صدیقه مجاوری مجاهد شهیدومشعل فروزان راه آزادی
مشخصات مجاهد شهید صدیقه مجاوری
محل تولد: سارى
تحصيل: ادبیات
سن: 44
محل شهادت: فرانسه
زمان شهادت: 1382
به یاد عشق فروزان و شعلهور آزادی شهید مقدس
صدیقه مجاوری
صدیقه مجاوری
شهید مقدس صدیقه مجاوری، در روزگار نامردمیها، همچون آرش جانش
را در چله کمان گذاشت و رها کرد, سلام بر تو ای عشق فروزان و شعلهو
ر آزادی. از خون شفق خنده گشاید گل خورشید آن شبشدگان بین که
سحرگاه ندیدند آنروز این سؤال در برابر هر وجدان آزادهیی قرار گرفت که
چرا و بهکدامین گناه باید آزادی خلق ما با توطئه نابودی روبرو شود؟ آخر
گناه ما چیست؟ مگر این مقاومت و این نسل جز تحمل شکنجه و زندان و
تیرباران و قتلعام بهخاطر آزادی و بهخاطر مبارزه علیه فاشیسم مذهبی
گناهی دارد؟
چرا باید همه ارزشهای انسانی بهخاطر منافع و بندوبستهای سیاسی و
اقتصادی لگدمال شود؟ البته دشمنان آزادی حتی خواستند کار ترا هم لوث
کنند، اما جسارت، عزم، اراده، صلابت و طهارت انقلابی تو آنقدر درخشان
و برجسته بود که بهرغم همهفریبهکاریها و سفسطهها، تلألو و درخشش
حقانیت این فدا و ذبح عظیم را نتوانستند خاموش کنند. آخر تو درمیان
یارانت، آن قدر متواضع، افتاده و بیرنگ بودی که حتی کسانیکه سالیان با
تو کار میکردند، از سوابق درخشان انقلابی و کارنامه مبارزاتی تو
بیاطلاع بودند. تو هفت شهر عشق را در وادی مبارزه و انقلاب طی کرده
بودی. از 25سال پیش زمانی که میلیشیای پرشوری بودی لباس مبارزه
بهتن کردی و از آنپس با جدیت تمام بهای پیمودن مسیری را که انتخاب
کرده بودی تا بهآخر پرداختی. سالها زیر شکنجههای دژخیمان خمینی در
اوین قهرمانانه مقاومت کردی و بهرغم پیکر نحیفت، دژخیم را بهزانو
درآوردی و داغ تسلیم را بهدل مزدوران گذاشتی. پس از آزادی از بند
دژخیمان، عاشقانه بهجمع یارانت پیوستی و بعد در این مسیر وادیهای
مبارزه برای نجات خلق در زنجیر ایران را یک بهیک طی کردی. سرانجام
منطق فدای حداکثر و مقاومت بههر قیمت، که تو با شعلههای جانت
آنرااثبات کردی، بر توطئهها پیروز شد. دشمن و همه همدستانش بهخوبی
فهمیدند که هرگزنمیتوانند مقاومت این ملت را درهم بشکنند و با توطئه و
نیرنگ نابود کنند. زیرا با رویینتنانی روبهرو هستند که مرگ را بهسخره
میگیرند و دشمن را با همه قدرتش در مقابل ارادهخود بهزانو در میآورند.
شعلههای وجود تو، سند پاکبازی، حقانیت، مشروعیت، فداکاری و
آزادیخواهی نسلی است که در ظلمات تیره و تار آخوندی، چون اخگرهای
فروزان، آسمان این میهن را غرق شکوه و شرف کرده است. در گذرگاه
شب تار بهدروازه نور خوشه اخگر سرخ، با طنینهای سترگ عاقبت
کورهخورشید گدازان گردد اکنون در اوج پیروزیها و سرفرازیهایی که
حاصل فداکاریها و از جان گذشتگیهای تک تک اعضا و هواداران این
مقاومت است عهد میبندیم که در راه و هدفی که تو برایش جان داد
ی همچنان حاضر هستیم و بر آرمانمان پای میفشریم تا روز آزادی.
**************************************************
*******
را در چله کمان گذاشت و رها کرد, سلام بر تو ای عشق فروزان و شعلهو
ر آزادی. از خون شفق خنده گشاید گل خورشید آن شبشدگان بین که
سحرگاه ندیدند آنروز این سؤال در برابر هر وجدان آزادهیی قرار گرفت که
چرا و بهکدامین گناه باید آزادی خلق ما با توطئه نابودی روبرو شود؟ آخر
گناه ما چیست؟ مگر این مقاومت و این نسل جز تحمل شکنجه و زندان و
تیرباران و قتلعام بهخاطر آزادی و بهخاطر مبارزه علیه فاشیسم مذهبی
گناهی دارد؟
چرا باید همه ارزشهای انسانی بهخاطر منافع و بندوبستهای سیاسی و
اقتصادی لگدمال شود؟ البته دشمنان آزادی حتی خواستند کار ترا هم لوث
کنند، اما جسارت، عزم، اراده، صلابت و طهارت انقلابی تو آنقدر درخشان
و برجسته بود که بهرغم همهفریبهکاریها و سفسطهها، تلألو و درخشش
حقانیت این فدا و ذبح عظیم را نتوانستند خاموش کنند. آخر تو درمیان
یارانت، آن قدر متواضع، افتاده و بیرنگ بودی که حتی کسانیکه سالیان با
تو کار میکردند، از سوابق درخشان انقلابی و کارنامه مبارزاتی تو
بیاطلاع بودند. تو هفت شهر عشق را در وادی مبارزه و انقلاب طی کرده
بودی. از 25سال پیش زمانی که میلیشیای پرشوری بودی لباس مبارزه
بهتن کردی و از آنپس با جدیت تمام بهای پیمودن مسیری را که انتخاب
کرده بودی تا بهآخر پرداختی. سالها زیر شکنجههای دژخیمان خمینی در
اوین قهرمانانه مقاومت کردی و بهرغم پیکر نحیفت، دژخیم را بهزانو
درآوردی و داغ تسلیم را بهدل مزدوران گذاشتی. پس از آزادی از بند
دژخیمان، عاشقانه بهجمع یارانت پیوستی و بعد در این مسیر وادیهای
مبارزه برای نجات خلق در زنجیر ایران را یک بهیک طی کردی. سرانجام
منطق فدای حداکثر و مقاومت بههر قیمت، که تو با شعلههای جانت
آنرااثبات کردی، بر توطئهها پیروز شد. دشمن و همه همدستانش بهخوبی
فهمیدند که هرگزنمیتوانند مقاومت این ملت را درهم بشکنند و با توطئه و
نیرنگ نابود کنند. زیرا با رویینتنانی روبهرو هستند که مرگ را بهسخره
میگیرند و دشمن را با همه قدرتش در مقابل ارادهخود بهزانو در میآورند.
شعلههای وجود تو، سند پاکبازی، حقانیت، مشروعیت، فداکاری و
آزادیخواهی نسلی است که در ظلمات تیره و تار آخوندی، چون اخگرهای
فروزان، آسمان این میهن را غرق شکوه و شرف کرده است. در گذرگاه
شب تار بهدروازه نور خوشه اخگر سرخ، با طنینهای سترگ عاقبت
کورهخورشید گدازان گردد اکنون در اوج پیروزیها و سرفرازیهایی که
حاصل فداکاریها و از جان گذشتگیهای تک تک اعضا و هواداران این
مقاومت است عهد میبندیم که در راه و هدفی که تو برایش جان داد
ی همچنان حاضر هستیم و بر آرمانمان پای میفشریم تا روز آزادی.
**************************************************
*******
صدیقه مجاوری در سیاهچالهای اوین (از بادداشتهای یکی از
همزنجیرانش) « اولین بار او را در بند 246 پایین اوین دیدم ضعیف و
مریضحال و در عین حال شاد و سرزنده بهنظر میرسید. همیشه بهعنوان
کسی که بهبقیه روحیه میداد، شناخته میشد. اغلب تعدادی دورش جمع
بودند و بهصحبتهای او از تجربیاتش در بازجویی و مقاومتهای بیرون از
زندان گوش میدادند. از حرفهایش همه روحیه میگرفتند و سرحال
میشدند. او نقطه اتکا کسانی بود که زیر بازجویی بهسر میبردند بههمین
دلیل دژخیمان کینه خاصی از او بهدل داشتند و چندین بار او را بهشعبه
صدا زده و تهدید کرده بودندکه نباید با کسی صحبت کند. در لحظهورودش
400ضربه شلاق خورده بود و همواره از کسانی بود که تنبیه و بهسلول
انفرادی منتقل میشد. روزهای ماه رمضان سال62 بود، یادم مییاد که
تازه افطار کرده بودیم. یکی از دختران معاویه از بلندگوی بند اعلام کرد
همه بهسلولهای خود بروند و کسی حق خروج ندارد و بهاین ترتیب جو
رعب و وحشت را در بند حاکم کردند. یکی یکی در سلولها را باز کرده و
اسامی افراد مورد نظر را اعلام میکردند. سپس آنها را بدون آنکه فرصت
خداحافظی باقی بگذارند از بند بیرون میکشیدند. دلم در تبوتاب بود،
بهسلول ما که رسیدند اسم صدیقه را خواندند. او وسایلش را جمع کرد ولی
مثل همیشه سرحال بود و درحالیکه خنده از لبانش دور نمیشد، گفت:
یعنی خداحافظی هم نکنیم که دژخیم پاسخ داد نخیر، نکنید. صدیقه
پوزخندی زد بعد رو بهما که با قیافههای نگران او را بدرقه میکردیم،
آهسته گفت «بابا مگه از اینها انتظاری غیر از این دارید اون اصلیه
(اشاره بهمسعود) جونش سلامت» و دستی تکان داد و رفت. آنشب
هیچکدام خواب بهچشممان نیامد، بغض گلویمان را گرفته بود و نگران
سلامتیاش بودیم ولی با گفتن خاطرات او شب را بهصبح رسانديم يادش
گرامي باد .
همزنجیرانش) « اولین بار او را در بند 246 پایین اوین دیدم ضعیف و
مریضحال و در عین حال شاد و سرزنده بهنظر میرسید. همیشه بهعنوان
کسی که بهبقیه روحیه میداد، شناخته میشد. اغلب تعدادی دورش جمع
بودند و بهصحبتهای او از تجربیاتش در بازجویی و مقاومتهای بیرون از
زندان گوش میدادند. از حرفهایش همه روحیه میگرفتند و سرحال
میشدند. او نقطه اتکا کسانی بود که زیر بازجویی بهسر میبردند بههمین
دلیل دژخیمان کینه خاصی از او بهدل داشتند و چندین بار او را بهشعبه
صدا زده و تهدید کرده بودندکه نباید با کسی صحبت کند. در لحظهورودش
400ضربه شلاق خورده بود و همواره از کسانی بود که تنبیه و بهسلول
انفرادی منتقل میشد. روزهای ماه رمضان سال62 بود، یادم مییاد که
تازه افطار کرده بودیم. یکی از دختران معاویه از بلندگوی بند اعلام کرد
همه بهسلولهای خود بروند و کسی حق خروج ندارد و بهاین ترتیب جو
رعب و وحشت را در بند حاکم کردند. یکی یکی در سلولها را باز کرده و
اسامی افراد مورد نظر را اعلام میکردند. سپس آنها را بدون آنکه فرصت
خداحافظی باقی بگذارند از بند بیرون میکشیدند. دلم در تبوتاب بود،
بهسلول ما که رسیدند اسم صدیقه را خواندند. او وسایلش را جمع کرد ولی
مثل همیشه سرحال بود و درحالیکه خنده از لبانش دور نمیشد، گفت:
یعنی خداحافظی هم نکنیم که دژخیم پاسخ داد نخیر، نکنید. صدیقه
پوزخندی زد بعد رو بهما که با قیافههای نگران او را بدرقه میکردیم،
آهسته گفت «بابا مگه از اینها انتظاری غیر از این دارید اون اصلیه
(اشاره بهمسعود) جونش سلامت» و دستی تکان داد و رفت. آنشب
هیچکدام خواب بهچشممان نیامد، بغض گلویمان را گرفته بود و نگران
سلامتیاش بودیم ولی با گفتن خاطرات او شب را بهصبح رسانديم يادش
گرامي باد .
با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
جمهوری اسلامی اگر لحظه ای دست از اعدام و تیرباران و چماق بردارد ببین که چه بر سر این دیکتاتوری ددمنشانه خواهد آمد. روز سرنگونی این دیکتاتوری مانند هر دیکتاتوری دیگر نزدیک است.
پاسخحذفجمهوری اسلامی اگر لحظه ای دست از اعدام و تیرباران و چماق بردارد ببین که چه بر سر این دیکتاتوری ددمنشانه خواهد آمد. روز سرنگونی این دیکتاتوری مانند هر دیکتاتوری دیگر نزدیک است.
پاسخحذف