مجاهد شهید خدیجه مهدوی (مادر ذبیحی) از آمل استان مازندران
- زندگینامه شهیدان
- 1393/02/07
محل تولد: آملشغل:سن: 56تحصیلات:محل شهادت: آملتاریخ شهادت: 3-5-1362محل زندان:
زندگینامه شهید
حضور گسترده مادران مجاهد در تمامی صحنههای نبرد بر علیه خمینی جلاد، یکی از ویژگیهای تحسینبرانگیز انقلاب نوین خلق ماست.
مادرانی که بهرغم کهولت سن و ضعف جسمی و بیماری و. . … علاوه بر روانه ساختن فرزندان مجاهد خود به سوی میدانهای نبرد برعلیه رژیم ضدبشری خمینی، خود نیز قهرمانانه پا به میدان گذاشتند.
آنها در پایگاههای انقلاب و به همگام رزم و دفاع، در شکنجهگاهها و میدانهای اعدام، یکدم از نبرد و مقاومت انقلابی نیاسودند، و با عزم آهنین و مقاومت حماسی خود بر تن مزدوران و شکنجهگران خمینی دجال لرزه افکندند.
شرح فداکاریها، مقاومت، دلاوریها و ایستادگیهای این قهرمانان عاطفه و آگاهی و سمبلهای شرف و بیداری زن ایرانی، صفحات زرینی از تاریخ نوین میهنمان را به خود اختصاص داده است.
مادر مجاهد خدیجه مهدوی (ذبیحی) که در مردادماه سال۶۲ پس از ماهها اسارت و شکنجه بهدست دژخیمان خمینی در زندان بهشهادت رسید یکی از این ستارگان تابناک است.
مادرمجاهد خدیجه مهدوی که همشهریان و همرزمانش او را آبجی صدا میکردند، برای اکثر مردم شهر آمل چهرهای آشنا بود.
مادر مبارز و رنجدیدهای که آثار سالها محرومیت و انجام کارهای شاق و طاقتفرسا در کوره پزخانهها و مزارع، بهخوبی از چهره تکیده و شکسته شدهاش پیدا بود.
اما با این همه لحظهای خنده از صورتش محو نمیشود و گشاده رویی و خونگرمیاش زبانزد همه بود، بسیاری از روزها سفرهای که ظهر در خانهاش پهن میشد تا شب جمع نمیکرد.
چرا که بهطور مرتب ملیشیاهای مجاهد خلق از گوشه و کنار شهر به خانه آبجی میرفتند و پس از خوردن چند لقمه نان و پنیر و یا غذای ساده دیگری، لحظاتی استراحت کرده و مجدداً برای انجام وظایفشان روانه محلههای مختلف میشدند. برخورد آبجی با تک تک بچهها به قدری محبت آمیز بود که انگار هر کدام از آنها فرزند و جگرگوشه خود او هستند.
مادر بهمحض اطلاع از تهاجم مزدوران و اوباش خمینی به ستادهای سازمان یا دکهها و تیمهای پخش نشریه مجاهد و... . سراسیمه خود را به محل درگیری میرساند و به دفاع از فرزندان مجاهدش میپرداخت.
او یکی از مادرانی بود که همواره در حرکتهای اعتراضی مادران مجاهد جلو دادستانی ضدانقلاب و یا مراجعه به مراکز مختلف در جهت افشای جنایات مزدوران خمینی فعالانه شرکت مینمود.
از اینرو پاسداران و مزدوران خمینی نیز او را میشناختند و کینه شدیدی از او به دل داشتند، در این رابطه یکبار او را جلو دادستانی ضدانقلاب آمل بهشدت مجروح ساختند، طوری که آبجی در اثر شدت ضربات قنداق تفنگ پاسداران به سرش بیهوش شد و توسط مادران دیگر به خانه انتقال یافت. مادر وقتی بههوش آمد گفت: هر روز با دیدن وحشیگریهای عوامل خمینی، حقانیت سازمان برایم بیشتر روشن میشود... »...
مادر مجاهد خدیجه مهدوی (ذبیحی) سال۱۳۰۴ در ده بوران واقع در۲کیلومتری شهرستان آمل در یک خانوادهٔ محروم روستایی متولد شد.
مادر ذبیحی برای تأمین معیشت خانوادهاش سالها به کارکردن در مزارع برنج و توتونزارها و باغها پرداخت و به این ترتیب با دستمزد روزی ۱۰-۱۵ریال در تأمین مخارج خانواده به همسرش کمک میکرد. او مدتها در کوره پزخانهها کار میکرد وهمچنین برای فروش محصولات مزرعه کوچکی که داشت به شهر میرفت.
مادر رنج و ستم محرومان و استثمار زحمتکشان را با گوشت و پوست خود لمس میکرد و در همان حال به سبب روحیه مقاوم و مبارزه جویش، هیچگاه تسلیم شرایط موجود نمیشد.
او ۵فرزندش را با هر مشقت و سختی که بود به مدرسه فرستاد و به مخالفت شدید مرتجعین با تحصیل دخترانش، هیچ توجهی نکرد.
او علناً به آنها میگفت: «شما نان بیسوادی ما را میخورید و به همین خاطر هم با تحصیل و یاد گرفتن علم مخالف هستید».
آبجی مجبور شد برای ادامه تحصیل فرزندانش از روستای بوران به شهر بیاید، آمدن او به شهر همزمان بود با آغاز فعالیتهای سیاسی او بر علیه رژیم شاه خائن.
او در سال۵۵ از طریق فرزندانش با مجاهد شهید صادق هاشمزاده ثابت که در آن زمان مخفی بود آشنا شد. مجاهد شهید هاشمزاده برای اجرای قرار و نشست با فرزندان مادر به خانه آنها میرفت و مادر خوشحال از اینکه مجاهدی پابه خانهٔ او میگذارد فعالانه در حل و فصل مسایل امنیتی این قرارها تلاش میکرد.
علامت سلامتی برای خانه میگذاشت، کوچه و خیابان را چک میکرد و علاوه براینها، او در نگهداری و جاسازی مدارک و جزوات به فرزندانش کمک میکرد، و فعالانه در پخش اعلامیه در شهر و در روستا شرکت مینمود.
پس از پیروزی انقلاب هنگامی که ستاد جنبش ملی مجاهدین در شهر آمل شروع بکار کرد، از اینکه میتواند بهراحتی مجاهدین را ببیند و با آنها صحبت کند و از آنها راهنمایی بگیرد، ابراز خوشحالی میکرد.
بعد از تشکیل انجمن مادران مسلمان، آبجی یکی از فعالترین اعضای انجمن بود و در برپایی دکه و شرکت در مراسم و دفاع از پیکهای انقلاب فعالانه حضور داشت.
روزی که برای دیدن خانواده شهید شهرام اسماعیلی (از شهدای فاز سیاسی) به خانهٔ آنها رفته بود، در آنجا مادر کبیری را دید و شدیداً مجذوب شخصیت انقلابی وی شد. او همیشه از آنروز بهعنوان یکی از بهترین روزهای زندگیش یاد میکرد و میگفت: «آنروز نیرویی دوباره گرفتم».
روز اول تیرماه ۶۰ پاسداران جنایتکار خمینی وحشیانه به خانه مادر حمله کردند، مادر آنجا نبود واز همان زمان زندگی مخفی آغاز کرد.
او با یکی از دخترانش بنام طاهره جلالی و همسر وی مجاهد شهید ایرج جلالی که در همان روزها بهدست پاسداران جنایتکار خمینی بهشهادت رسیده بود، زندگی میکرد. پاسداران مرتباً برای دستگیری آبجی و دیگر فرزندان مجاهدش از جمله مجاهد شهید دکتر اسماعیل ذبیحی به خانههای اقوام و آشنایان آنها حمله میکردند.
مادر مجاهد شهید خدیجه مهدوی برای وصل ارتباط با سازمان، فشارها و مشکلات بسیار و روزها در بدری را تحمل کردو سرانجام پس از تلاش موفق به برقراری رابطه شد.
مادر تا اسفندماه ۶۱ در پایگاههای مقاومت مجاهدین و در کنار فرزندان مجاهدش به انجام وظایف انقلابیش مشغول بود.
او بعداً در جریان یکی از تهاجمات رژیم به اسارت درآمد، مزدوران جنایتکار خمینی که از او کینه عمیقی به دل داشتند، اوراشدیداً تحت شکنجه قرار دادند.
اما مادر قهرمانانه مقاومت کردو سرانجام بهدست دژخیمان خمینی در مردادماه ۶۲ در زندان بهشهادت رسید. حضور مادران قهرمانی همچون مادرمجاهد شهید خدیجه مهدوی (ذبیحی) در صفوف مجاهدین و مقاومت و شهادت قهرمانانه آنان، خود گویای عمق و اصالت شجره طیبه مجاهد خلق در اعماق این میهن است.
شجره طیبهای که اینک در هر گوشه آن و درقلب و ضمیر میلیونها ایرانی ریشه دوانده و بر شاخسارهای سرفراز و استوارش گلهای سرخ رهایی روییده است.
گلهای سرخی برخاسته از خون هزاران شهید مجاهد خلق که از زن و مرد و پیر و جوان جز برای انجام مسئولیتهای انقلابی خویش قدمی برداشتند و در این راه مرزهای حماسه و فدا را تا بیکران درنوردیدند.
یاد مادر مجاهد شهید خدیجه مهدوی (ذبیحی) گرامی باد
خاطرات
یکی از خواهران مجاهد که در زمستان ۶۰ همراه با مادر در یکی از پایگاهها بهسر برده خاطرات خود را از این دوران چنین نقل میکند: «وجود مادری سالخورده اما شاداب و با روحیه در پایگاه برای همه ما انگیزاننده بود.
مادر خواندن و نوشتن نمیدانست اما با علاقه و اشتیاق بسیار، اخبار و مسایل سیاسی را دنبال میکرد و از کوچکترین فرصتی برای سؤال کردن در این زمینهها استفاده مینمود.
آبجی با شور و علاقه در برنامههای پایگاه شرکت میکرد، از جمله بهرغم بیماری و ضعف شدید جسمی، اصرار داشت که حتماً در برنامههای نگهبانی و دیدبانی شرکت کند و حتی بارها پس ازپایان نوبت پستش، به جای نفر بعدی هم دیدهبانی میداد.
با این حال صبح زود همپای سایر خواهران و برادران در مراسم صبحگاه حاضر میشد، دیدن مادر در این هنگام که با حالتی کاملا جدی، در حالیکه نوهاش بهرام (فرزند مجاهد شهید ایرج جلالی ومجاهد شهید طاهره ذبیحی ) را در آغوش داشت و در صف ایستاده و سرود میخواند، صحنهٔ بسیار جالبی بود.
مادر ترانههای شورانگیزی را با لهجه محلیاش برای بهرام میخواند و طی آن داستان جنایات خمینی و قهرمانیهای مجاهدین را بازگو میکرد. ، ترانههایی که بیانگر کینه و نفرت انقلابی عمیق مادر نسبت به خمینی جلاد و رژیم ضدبشریش بود.
داغی که خمینی بر دل مادر گذاشته بود، بسیار عمیق بود، مزدوران خمینی فرزند مجاهدش رمضان ذبیحی را وحشیانه در زیر شکنجه بهشهادت رسانده بودند، و سپس اعلام کرده بودند که جسد را فقط به مادرش تحویل خواهند داد، تا بدین ترتیب مادر را دستگیر کنند.
مادر هر بار که صحبتی از فرزند شهیدش رمضان به میان میآمد میگفت: ای کاش رمضان هنگام دستگیری مسلح بود و میتوانست جواب این جانیان را با گلوله بدهد..»...
در مجموع علاوه برآبجی ، مادر ذبیحی (خدیجه مهدوی) خودش که قهرمانانه بشهادت رسید ۸ تن از فرزندان وبستگان نزدیکانش(رمضان ذبیحی - دکتر اسماعیل ذبیحی - طاهره ذبیحی - ایرج جلالی - سلمان مهدوی - نورالله فرجی - محمد صادق اسحاق تبار بدست خمینی جلاد ضد بشر بشهادت رسید یاد ونامشان گرامی وراه سرخشان پر رهرو باد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر