و خلق یورش میبرد و سرانجام در یکی از نبردهای فروغ جاویدان در منتهای شرف و آزادگی بهشهادت رسید.
گشت وگذار در بابل - مازندران بابلی ها ومازونی ها یکسری به بابل بزنند Babol City in Mazandaran Province
گشت وگذار در بابل - مازندران بابلی ها ومازونی ها یکسری به بابل بزنند Babol City in Mazandaran Province
بیشتر بدانید
بزبانهای انگلیسی وفارسی
دیار خشم بابل - شهر شهیدان وفاداران به عهد وپیمان به آرمان ومردم ووطن
اشتراک در:
پستها (Atom)
مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود
مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود مجاهد قهرمان رویا وزیری شغل ماما از تنکابن...
-
کتاب شهیدان مجاهد ازشهسوار تنکابن قسمت اول -برجسته ترین شهیدان - فهرست مطالب - مقدمه - شناخت شهر شهسوار ...
-
ابوذر ورداسبی دانشمند ومحقق مجاهداز جویبار قائم شهر مازندران تولد، کودکی و جوانی ابوذر ورداسبی در منطقه جویبار قائمشهر در استان ماز...