۱۴۰۴ آذر ۱۹, چهارشنبه

قتل عام ۶۷ درلاهیجان شهر مجاهد پرور، جنگل رویان مقاومت وپایداری بعد از اینهمه کشتار وقتل عام با فتوای خمینی جلاد در سال ۶۷

 قتل عام ۶۷ درلاهیجان شهر مجاهد پرور، جنگل رویان مقاومت وپایداری بعد از اینهمه کشتار وقتل عام با فتوای خمینی جلاد در سال ۶۷

 


توضیح مختصراز نویسنده – اکبرکاظمی

شمای ساده ای از زندان سپاه لاهیجان دردهه شصت را فرستادمـ بند اصلی و مقاوم زندان سپاه همین بند الف که چون متعلق به شیروخورشید سابق بود سالنی بعنوان رختشویخانه داشت که مثلا در شرایط زلزله .... از آن استفاده شود، چون هنوز همان پلاک رختوشیخانه در درو ورودی این سالن کوچک زده بود به همان زندان رختشویخانه معروف شد.

بند دوم روبروی بند الف بود که بند ب بود بند سوم بندخواهران بود که مدت کوتاهی همین بنددو،بند خواهران بود اما چون تعداد زندانی های مرد زیاد بود بند خواهران به طبقه دوم ساختمان منتقل شدو بند دوم هم بند برادران تبدیل شد

حتی مدت کوتاهی جایی را که بعنوان انفرادی اشاره کردم یک سالنی بود که بند سوم بود بعد که تعدادی را آزاد کردند،‌آنجا را طوری درست کردند که بعنوان انفرادی استفاده کنند.

سمت راست رختشویخانه هم یک سلول کوچکی بود که تعدادی را همیشه آنجا نگه میداشتند که من هم چند ماهی آنجا بودم.

نویسنه کتابی نوشته بنام بهار نافرجام



 ادامه آنرا در کتاب بهار نافرجام از سایت خروش جنگل بخوانید 

https://khoroshjangal.com/2025/06/08/%

۱۴۰۴ آذر ۱۵, شنبه

زهره بنی‌جمالی و وصل‌کردن نیروهای قطع‌شده ، شمال ایران تا استان سمنان و اعزام به کردستان به شیوه های بسیار ماهرانه

  زهره بنی‌جمالی و وصل‌کردن نیروهای قطع‌شده ، شمال ایران تا استان سمنان و  اعزام به کردستان به شیوه های بسیار ماهرانه


خواهر مجاهد زهره بنی جمالی از قهرمانان پایداری بزرگ در ۲سال نبرد با خمینی وپاسداران

در نگاه اول وچنددقیه گفتگو با او زیاد سخت نبود که حس کنی که او بار تمامی سازمان را بر دوش گرفته وبا صداقت ومهرورزی مجاهدین والبته خاص خواهر شیرین با نهایت فداکاری آنها را بهر قیمی به پیش میبرد.

ادامه این مطلب را ازسایت خروش جنگل بخوانید 

https://khoroshjangal.com/

زهره بنی جمالی همیشه میگفت ما همه ما مجاهدین برای وصل کردن وتکثیر آمدیم نی برای قطع کردن آمدیم واو چنین میکرد

روزی در یکی از مأموریت‌ها، همراه خواهر زهره به جنوب شهر رفته بودیم؛
به محله‌های فقیرنشین و فرودست، جایی که خانه‌ها محقر و خیابان‌ها پر از همهمه و فقر بود، اما قلب‌های مردم—و دل بسیاری از جوانان—تپش امید و عدالت داشت.

در آن منطقه، پایگاهی بسیار کوچک داشتیم؛ اتاقی محقر، با امکانات بسیار ساده و چند تکه ظرف و یک چراغ خوراک‌پزی.
وقتی وارد شدیم، در کنج اتاق جوانی را دیدم که زانوهایش را در آغوش گرفته بود، سر را روی پاها گذاشته، و در سکوتی سنگین فرورفته بود.
چهره‌اش لاغر، چشم‌هایش قرمز، اما در عمق نگاهش آتشی خاموش‌شده دیده می‌شد.

خواهر شیرین آرام جلو رفت وبا احترامی فراوان او را بمن معرفی کرد
نزدیکش نشستم؛ انگار سال‌هاست او را می‌شناسیم .او هم در جنگ داخلی که خمینی برای نسل کشی وخاموش کردن مقاومت ومجاهدین را انداخته بود با ضربات پی در پی قطع شده بود ولی با وجود خواهر شیرین دوربار شیرینی وصل به سازمان را چشید.

https://khoroshjangal.com/

 در همان اتاق محقر، خواهر زهره دوباره او را وصل کرد؛
نه فقط به سازمان،
به خودش، هویتش، آرمانش، و آینده‌ای که رژیم قصد داشت با راه اندازی جنگ داخلی  از او بگیرد
در همان چند دقیقه چیزی بیشتر از او نمیدانستم ونمیبایست هم بفهمم اما بعدها فهمیدم او هم از واحدی جسور خواهر شیرین در همه کارها بویژه اعزام نیرو به کردستان شد

. این جوان کسی نبود جز برادر قهرمان، مرتضی رفیعی—یکی از نیروهای قطع‌شده.

آری این تنها یک نمونه بود.
خواهر شیرین بیش از ۲۰ مجاهد قطع‌شده را در جنوب تهران، حاشیه‌ها، پاتوق‌ها، خانه‌های هواداران و حتی در خرابه‌های اطراف راه‌آهن وصل کرده بود.


 وصل‌کردن نیروها از سنگسر، سمنان، شهمیرزاد

فاکت‌ها فراوان است.
خواهر زهره، در مأموریتی دیگر، از خط سنگسر، سمنان و شهمیرزاد، دو خواهر و سه برادر را—که هرکدام به‌نوعی قطع شده یا در آستانه دستگیری وشهادت بودند—به تشکیلات برگرداند.

وقتی توضیح می‌داد که چگونه این نفرات را از زیر تیغ سپاه، کمیته، خانواده‌های تحت فشار و خطوط مسدود امنیتی بیرون کشیده، تنها یک جمله در ذهنم می‌ماند:

این شیر زن مجاهد ، فقط یک مسئول نبود؛با کذشتن تعهدات سنگین از جمله وصل کردن نفرات قطع شده نجات دهنده و زنده‌کننده‌ی انسان‌ها بود.


 وصل نیروهای ضربه‌خورده‌ی شهرستان‌ها

در سایت خروش جنگل بقیه مطالب در رابطه خواهر زهره بنی جمالی وبسیاری از حماسه های جنگل و... را بخوانید 


زهره بنی جمالی خواهر شیرین مجاهدین  

ادامه مطلب خواهر زهره همینجا کلیک کنید 

۱۴۰۴ آذر ۱۲, چهارشنبه

**«شمالِ تحریف‌شده افشای مستند و فصل‌به‌فصلِ کتاب جبهه شمالیِ پاسدار مهدی محمدی‌فرد فصل ۱»**؛

 

**«شمالِ تحریف‌شده افشای مستند و فصل‌به‌فصلِ کتاب جبهه شمالیِ پاسدار مهدی محمدی‌فرد فصل ۱»**؛

مقدمهٔ فصل «جبههٔ شمالی» برای کتاب خروش جنگل

میخواهید بدانید در چند سال اول فاز نظامی لااقل در ۴ سال اول چهخ گذشت چه قتل وجنایتی توسط خمینی سپاه وقرارگاه ابوالفضل چالوس مرتکب شد روس لینک زیر کلیک کنید واز سایت خروش جنگل واقعیتهای کمیاب وتایاب را بخوانید 

یکی از فرماندهان ارشد سرکوب در سپاه و مسئول قرارگاه ابوالفضل؛ قرارگاهی که مأموریت اصلی‌اش سرکوب تمام‌عیار مقاومت‌ها در مازندران و گیلان بود.
محمدی‌فرد در این کتاب تلاش کرده است روایت رسمی حاکمیت از «جنگل» را بسازد:
روایتی که هدفش فقط یک چیز بود
تطهیر دستگاه سرکوب و پنهان کردن واقعیت جنگ داخلی‌ای که خود خمینی بر مردم و مقاومت تحمیل کرد.

اما همین کتاب، درست مثل اعترافات ناصر سرمدی پارسا و فرماندهان امنیتی دیگر، ناخواسته در دل خود اسنادی دارد که حقیقت را لو می‌دهد:
ترس رژیم از جنگل، گستردگی مقاومت در شمال، و بسیج بی‌سابقهٔ همهٔ ارگان‌های حکومتی برای خاموش کردن آن.

جبههٔ شمالی، فقط یک درگیری محلی یا چند عملیات پراکنده نبود؛
بلکه تمرکز همه‌جانبهٔ دستگاه سرکوب خمینی علیه یکی از گسترده‌ترین مقاومت‌های سازمان‌یافته در سراسر شمال کشور بود.
از قائم‌شهر تا رامسر، از رضوانشهر تا آمل و منگلم—درختان جنگل شاهد جنگی بودند که رژیم آن را «امنیتی» نام گذاشت،
اما در حقیقت جنگ داخلی تحمیلی خمینی علیه خلق و مجاهدین بود.

در این فصل، تاریخ پنهان‌شده و اعترافاتی که سال‌ها در پرونده‌های امنیتی خاک خورده‌اند، کنار یکدیگر قرار می‌گیرند:
تا نشان دهند چرا رژیم با بسیج سپاه، کمیته، ژاندارمری، اطلاعات، گروه التقاط، باندهای محلی و صدها مزدور،
باز هم نتوانست ریشهٔ مقاومت جنگل را قطع کند؛
و چرا «جبههٔ شمالی» همچنان یکی از پرونده‌های ممنوعه در حافظهٔ حکومتی باقی مانده است.

این فصل بازخوانی همان جنگ است
جنگی که خمینی آغاز کرد، اما هرگز نتوانست روایت آن را مصادره کند.

میخواهید بدانید در چند سال اول فاز نظامی لااقل در ۴ سال اول چه گذشت چه قتل وجنایتی توسط خمینی سپاه وقرارگاه ابوالفضل چالوس صورت گرفت  روس لینک زیر کلیک کنید واز سایت خروش جنگل واقعیتهای کمیاب وتایاب را بخوانید 

**«بناب؛ شهر کوچک، پیشتاز بزرگ روایت سیاوش سیفی و شهیدان مجاهد خلق آذربایجان»**

 

**«بناب؛ شهر کوچک، پیشتاز بزرگ روایت سیاوش سیفی و شهیدان مجاهد خلق آذربایجان»**

مقدمهٔ کتاب

«بناب؛ شهر کوچک، پیشتاز بزرگ
روایت سیاوش سیفی و شهیدان مجاهد خلق آذربایجان»**

آذربایجان همیشه زادگاه آتشفشان‌های اجتماعی بوده است
از مشروطه تا انقلاب ضدسلطنتی،
و از مقاومت ۳۰ خرداد تا جنگل‌های مازندران و کردستان.
اما در دل این تاریخ عظیم،
شهری کوچک و کم‌نام،
شکوهی آفرید که کمتر درباره‌اش گفته شده:

بناب — شهر کوچک، پیشتاز بزرگ

میخواهید واقعیتها را از بناب ودر شمال وشمال شرقی وغربی ایران حماسه ها را بدانید همین لینک زیرا کلیک کنید وبه بیشتر از آه برسید https://khoroshjangal.com/2025/11/19/

شهری که جمعیتش کم بود
اما قلبش بزرگ‌تر از بسیاری از استان‌های کشور.
شهری که ده‌ها جوانش،
از میان خانه‌های گلی و کوچه‌های تنگ،
راهی بزرگ‌ترین نبرد قرن ایران شدند:
نبرد آزادی علیه تمامیت‌خواهی ولایت فقیه.

این کتاب روایت همین نسل است
نسلی که سیاوش سیفی، فرماندهٔ پیشتاز سازمان مجاهدین خلق،
از دل آن برخاست و بعدها یکی از ستون‌های مقاومت سراسر کشور شد؛
نسلی که شاه و ساواک نتوانست آن را در زندان‌ها خاموش کند،
و خمینی نیز نتوانست با تیرباران ۶۰ و ۶۱ آن را به‌زانو درآورد.

در این کتاب، ما به بناب بازمی‌گردیم؛
به کوچه‌هایی که نوجوانانش،
با دست‌های خالی اما با قلب‌های پر،
در برابر دو دیکتاتوری ایستادند.
از نسلی می‌گوییم که جنگ اصلی را شناخت:

«جنگ واقعی، جنگ خمینی با خلق بود

جنگ علیه فرزندان مجاهد و آگاه مردم ایران

این کتاب، روایت سیاوش سیفی است
اما نه فقط او:
روایت همهٔ آن‌هایی که از بناب برخاستند،
به تبریز، تهران، گیلان، مازندران، جنگل‌ها، کردستان و اشرف رفتند،
و پیکرشان بر خاک وطن یا خاک غربت افتاد،
اما پرچم آزادی را زمین نگذاشتند.

بناب در جغرافیا کوچک است،
اما در تاریخ مقاومت ایران،
یکی از «نقاط کانونیِ نبرد» است
شهری که سهمش را نه با تعداد،
بلکه با کیفیت و عمق مبارزهٔ فرزندانش ادا کرد.


**فصل:

سیاوش سیفی؛ فرمانده‌ای از بناب که خطوط مقاومت ایران را نگه داشت**

۱پیش‌درآمد — بناب: شهر کوچک، مرد بزرگ

بناب شهر کوچکی است؛
اما گاهی یک شهر کوچک،
برای آفریدن یک قهرمان بزرگ کافی است.
در تمام جغرافیای ایران،
کمتر شهری به اندازه بناب
سهم درخشان در مقاومت معاصر دارد؛
و مرکز این سهم،
نامی است که نسل‌ها آن را زمزمه خواهند کرد:

سیاوش سیفی — فرزند آذربایجان، فرمانده مقاومت، پیشتاز نبرد علیه شاه و شیخ.

او محصول خاک بناب بود،
اما روحش، اندیشه‌اش، و قدم‌هایش
به وسعت تمام ایران گسترده شد.
این فصل روایت زندگی اوست:
روایت جوانی که از یک شهر کوچک برخاست
و در سخت‌ترین سال‌های تاریخ ایران
ستون اصلی مقاومت داخلی شد؛
روایتی که با نام ۱۰ مرداد ۱۳۶۱
به اوج خونین اما جاودانه خود رسید.


۲ریشه‌های یک پیشتاز — از بناب تا دانشگاه تهران

سیاوش در خانواده‌ای مذهبی، اصیل و شریف در بناب رشد کرد.
محیطی ساده، اما سرشار از روحیه عدالت‌خواهی و غیرت آذربایجانی.
همان روحیه‌ای که در سال‌های بعد
او را به قلب جنبش دانشجویی و سپس مقاومت سازمان مجاهدین خلق رساند.

میخواهید واقعیتها را از بناب ودر شمال وشمال شرقی وغربی ایران حماسه ها را بدانید همین لینک زیرا کلیک کنید وبه بیشتر از آه برسید https://khoroshjangal.com/2025/11/19/


قتل عام ۶۷ درلاهیجان شهر مجاهد پرور، جنگل رویان مقاومت وپایداری بعد از اینهمه کشتار وقتل عام با فتوای خمینی جلاد در سال ۶۷

 قتل عام ۶۷ درلاهیجان شهر مجاهد پرور، جنگل رویان مقاومت وپایداری بعد از اینهمه کشتار وقتل عام با فتوای خمینی جلاد در سال ۶۷   توضیح مختصراز ...