۱۳۹۴ دی ۹, چهارشنبه

مصطفی نیک کار قهرمان شهید خلق از شهسوارکه شکنجه گرانش محمود احمدی نژاد ولاجوردی بودند

 مصطفی نیک کار قهرمان شهید خلق  از شهسوارکه شکنجه گرانش محمود احمدی نژاد ولاجوردی بودند.

غلامرضا جلال همچنین در نامه یی که به تاریخ سوم مهر1386  نوشته،  برمبنای مشاهدات خود در سال های 1359 تا 1365 در زندان های اوین،، قزلحصار و گوهردشت، گواهی داده است که محمود احمدینژاد به بازجویی، شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی و مجاهدین اشتغال داشته است. وی در قسمتی از نامه خود نوشته است: من محمود احمدی نژاد رئیس جمهور کنونی رژیم حاکم بر ایران را از اواخر دیماه سال 1360 میشناسم، او در آن زمان در شعبه4 زندان مخوف اوین بازجوی من بود. او تا آخر سال 60 من را چهار بار به اتاق شکنجه برای بازجویی برد، او نام مستعار گلپایگانی را بر روی خودش گذاشته بود و بازجویان او را گلپا صدا میزدند . احمدینژاد در هر نوبت از این چهار بار بازجویی، بین سی تا چهل ضربه شلاق به کف پا، پشت و سایر نقاط بدنم میزد که بقصد گرفتن اعتراف و اطلاعات سایر مجاهدین بود . وی در سال 1361 به بند 209 اوین منتقل شد. در آنجا اسم مستعار میرزایی را بر روی خودش گذاشته بود. من در بند 209 بهمراه مجاهدین شهید ابراهیم فرجی پور و مصطفی نیک کار ( کاندیدای سازمان از شهسوار) در یک سلول انفرادی بودیم . احمدی نژاد بارها بهمراه لاجوردی دژخیم به سلول ما میآمد و مکرراً مجاهدین شهید مصطفی نیک کار و ابراهیم فرجی پور را تحت فشار قرار میداد. احمدی نژاد از مسببین اصلی اعدام این دو مجاهد قهرمان بود. غلامرضا جلال در پایان تأکید کرده است: اینجانب ضمن اعلام جرم و شکایت علیه سران جنایتکار رژیم آخوندی از جمله محمود احمدی نژاد ، برای ادای گواهی در هر مرجع ذیصلاح بین المللی اعلام آمادگی میکنم وی رونوشت نامه خود را برای دبیرکل سازمان ملل متحد و کمیسرعالی حقوق بشر سازمان ملل متحد ارسال کرده است.


حدیث عاشقی از ابراهیم کبیریان - برای برادرم که به سفری رفته بی بازگشت

حدیث عاشقی از ابراهیم کبیریان - برای برادرم که به سفری رفته بی بازگشت

حدیث عاشقی
از ابراهیم کبیریان


برای برادرم که به سفری رفته بی بازگشت 
حدیث اول که اسم آنرا گذاشتم (خورجینی از الماس ): یکبار در خانه اش در کپنهاک با هم نشسته بودیم که دیدم دفتری را بطور عجیب و غریبی همچون بچه ای شیرین پناه داده در سینه اش ......و مدت کوتاهی بعد که دفتر را گرفتم و نگاه کردم دیدم ردیفی است از اسامی نفرات و جلوی هر اسمی هم عددی را گذاشته .......وقتی از اسمها و عدد و رقم ها پرسیدم جواب داد اینها اسامی نفراتی است که میخواهند به سازمان کمک مالی کنند اما الان نمی توانند بپردازند !در نتیجه من یعنی برادرم از کانال دیگری انرا تامین میکنم و میدهم به سازمان و در فرصت های دیگر این نفرات همان مقدار پول که تعهدشان است دا به من یعنی برادرم بر می گردانند .و من فکر میکردم یک یا چند صفحه است اما اینطور نبود و تقریبا همه برگهای آن دفتر پر بود از آن اسم ها که هر کدامشان البته نشانی بودند از الماس شرف و سربلندی یک خلق در زنجیر...
حدیث دوم که اسم آنرا گذاشتم (حقیقت پنهان و ماه زمینی):در سال 61 در تهران مجاهدی دلیر در یک درگیری خیابانی به خاک افتاد .مجاهد مهدی عبدیهمین مجاهد یکبار در تهران و در فاز سیاسی نفر همراه و مراقب میلیشیایی بود در بیمارستان که توسط فالانژهای شقاوت پیشه ی خمینی ضد بشر مورد حمله قرار گرفته بود.البته این میلیشیا نهایتا در اثر همان زخم و جراحت شدید به شهادت رسیداز شهید عبدی نقل کردند که هر وقت حین معالجه و رسیدگی پزشکی کار سخت میشد و در نتیجه به تحمل و مقاومت بیشتر ی از سوی میلیشیای مجروح نیاز بود کنار گوش او به آهستگی میگفت (مسعود از تو خواسته.....)که ناگهان آن میلیشیا گویی میخواست خودش را با تخت از جا بلند کند .....و گویی اصلا درد و رنجی از جراحت حس نمی کرد .....و این کار بارها تکرار شده بود ......و حالا بعد از بیش از 30 سال همان قصه را به چشم شاهد بودم و اینبار باز هم قصه عشق بود به حقیقت پنهان -برادر مسعود -و ماه زمینی خواهر مریم ......و به این ترتیب که در روزهای آخر دیگر برادرم تقریبا چشمهایش کامل بسته بود و حرف هم که نمیتوانست بزند .....در همین حالتها یکبار نزدیکترش شدم و ضمن صحبتهایی با وی گفتم یادت هست که همه چیز را در دستانت داری ....منظورم آن هدیه هایی است که خیلی دوستشان داری و با دو نام عجین است برادر مسعود و خواهر مریم که هنوز مریم را کامل ادا نکرده بودم که دیدم با تمامی قدرت چشمهایش را باز کرد و هر چند که بسیار کوتاه بود .....
حدیث سوم که اسم آنرا گذاشتم (قلب و جگر سالم ):یکبار وقتی که تازه وارد اتاق شدم برادرم با خوشحالی زیاد گفت ابراهیم من بلاخره کار خودم را کردم و به دکتر ها گفتم که از قلب و جگر و کلیه ام اجازه دارند که برای دیگران استفاده کنند ....و همین را یکبار دیگر که داشت به دکتر ها میگفت از پشت درب اتاقش شنیده بودم ....اما بعدا متوجه شدم که پزشک ضمن تحسین در جواب گفت آخر شما خودتان به این قلب و جگر نیاز دارید و بهتر است که با خودتان باشد ......و خلاصه فهماند که جگر و کلیه مریض هستند و نمیتوانند مورد استفاده بیمارستان قرار گیرند ......و من نمیدانم چرا در آن شرایط و وضعییت یاد برادر مسعود افتادم که گفته بود (کی مجاهدین بند هستند به در و پیکر و ساختمان مجاهدین بند هستند به قلب و جگر.......)و رو به خودم گفتم خدایا شاهد باش که قلب و جگر این هوادار سازمان یعنی برادرم سالم ترین است در جهان و چون تا اینجا هم فقط با همان نام -رجوی -راه را آمده و آی پزشکی که آنها را پس زدی شاید روزگاری به همان قلب و جگر (بیمار )!غبطه بخوری و هرچند هیچ از نجوای من با آن نام مقدس -مسعود-خبری نداشته باشی ! کپنهاک -28-12-2015 
ابراهیم کبیریان

۱۳۹۴ دی ۶, یکشنبه

مجاهد شهيد نادر فيض دباغي محل تولد: گرگان

مجاهد شهيد نادر فيض دباغي


مشخصات مجاهد شهید نادر فیض دباغی

 

تحصيل: دانشجو

سن: 26

محل شهادت: گرگان

زمان شهادت: 1360

شهيد مينا رمضاني از ساری دانش آموزش رشته بهداشت

خاطراتي از مجاهد شهيد مينا رمضاني (نقل از خواهر مجاهد شهيد مينا رمضاني)

لینک به منبعمشخصات مجاهد شهید مینا رمضانی
محل تولد: سارى
تاريخ تولد: خرداد 1340
 تحصيل: دانش آموز رشته بهداشت
سن: 21
محل شهادت: گرگان
زمان شهادت: 1361

خاطراتي از  مجاهد شهيد مينا رمضاني  (نقل از خواهر مجاهد شهيد مينا رمضاني)

محل و نحوه شهادت وسال شهادت :
مينا در سوم آذر سال 1361 در شهر گرگان در پايگاهي بهمراه مجاهدين شهيد آسيه ابراهيم پور و عباس رخشاني بعد از 17 ساعت در گيري با پاسداران خميني  گركان بشهادت رسيد .
عصر روز سوم آذر 1361 در حوالي ساعت 8 شب پايگاه آنها محاصره شده و پاسداران به پايگاه حمله ميكنند ، در بدو ورود مينا و يارانش كه تنها يك قبضه بي كي سي با 500 فشنگ دا شتند در ورودي پايگاه آنها را به رگبار مي بندند و در نتيجه تعدادي از پاسداران در جا كشته ميشوند . از اين لحظه به بعد ورود بداخل پايگاه توسط پاسداران مشكل ميشود و آنها تنها با محاصره كامل پايگاه آنها را محدود ميكنند. مجاهدين داخل پايگاه تا ساعت 13 روز بعد يعني 17 ساعت بعد با مهماتي كه دا شتند به نبرد با مزدوران ادامه ميدهند و بنا به گفته شاهدان بيش از 70 پاسدار در اين درگيري كشته و مجروح شدند . حوالي ساعت 0700 روز بعد يعني بعد از 11 ساعت درگيري كه در اوج نبرد بودند هر سه مجاهد شهيد با خانواده هايشان از داخل صحنه نبرد تماس ميگيرند . مينا نيز با مادرش تماس ميگيرد و مادر در حالي كه در پي آماده سازي الزامات براي او بود براي تماس اقدام ميكند . وقتي با او صحبت ميكند مينا بسيار سر حال و سرشار بوده و مادر از سرو صداهايي كه از تلفن ميشنود مشكوك شده و از مينا ميپرسد دخترم چرا پايگاهتان اينقدر سرو صدا است؟ كه مينا ميپرسد آيا شما سرو صداها را ميشنويد؟ و بعد توضيح ميدهد كه درست است از شب گذشته با سپاه درگير شده ايم و الان هم وسط درگيري هستيم و بعد گفت من تماس گرفتم تا با شما خداحافظي كنم و حلاليت بطلبم و بعد گفت من مسوليتهايم را در اين دنيا انجام دادم و الان براي عهد و پيماني كه روزي با كسي بسته بودم كه هميشه در ركابش بمانم الان لحظه وفاي به پيمانم است و بدين وسيله پايبندي تا به آخرين قطره خون و نفسش را با سازمان پيشتازش بيان ميكند ، مادر از اين ديالوگ پاي تلفن بيهوش ميشود و همسايگان او را بهوش مي آورند و دوباره با ميناي عزيز صحبت ميكند و مينا او را دلداري ميدهد كه هرگز رو به دشمن گريه نكن اگر دلت گرفت براي مظلوميت امام حسين گريه كن زيرا من راه او را ميروم . و بعد به او ياد آوري ميكند كه از عزيز مادر رضاييهاي شهيد ياد بگيرد كه همواره صبور و با گذشت باشد و بعد از آن مادر با او خداحافظي كرده و ميگويد پس ديدارمان به قيامت و تو را به خدا ميسپارم و از تو فرزندم بسيار راضي و خشنود هستم . مينا در اينجا به مادر ميگويد من هرگز زنده بدست پاسداران نخواهم افتاد ولي حتي دوست ندارم كه جسدم هم بدست آنها بماند لذا از تو ميخواهم تا دو سه روز بعد خودت را به گرگان برساني و جسد مرا از دست آنها بگيري. و بعد خداحافظي ميكند. بدين وسيله تماس مادر و فرزند با يكديگر تمام ميشود .
لازم به ياد آوري است كه از شروع درگير شدن مجاهدين در پايگاه با مزدوران رژيم آنها تمامي امكانات پايگاه را از بين ميبرند تا چيزي بدست دشمن نيفتد . در آن شب و فرداي آنروز همه مردم گرگان ميديدند كه در تمام مدت درگيري از اين پايگاه دود بود كه بلند ميشد و صداي صفير گلوله كه راه را باز ميكرد، در نهايت درگيري تا ساعت 1 بعد از ظهر ادامه داشت و در اين نقطه مجاهدين مستقر در پايگاه در حالي كه سيانور خورده بودند و آسيه يك دستش در دست همسرش و دست ديگرش در دست ميناي شهيد بود  سرود آزادي راكه توسط ضبط صوتي كه داشتند روشن كردند و در حاليكه سرود آزادي پخش ميشد آنها آخرين نفسها را كشيده و با يكديگر وداع كرده و به ديار اعلي پر كشيدند . 
تنها بعد از تمام شدن سرود آزادي و در حاليكه هيچ صدايي نمي آمد و پايگاه در سكوت رفته بود مزدوران متوجه شده و حدس زدند كه ممكن است آنها بشهادت رسيده باشند جرأت ورود به پايگاه را پيدا كردند . مزدوران سپاه در اين نقطه هم بزدل بودند و از ترس ابتدا پايگاه را با موشكهاي آر پي جي زدند و بعد جرأت ورود پيدا كردند . 
اين يادداشت را كه الان مينو يسم 33 سال از آن ماجرا ميگذرد ولي تا زماني كه خودم در ايران بودم رژيم جرأت نميكرد به خانواده اش محل قبرش را نشان بدهد . مزار اين مجاهدين والا مقام در دره نهار خوران گرگان ميباشد يعني درست در كنار قبر شهدا خانواده ابراهيم پور ( برادرانش ابوالفضل و ...كه در ناهار خوران گرگان دفن هستند ) و در حقيقت زيارتگاه مردمي است كه از آن مسير عبور ميكنند و براي زيارت امام رضا ميروند در آنجا پياده ميشوند و بنام مزار  شهدا گمنام معروف است و همواره بر قبر هاي آنان شمع و گل ميگذارند. به اميد اينكه در روز آزادي ايران زمين بتوانيم مزار تك تك شهيدان را با دسته هاي گلي كه نشان قدرشناسي از وفاي به پيمان با آنها است گل باران كرده و يادشان را گرامي بداريم . 

استاد سيف الله کبيريان به دانش آموزان مجاهدش وبه قهرمانان جاودانه فروغ قائم شهرقهرمان پيوست در حالي که به عهدش وفا ويک اشرف نشان بود

استاد سيف الله کبيريان به دانش آموزان مجاهدش وبه قهرمانان جاودانه فروغ قائم شهرقهرمان پيوست در حالي که به عهدش وفا ويک اشرف نشان بود
او یک استاد ویک آموزگار بود چه خوب به عهدش وفا وسرمشق والگو شد او هم ابتدا مانند دکتر ملکی میگفت زگهواره تا گور دانش بجو ولی این سالهای خنجر وخیانت او همیشه آزادی میجست ودر اکسیونها ومیدانها وگردهمائی ها برای دفاع از اشرفیان همیشه وهمیشه فریاد میزد زگهواره تا گور آزادی بجو
وبدینگونه یک اشرف نشان شد وبه عهدش با مجاهدان قائم شهر قهرمان ،خدا وخلق وفا نمودوبه ابدیت پیوست یادش گرامی وروحش همیشه شاد باد

۱۳۹۴ دی ۵, شنبه

سیف الله کبیریان یار همیشه همراه مجاهدین مبارز بزرگ مازندران وکاندیدای مجاهدین در قائم شهرقهرمان یک اشرف نشان بزرگ به ابدیت پیوست

سیف الله کبیریان یار همیشه همراه مجاهدین ،مبارز بزرگ مازندران وکاندیدای مجاهدین در قائم شهردلیریک اشرف نشان بزرگ به ابدیت پیوست
اگر بخواهیم ارزشهای انسانی را برشماریم واگر بخواهیم از اخلاق فروتنی وایمان صحبت کنیم مبالغه نیست که حتما باید از سیف الله کبیریان مبارزوهمیشه همراه وهم سنگر مجاهدین یاد کرد که در اوج علم آگاهی واعتبار اجتماعی وشغلی وموقعیت خانوادگی ذره ای کبروغرور در او وجود نداشت .
بینهایت افتاده وبرای دیگران مایه گذار بود همزبان که با شما بود وشما میتوانستید بزرگواری ومنش والای او را حس کنید ذهنش دنبال رسیدگی به آنهائی بود که به کمکش نیاز داشتند ،مورد اعتماد ومشورت بسیاری بود که خیلی زیاد هم او را نمیشناختند
 بزرگواری او هر بیننده ای که یک بار با او سروکارداشت را جذب میکرد .
مدتها بود که میخواستم او را ببینم آوازه اش را از زمان شاه از دوران دانش آموزی شنیده بودم .
تا اینکه برای مامورتی به خارج امدم وبه دانمارک رفتم قرار بود که برای تظاهرات بزرگی بسیج شویم و با برادری بنام طاهر کار نیروئی را استارت بزنیم به محلی رفتم که برادر طاهر بیاید سروقت رسید کلاهش را که به احترام برداشت او را شناختم به این فکر میکردم که این همان سیف الله کبیریان است وبسیار خوشحال شدم
 ازبرخوردها ومحبتها یش خجالت کشیدم تا آخر پروژه با هم بودیم او هم مرا شناخته بود وبیشتر مرا شرمنده میکرد.
 او یک شخصیت ویک مبارزبزرگی در مازندران بود شناخته شده ودر سطح بالائی ارتباطات داشت.
 ولی چه چیزی سیف الله کبیریان را با همه صفاتی که گفته شد والبته بسیاری موارد با اختلاف زیادی از هم قطارانش جلوتر بود،متمایز میکرد.
ادعای سابقه، شهرت وخوشنامی درست اما وفای بعهد، وفاداری به پیمان در گذر زمان وابتلائات وامتحانات جان کاه ودر زیر فشارهای فیزیکی روحی سیاسی مالی از طرف ائتلاف ارتجاع ومماشات ومزدورانش کاریست کارستان که یک اشرفی خالق آن بود ویک اشرفنشان واقعی میتواند آنرا محقق کندوچه احسن وچه نیکو سیف الله کبیریان این اشرف نشان واقعی آنرا اثبات کرد
طریق مجاهدین را به ماکزیمم وسع حالش طی کرد وبا مبارزه افشاگرانه سیاسی وخستگی ناپذیر مماشات را خسته کرد واز رو برد وحق خودش ومردمش وسازمان محبوبش وآرمانی که در این سازمان میجست را گرفت .
دردورانی که زروزور وتزویر ومماشات حاکم است وخنجر وخیانت بسیاری از پیسکسوتان مبارز ویا مدعی مبارزه را از پای در آود ،اشرفی واشرف نشان میتواند وفا دار وسرفراز به جنگ با حکومت مرتجع وخونریز ومتحدان مماشات گرش ادامه دهد و امید آینده جهانی سرگردان باشد وچراغ راهی باشد تا از میان  تاریکی ودود ودم داعش وسازش عبور سالم نماید وبه مقصد صلح وامنیت جهانی همگان را رهنون گردد .
آری سیف الله کبیریان توانست این افتخار را کسب ویک اشرفنشان تا به آخر باقی بماند او همیشه در دلها باقی مانده وباشاگردان شهیدش بخصوص شهدای مازندران وقائم شهر در بهشت برین محشور خواهد شد .
یادش گرامی باد


۱۳۹۴ دی ۴, جمعه

مجاهد شهید حسن خوش قامت مازندران قائم شهر

مجاهد شهید حسن خوش قامت


مشخصات مجاهد شهید حسن خوش قامت
محل تولد: قائمشهر
شغل: متخصص برق
سن: 27
محل شهادت: اصفهان
زمان شهادت: 1360

مجاهد شهيد پروانه الوند پور - گیلان فومن

مجاهد شهيد پروانه الوند پور


مشخصات شهید پروانه الوندپور
محل تولد: فومن
سال تولد: 1335
سن‌‌‌‌: 26
تحصيلات: ليسانس
شغل: دبير

پروانه دبير و اهل فومن بود، و در تهران زندگي می كرد. بين همه دوستانش به شجاعت و دلاوری معروف بود. در سال 60 محل زندگيش مورد تهاجم پاسدارن قرار گرفت، پروانه با جسارت پنجره را باز كرده و خود را از طبقهٌ دوم ساختمان به پايين می اندازد و موفق به فرار می شود.
بار آخر او و همسرش در خيابان دستگير شده و وقتی كه آنها را سوار ماشين می كنند پروانه در ماشين را حين حركت باز مي كند و همسرش را به بيرون هل می دهد . در نتيجه همسرش موفق به فرار می گردد. به همين دليل شكنجه گران از او كينه بسياری داشتند.
باوجود اين، پروانهٌ قهرمان لب از لب نگشود. او را به قدری زده بودند كه جای سالمی در بدنش وجود نداشت، براثر ضربات كابل چرك و خون از پايش مي آمد و با كفشهای نوك تيز بر روی زخمهايش مي كوبيدند. او می گفت: "وقتی زير بازجويی بودم، هر روز ده ليوان آب به زور به خوردم می دادند تا بيشتر بتوانند شكنجه كنند. پروانه تمام شكنجه ها را با سرفرازی تحمل كرد.
يكبار بازجويش از شكنجهٌ او خسته شد و گفت: "تو جانت از سنگ است". از آن به بعد پروانه در ميان بچه ها به "الوندكوه" معروف شد. او مرتباً می گفت: "بايد روحيهٌ تهاجمی مان را آنقدر بالا ببريم كه پاسداران از ما بترسند و حساب ببرند".
يكروز گفت: "تمام آرزويم اين است كه من را در ميدان شهرداري رشت حلق آويز كنند". پرسيدم: "چرا چنين آرزويی داري؟" گفت: "دوست ندارم تيرباران شوم. می خواهم در آخرين لحظات از ميان خلقم عبور كنم و با تمام وجود خيانت خميني را فرياد بزنم و افشا كنم".
عاقبت او را از اوين به زندان رودبار قزوين و سپس به رشت بردند و در ارديبهشت1362 اعدامش كردند».

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد

Telegram.me/shahidanAzadi

مراد حمزه پور عالي زميني-عالي زمين بابل

مراد حمزه پور عالي زميني-عالي زمين بابل


غلامعلی الیاسی مجاهد شهید قهرمان سرفرازخلق (قسمت اول )از فرماندهان ملیشیای شهسوار(از سنگرمال )

غلامعلی الیاسی مجاهد شهید قهرمان سرفرازخلق (قسمت اول )از فرماندهان ملیشیای شهسوار(از سنگرمال )

غلامعلی الیاسی در روستای سنگرمال(محله الیاس خل ) بدنیا آمد دبستان را در مدرسه سعدی سنگرمال گذراند برای ادامه تحصیل در دبیرستان خرم آباد شهسوار اسم نویسی کرد .
در دوران دبیرستان با بازشدن پایش به ورزش فوتبال وآشنائی با دوستانی که ضد شاه فعالیت میکردند غلامعلی هم وارد محافل دانش آموزی شد اوابتدا با مطالعه کتابهای دکتر شریعتی وکمی بعد هم با پیدا کردن دوستانی که هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران بودند او هم با ارزشهای مجاهدین وزندگی نامه های شهدای مجاهد بخصوص مهدی رضائی آشنا شد.
با اوج گرفتن تظاهرات وشروع قیامهای سال 1357 او یکی از موتورهای تظاهرات علیه شاه بود.
او همراه تیمهائی که تشکیل داده بودند به مجموعه تیمهای فعال شهسواروغرب مازندران که بسیاری از آنها با مجاهد شهید مصطفی نیک کار که بعدها کاندیدای سازمان مجاهدین برای دور اول مجلس شورای ملی شدارتباط پیدا کردندمصطفی نیک کار مجاهد دلیری بود که به رژیم خمینی نه گفت وداغ بدل خمینی وخامنه ای گذاشت وبدون اینکه کلمه ای بگوید ویا اطلاعاتی بدهد ما ملاها وشکنجه گرهایش جنگید  واز سازمان وارزشهایش دفاع کرد وبهمین دلیل بعد از شکنجه های وحشیانه وضد بشری او را تیرباران کردند.
او در میان همگلاسی هایش وهمچنین تیم فوتبال سنگر وتیم دیگری بنام بهزاد بسیار محبوب بود ودوستانش احترام خاصی به او میگذاشتند بخاطراینکه خانواده اش با فعالیت های ورزشی و سیاسی او مخالف بودند مجبور بود بسیاری از فعالیتهایش را دور از چشم خانواده اش انجام دهد تنها حامی او که بعدها هم مشوق او بود وهم به او افتخار میکرد برادر بزرگترش بود.
مجاهد قهرمان غلامعلی الیاسی در زمان شاه مسئولیت پخش تراکت وپوستر زنی شعار نویسی را بعهده داشت  او متخصص کلیشه درست کردن وکار با اسپریهای رنگ بود .
از کارهای زیبای اونوشتن شعار مرگ بر شاه وکلیشه کردن آرم سرخ فام سازمان مجاهدین خلق ایران در جاهائی بود که عملا غیر ممکن مینمود ولی عالی ترین جاها بود که نما ودید بسیار جالبی داشت وهم کسی نمیتوانست بسادی آنرا پاک کند.
همیشه او را درحال کلیشه کردن میدیدم میگفت حیف است که این آرم با این شکل زیبا وبا این محتوای عمیق وسمبلیک در بهترین جاها دیده نشود آرمی که احمد رضائی ساخت ومهدی رضائی وبنیان گذاران واعضای قهرمان مرکزیت سازمان با خونشان آنرا سرخ فام کردند .
مجاهد سرفرازغلامعلی الیاسی بسیار ساکت وکم حرف مینمود اما آگاهی عشق وشور انقلابی ومجاهدیش از او یک جوان بسیار اکتیو دلسوز ومسئول ساخته بود.
همیشه کنار دستم بود ومیگفت خط چیست وچه کار باید بکنیم در سخت ترین کارها داوطلب وپیشتاز بود .
در تظاهراتی که بمناسبت آزادی تعدادی از مجاهدین وفدائیان آزاد شده در زمان شاه داشتیم شهربانی مسیر تظاهرات را عوض کرد  وقرار شد که تعدادی از نفرات همان مسیر ممنوعه را بروند وبقیه هم دنبال آنها بیایند برای همین تعدادی مسلح آماده این کار شدند اطلاعیه نوشتند که قرار شد شب ببرند در جاهای حساس پخش وچند کلیشه (شعار) با مضمون اینکه اگر جلو تظاهرات در مسیر اصلی گرفته شود درگیری مسلحانه خواهد شد که غلامعلی 15کلیشه در نزدیکی های شهربانی زد وکاملا تو چشم میخورد.
روز ماقبل تظاهرات شهربانی از طریق یکی از آخوندهائی که دو جانبه شد به ما ومصطفی نیکار که سازماندهی تظاهرات دا بعهده داشتیم اطلاع داد که مسیر تظاهرات همان مسیر شما ونیازی به درگیری نیست اما تجمع وسخنرانی باید در خارج شهرباشد که پیروزی بزرگی بود .
علاوه بر اینکه غلامعلی یکی از تیم های حفاظت ومراقبت تظاهرات ومسلح بود از کلیشه زدن آرم سازمان در بالاترین مکانها که تا سالیان بعد هم کماکان آرم سازمان تو چشم میخورد کوتاه نیامد.
با پیروزی انقلاب غلامعلی به تشکیلات دانش آموزی ونهاد روستا پیوست ودر این دو پهنه در جمع آودی کمک مالی  کارهای تبلغی وفروش نشریه مجاهد واقعا درخشید.
ادامه دارد

Persian dance-Ghasem abadi رقص قاسم اّبادی

رقص محلی قاسم آبادی
قاسم آباد یکی از روستاهای شهرستان رودسر، از توابع بخش چابکسر و واقع در دهستان اوشیان است. بخش غربی قاسم‌آباد، موسوم بهقاسم‌آباد علیا، شامل محلاتی چون بندبن، جور محله، جیرمحله، کُرد محله، آغوزکله، روکو، ملکمیان، خانسر، توسکا محله و بیجارپس. بخش شرقی آن، موسوم به قاسم‌آباد سفلی، شامل محلات چایخانسر، گالش محله، کلافه محله می‌باشد.


عروسی قاسم آبادی
لباس قاسم‌آبادی ، از قدیمی‌ترین و اصیل‌ترین لباس‌های ایران و خاور است که در جشنواره‌های بین‌المللی مختلف مد و لباس، حائز جوایز ویژه شده‌است. همچنان، مردان قاسم آبادی، با لباسی مرکب از پیراهن قرمز جگری و شلوار سیاه، در مسابقات کشتی گیله مردی شرکت می‌کنند.رقص قاسم آبادی که به همراه موسیقی ویژهٔ این دیار، شهرت فراوان یافته‌است، بخش عمده‌ای از شهرت ملی و بین‌المللی خود را از چنین لباس فاخر و زیبایی بهره‌مند است.

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود مجاهد قهرمان رویا وزیری شغل ماما از تنکابن...