علاءالدین (حمید) عترتی کوشالی قهرمان خلق از لاهیجان
محل تولد: لاهیجان
شغل - تحصيل: بازیكن تیم فوتبالسن: 29
محل شهادت: لاهیجان
زمان شهادت: 1360
یاد مجاهد شهید علاءالدین عترتی کوشالی ( حمید عترتی) قهرمان نامدارگیلان و کاندیدای مجاهدین ,گــرامــی بــاد
علاءالدین عترتی کوشالی، که او را در میدان های ورزشی با
نام حمید عترتی میشناختیم، از جمله قهرمانان ورزشی کشورمان بود که خون
پاکش توسط خمینی خونآشام بهزمین ریخته شد. صبح روز هفتم دیماه سال60،
پاسداران پلید، جسد غرقهبهخون این قهرمان ملی ایران را تحویل خانوادهاش
دادند، در حالی که در تمام بدنش آثار شکنجههای قرون وسطایی بهخوبی مشهود
بود. جلادان، برای اینکه همرزمانش را دچار رعب و وحشت کنند، او را زجرکش
کرده بودند. آنها که از محبوبیت وی خبر داشته و در زندان جرأت بیاحترامی
بهاو را نداشتند، بدون اطلاع ،او را به جنگلهای اطراف زندان بردند تا حکم
اعدام او را بهاجرا درآورند. ابتدا چند تیر بهپاهایش شلیک کرده و او را
رها کردندتا زجر بکشد. سپس چند تیر بهمیان دوپایش شلیک کردند. با این حال
وقتی پیکر پاک علاء را به پزشکی قانونی تحویل داده بودند، پزشکان با وحشت
مشاهده کرده بودند که جسد هنوز تکان میخورد. به این ترتیب علاء بهعهد خود
با خدا و خلق وفا کرد و جانش را فدای آزادی مردم ستمدیدهٌ وطنش کرد.
هرکس که علاء یا حمید عترتی را میشناخت بهخوبی از عشق عمیق او به مردم آگاه بود. اکثر کارگران و زحمتکشان کورهپزخانههای گیلان، با این قهرمان جوانمرد آشنا بودند که هرزمان نیازی داشتند سرمیرسید و هرآنچه داشت تقدیم آنها میکرد. از خصوصیات برجستهٌ دیگر علاء روحیهٌ عالی و سرزندگی او در سختترین شرایط بود. زمانی که سرانجام در سال60، رژیم ضد بشری او را دستگیر و بهزندان رشت منتقل کرد، فضای این زندان بهکلی عوض شد. شخصیت این شهید مجاهد خلق، آنچنان والا و برجسته بود که مزدوران رژیم جرأت هیچگونه توهین بهاو را نداشتند و در برابر سایر زندانیان سعی میکردند حفظ ظاهر کنند. تنها هنگامی که علاء از زیر شکنجه برمیگشت معلوم میشد که جلادان اورا تحت سختترین شکنجهها را بهاو وارد میکردند تا او را وادار بهتسلیم کنند.
یکی از همرزمان علا میگوید موقعی که علاء وارد بند ما شد، همه از خوشحالی از جا پریدیم. او در فاز سیاسی مسئول من بود و من با خصایص والای او آشنایی داشتم. در سختترین شرایط آستینها را بالا میزد و تضادها را حل میکرد هیچگاه لبخند از لبش محو نمیشد و روحیهیی کمنظیر داشت. کارهای سخت را خودش انجام میداد و کارهای راحتتر را بهما واگذار میکرد. از زمانی که وارد زندان شد، لحظهیی آرام و قرار نداشت. بااین که معلوم بود اعدامش خواهند کرد، اما اعتنایی به این مسأله نداشت. با بچهها تکتک یا گروهی صحبت میکرد و بهآنها روحیه میداد. بلافاصله پس از ورود بهزندان، بازیهای ورزشی جمعی را در زندان بهراه انداخت. تکاندهندهترین لحظه برای من هنگامی بود که او را برای اعدام می بردند. ما هیچکدام از این مسأله اطلاع نداشتیم، اما پس از مدتی از جنایت فجیع آنان مطلع شدیم. بهناگهان بند بههم ریخت. بچهها برافروخته شده بودند و به مزدوران فحش و بدو بیراه میدادند. سپس شروع کردیم به خواندن سرودهای سازمان. سرود شهادت و قسم را خواندیم. زندانبان ها به بندآمده و میگفتند سردستهتان را کشتیم شما دارید سرود میخوانید؟ ما هم صدای سرودهایمان را بلندتر کردیم. بند خواهران مجاهد هم روبهروی ما بود، آنها هم از شهادت علاء بیاطلاع بودند، اما وقتی صدای سرود خواندن ما را شنیدند، فهمیدند که اتفاقی افتاده و یکی از بچهها اعدام شده است، آنها هم شروع کردند سرود خواندن و فضای تمام زندان با فریادهای ما بهلرزه درآمد .
علاء با این که از شناختهشدهترین چهرههای شهر ما ب ود، اما ذرهیی شائبهٌ مقام و خودپرستی در او دیده نمیشد. با این که قهرمانی نامدار در خطهٌ شمال بود و بازیهایش در تیمهای فوتبال دارایی و پرسپولیس تهران، سپیدرود رشت و منتخب ایران، مورد توجهٌٌ همهٌ مردم گیلان قرار گرفته بود و همچنین کاندیدای سازمان مجاهدین خلق در گیلان بود، اما با تواضع و فروتنی بسیار، در میان مردم زحمتکش گیلان ظاهر میشد. از دیگر خصوصیات بارز این قهرمان سرفراز قاطعیت و جدیت او در امر مبارزه برای سرنگونی رژیمهای شاه و خمینی بود. یکبار خواهرش بهاو گفته بود علا جان! مواظب باش، آنها تورا میکشند . علاء بهخواهرش پاسخ داده بود مگر ما چند سال عمر میکنیم که آن را در زیر حاکمیت ظلم و ستم بگذرانیم؟ او با اینکه اندکی قبل از 30خرداد سال60 با مجاهد شهید عصمت شریعتی ازدواج کرده بود، اما بعد از کشتارهای وحشیانهٌ رژیم خمینی، لحظهیی آرام و قرار نداشت و اوقاتش را تمام عیار در خدمت دفاع از مردم ستمدیدهٌ وطنش قرار داد تا سرانجام جان پاکش را فدیهٌ رهایی خلق و میهنش کرد. بدون تردید تاریخ آیندهٌ ایرانزمین نام و خاطرهٌ این قهرمان بزرگ ملی را بیش از پیش گرامی خواهد داشت
هرکس که علاء یا حمید عترتی را میشناخت بهخوبی از عشق عمیق او به مردم آگاه بود. اکثر کارگران و زحمتکشان کورهپزخانههای گیلان، با این قهرمان جوانمرد آشنا بودند که هرزمان نیازی داشتند سرمیرسید و هرآنچه داشت تقدیم آنها میکرد. از خصوصیات برجستهٌ دیگر علاء روحیهٌ عالی و سرزندگی او در سختترین شرایط بود. زمانی که سرانجام در سال60، رژیم ضد بشری او را دستگیر و بهزندان رشت منتقل کرد، فضای این زندان بهکلی عوض شد. شخصیت این شهید مجاهد خلق، آنچنان والا و برجسته بود که مزدوران رژیم جرأت هیچگونه توهین بهاو را نداشتند و در برابر سایر زندانیان سعی میکردند حفظ ظاهر کنند. تنها هنگامی که علاء از زیر شکنجه برمیگشت معلوم میشد که جلادان اورا تحت سختترین شکنجهها را بهاو وارد میکردند تا او را وادار بهتسلیم کنند.
یکی از همرزمان علا میگوید موقعی که علاء وارد بند ما شد، همه از خوشحالی از جا پریدیم. او در فاز سیاسی مسئول من بود و من با خصایص والای او آشنایی داشتم. در سختترین شرایط آستینها را بالا میزد و تضادها را حل میکرد هیچگاه لبخند از لبش محو نمیشد و روحیهیی کمنظیر داشت. کارهای سخت را خودش انجام میداد و کارهای راحتتر را بهما واگذار میکرد. از زمانی که وارد زندان شد، لحظهیی آرام و قرار نداشت. بااین که معلوم بود اعدامش خواهند کرد، اما اعتنایی به این مسأله نداشت. با بچهها تکتک یا گروهی صحبت میکرد و بهآنها روحیه میداد. بلافاصله پس از ورود بهزندان، بازیهای ورزشی جمعی را در زندان بهراه انداخت. تکاندهندهترین لحظه برای من هنگامی بود که او را برای اعدام می بردند. ما هیچکدام از این مسأله اطلاع نداشتیم، اما پس از مدتی از جنایت فجیع آنان مطلع شدیم. بهناگهان بند بههم ریخت. بچهها برافروخته شده بودند و به مزدوران فحش و بدو بیراه میدادند. سپس شروع کردیم به خواندن سرودهای سازمان. سرود شهادت و قسم را خواندیم. زندانبان ها به بندآمده و میگفتند سردستهتان را کشتیم شما دارید سرود میخوانید؟ ما هم صدای سرودهایمان را بلندتر کردیم. بند خواهران مجاهد هم روبهروی ما بود، آنها هم از شهادت علاء بیاطلاع بودند، اما وقتی صدای سرود خواندن ما را شنیدند، فهمیدند که اتفاقی افتاده و یکی از بچهها اعدام شده است، آنها هم شروع کردند سرود خواندن و فضای تمام زندان با فریادهای ما بهلرزه درآمد .
علاء با این که از شناختهشدهترین چهرههای شهر ما ب ود، اما ذرهیی شائبهٌ مقام و خودپرستی در او دیده نمیشد. با این که قهرمانی نامدار در خطهٌ شمال بود و بازیهایش در تیمهای فوتبال دارایی و پرسپولیس تهران، سپیدرود رشت و منتخب ایران، مورد توجهٌٌ همهٌ مردم گیلان قرار گرفته بود و همچنین کاندیدای سازمان مجاهدین خلق در گیلان بود، اما با تواضع و فروتنی بسیار، در میان مردم زحمتکش گیلان ظاهر میشد. از دیگر خصوصیات بارز این قهرمان سرفراز قاطعیت و جدیت او در امر مبارزه برای سرنگونی رژیمهای شاه و خمینی بود. یکبار خواهرش بهاو گفته بود علا جان! مواظب باش، آنها تورا میکشند . علاء بهخواهرش پاسخ داده بود مگر ما چند سال عمر میکنیم که آن را در زیر حاکمیت ظلم و ستم بگذرانیم؟ او با اینکه اندکی قبل از 30خرداد سال60 با مجاهد شهید عصمت شریعتی ازدواج کرده بود، اما بعد از کشتارهای وحشیانهٌ رژیم خمینی، لحظهیی آرام و قرار نداشت و اوقاتش را تمام عیار در خدمت دفاع از مردم ستمدیدهٌ وطنش قرار داد تا سرانجام جان پاکش را فدیهٌ رهایی خلق و میهنش کرد. بدون تردید تاریخ آیندهٌ ایرانزمین نام و خاطرهٌ این قهرمان بزرگ ملی را بیش از پیش گرامی خواهد داشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر