۱۳۹۴ اسفند ۱, شنبه

رجبعلی قربانی قهرمانی ازرودسرخطه میرزا کوچک خان از افسران ارتش آزادی

نگاهی به زندگی انقلابی مجاهد شهید رجبعلی قربانی



روستازاده دلیری که رزمنده قهرمان آزادی شد
متولد 1340 رودسر
سابقه مبارزاتی 35سال

رجبعلی در سال 1340 در خانواده‌یی کشاورز در یکی از روستاهای شهرستان رودسر به دنیا آمد. در سال57 در حالی که دانش‌آموز بود، در کوران انقلاب ضدسلطنتی قرار گرفت و از طریق برادر بزرگتر و عمویش که هر دو دانشجو بودند، با اندیشه‌های انقلابی آشنا شد و فعالانه در تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت جست. در سال 58 هوادار مجاهدین شد، خودش درباره علت هوادار شدنش می‌گوید: ”عکس برادر مسعود را در روزنامه دیدم و در من یک جرقه ایجاد شد و از همانجا عاشقش شدم“
رجبعلی سپس از سال 59 در صفوف میلیشیای مجاهد خلق قرار گرفت و سراپا شعله‌ور از شور آزادیخواهی روز و شب نداشت و سر از پا نمی‌شناخت. اما 30خرداد 60 و آغاز سرکوب وحشیانه و کشتار هواداران مجاهدین توسط خمینی، او را که ارتباطش با سازمان قطع شده بود، ناگزیر از روی آوردن به زندگی مخفی کرد؛ وی مدتی را همراه سایر هواداران مجاهدین در جنگلهای گیلان به‌سر برد و به‌دلیل آشنایی‌اش با منطقه و جنگل، مدتی نیز رابط نیروهای جنگل با شهر بود و سایر هوادارانی را که از نقاط مختلف کشور می‌آمدند تا به مجاهدین مستقر در جنگل بپیوندند، کمک و همراهی می‌کرد. اما از آنجا که به‌دلیل فعالیتهایش در فاز سیاسی شناخته شده بود، در زمستان سال60 د‌ستگیر شد و تحت شکنجه قرار گرفت، اما نهایتاً توانست با هوشیاری و پایداری، هویت خود را از چشم جلادان پنهان نگهدارد و پس از 8ماه از زندان آزاد شود.
او با تلاشهای بسیار در سال 66 از طریق رادیو مجاهد توانست به سازمان وصل شود و خود را به نیروهای رزمنده مجاهد خلق در منطقه مرزی برساند و فرازهایی برجسته از رزم و پیکار یک مجاهد عاشق خلق و میهن را رقم بزند، از شرکت در سلسله عملیات نظامی تا به عهده گرفتن مسئولیتهای مختلف در ارتش آزادیبخش که از عهده همه آنها با شایستگی برآمد.
او که سراپا مجاهدت و احساس مسئولیت بود، در یادداشتی به تاریخ اسفند 78 نوشت: «من مجاهد خلق رجبعلی قربانی… با تمام توان در این مسیر به مبارزه و جهاد برمی‌خیزم و هر چه در توان دارم در اثبات خط و خطوط رهبری عقیدتی‌ام جانفشانی می‌کنم».
اما شکوهمندترین فراز زندگی انقلابی مجاهد خلق رجبعلی قربانی 13سال پایداری در اشرف و سپس در لیبرتی است. او خود در این باره می‌نویسد:
 «پروردگارا ما در این مسیر با دشمن تو، این آخوندهای رذل و مرتجع همواره در ستیز بودیم و همواره از ایستادگان بودیم و در جنگهای متعددی با او مقابله کردیم، از فروغ جاویدان تا فروغ ایران و این نبرد آخر، فروغ اشرف که به‌واقع سرآمد همه نبردها بود، بدون سلاح فقط با ایمانمان به راه تو، سینه سپر کردیم و چیزی جز انقلاب خواهر مریم… نداشتیم و جلو دشمن ضدبشر و وحشی را سد کردیم و همین ما را شایسته بود…».

در آخرین نوشته‌ای که از رجبعلی قهرمان در دست است و یک سال پیش در تاریخ 11آبان 93 نوشته، او بر عزم ناگسستنی و ایمان بی‌خلل خود این چنین تأکید می‌کند: «باز هم باید مثل سرور شهیدان در جنگ سرنگونی از دشمن چید. هیهاتم را هر چه بلندتر می‌گویم که مجاهد بودم و هستم و می‌مانم و از این آزمایش تجربه شده تاریخی، ای دشمن زبون، من سرنگونی را بیرون می‌کشم و قدمی به عقب برنخواهم داشت، هر چه هست حمد و حلاوت و پیروزی است…».
و سرانجام او یک سال بعد، به‌غایت کمال هر انسان آزاده، شهادت در راه آزادی دست یافت و به آن، با حمد و حلاوت پاسخ داد.
عروج پرشکوه به‌دیار رفیق اعلی، گوارایش باد!

اکبرعلی دوست ندامانی ازقهرمانان خلق افسرارتش آزادی از رئستای ندامان شهرستان صومعه سرا گیلان

نگاهی به زندگی انقلابی مجاهد شهید اکبر علیدوست ندامانی


تولد: 1342 درروستای ندامان شهرستان صومعه سرا
پیوستن به ارتش آزادی‌بخش: آذر 1366

 «اگر باید از هفت خوان و هفتاد ابتلاء برای رسیدن به سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندی بگذرم، پیشاپیش به همه ابتلائات و آزمانیشها سلام می‌کنم و برای آن آماده‌ام.
اکبر علیدوست ندامانی 27تیر 93».

مجاهد خلق اکبر علیدوست ندامانی،(
ندامان، روستایی از توابع بخش میرزا کوچک جنگلی شهرستان صومعه‌سرا در استان گیلان ایران است.)



 فرزندی از یک خانواده‌ی زحمتکش از کشاورزان روستای ندامان صومعه سرا بود که از سال 58 در قفای آزادی، به هواداری از مجاهدین خلق ایران پرداخت. خودش نوشته است:
 «آرمان سازمان به‌خصوص رهبری پاکباخته‌ی آن مرا مجذوب کرد. که به هیچ‌وجه نمی‌توانستم به‌صورت عادی زندکی کنم»

اکبر از اواخر سال 60 یک هسته‌ی مقاومت را تشکیل داد اما در سال 62 دستگیر شد و بعد از آزادی از زندان به تلاش برای وصل به سازمان مجاهدین پرداخت و در آبان سال 66 خود را به ارتش آزادی ایران رساند. و از آن پس، نبرد بود و نبرد در ارتش آزادی، و پایداری بود و مقاومت در اشرف محاصره شده. و ایستادگی بر عهد در لیبرتی. در سخت‌ترین شرایط.

تا آنگاه که ایستاده در یک سنگر خونین رزمگاه به عهد خود وفا کرد و ستاره‌یی شد در کهکشان بزرگ شهیدان راه آزادی میهن.

سلام بر اکبر علیدوست روزی که ‌زاده شد، روزی که به‌رغم فقر خانواده، به ارتش آزادی پیوست و روزی که سر بر آستان حسین علیه‌السلام نهاد.

شهداي قهرمان خلق از قائم شهر - قطره اي از دريا - قطره اي از درياي فدا ومقاومت

قاسم شکری شهید قهرمان خلق از خانواده شکری که چند شهید در راه آزادی تقدیم کردند

 قاسم شکری   شهید قهرمان خلق از خانواده شکری که چند شهید در راه آزادی تقدیم کردند

محل تولد: قائمشهر
تحصيل: دانش آموز
سن: 18
محل شهادت: قائمشهر
زمان شهادت: 1360


برادرقاسم ،حسن شکری قادیکلاه از فرماندهان انقلاب واز قهرمانان خلق وبرادر دیگرش حسین شکری
هم بدست رژیم تیرباران شد

تاریخچه گرگان

در زبان پهلوی منطقه گرگان را ورکان یا وهرکانه و در زبان یونانی هیرکانیا (Hyrcania) و در زبان عربی جرجان می گفتند.
نخستین کاوش ها در حدود سال 1841 میلادی در زیر تپه ای مصنوعی در نزدیکی شهر گرگان انجام شد که خزانه معروف استرآباد در آن کشف گردید. کارشناسان برخی از اشیای موجود در آن خزانه را که شباهت بسیار با کشفیات تپه حصار دامغان داشته متعلق به هزاره سوم پیش از میلاد و(نزدیک به 5 هزار سال پیش) دانسته اند.

در دوره ساسانیان دیوار تدافعی بزرگی در این منطقه به نام دیوار بزرگ گرگان ساخته شد که توسط باستان شناسان انگلیسی به مار سرخ شهرت یافت. این دیوار بزگ در سده 5 میلادی تکمیل شد و بیانگر صنعت پیشرفته تدافعی آن دوران است. دیوار گرگان، یکی از طولانی ترین دیوارهای جهان، که به مار سرخ نیز معروف است، دیوار بزرگ گرگان در دوره ساسانی و نزدیک به1700سال پیش به طول200کیلومتر با نام های قزل ائلان، سد اسکندر، سد انوشیروان، سد پیروز و دیوار دفاعی گرگان که طولانی ترین اثر معماری ایران باستان است در مدت90 سال ساخته شد.
دیوار بزرگ گرگان بعد از دیوار چین به طول شش هزار کیلومتر و سمیز آلمان به طول 548 کیلومتر بزرگ ترین دیوار جهان است.

شهر گرگان کهن(در نزدیکی گنبد کاووس امروزی) در زمان حمله مغول ویران شد و مرکز منطقه گرگان به شهر استرآباد منتقل شد.زبان مردم منطقه گرگان در سده های گذشته گویشی از ریشه زبان پارتی بود. نمونه هایی از گویش از گویش قدیم گرگانی در نوشتارهای فرقه حروفیه به جا مانده است. در سده دهم میلادی که منطقه گرگان از مراکز بازرگانی و فرهنگی منطقه شد نفوذ زبان فارسی به ویژه از سوی خراسان در گرگان افزایش یافتو در همین سده در شهر گرگان (نزدیک گنبد کاووس امروزی) زبان فارسی جای زبان گرگانی را گرفت. استرآباد زبان گرگانی را حفظ کرد تا اینکه در دوره بین سده های 15 تا پیش از 19 میلادی این زبان به طور کل منقرض شد و جای خود را در استرآباد و پیرامون به فارسی و در بخشی از گنبد کاووس و ترکمن صحرا به ترکمنی داد.
استرآباد در زمان قاجار پایگاه این طایفه بود و دارای اهمیت مذهبی شد و دارالمؤمنین لقب گرفت.جمعیت شهر گرگان مطابق سرشماری سال 1390 خورشیدی 350 هزار نفر و جمعیت شهرستان گرگان نیز بیش از 462 هزار نفر بوده است.

فرشته جعفرزاده مجاوری مجاهد شهید وقهرمان خلق از مجاور محله قائم شهر مازندران

 فرشته جعفرزاده مجاوری مجاهد شهید وقهرمان خلق از مجاور محله قائم شهر مازندران



مشخصات مجاهد شهید فرشته جعفرزاده مجاوری
محل تولد: قائمشهر
شغل: معلم
سن: 25
محل شهادت: بابل
زمان شهادت: 1363

صدیقه بابانیانوری مجاهد شهید وقهرمان خلق از بابلسر مازندران

 صدیقه بابانیانوری مجاهد شهید وقهرمان خلق از بابلسر مازندران



مشخصات مجاهد شهید صدیقه بابانیانوری
محل تولد: بابلسر
سن: 26
محل شهادت: کرمانشاه
زمان شهادت: 1367

 مجاهد شهید صدیقه سومین شهید از خانواده بابانیا نوری بود که او را فریده صدا می کردند.
فریده در سال۱۳۶۰ در حالی که فقط ۱۶سال داشت در بابلسر دستگیر شد. به علت اینکه مقاوم بود او را از زندان بابل به تهران بردند. او ۷سال را در زندانهای بابلسر، اوین و قزل حصار به سر برد.

به خاطر روحیه سرزنده و سرشارش اکثر نفرات او را می شناختند و می گفتند انگار نه انگار که در زندان است. مستمراً به همه روحیه می داد و در برابر شکنجه و آزار و اذیت شکنجه گران و زندانبانها سرحال و مقاومتر می شد.
او خبر شهادت برادرش شعبان را هنگامی که در زندان بود شنید در حالیکه ۱۹سال داشت.
او سال۶۷ و قبل از عملیات فروغ جاویدان از زندان آزاد شد و بلافاصله خودش را به یارانش در ارتش آزادیبخش در اشرف رساند.
او همچون یک پرنده سبکبال و پر از عشق و حرارت بود. او تشنه دیدن بچه ها در اشرف بود و می گفت به آرزویم رسیدم. جای یوسف و شعبان و ماریا و محمد خالی. ولی جای آنها را هم پرمی کنم.

فریده در سال۱۳۶۷ و در سن ۲۴سالگی  در عملیات کبیر فروغ جاویدان به شهادت رسید.
وقتی یکی از یاران فریده، خبر شهادت وی را به مادرش اطلاع داد، مادر با شجاعت گفت: « گریه نکن. خودم میدانم، هرشب صدای مجاهد گوش میدهم. فریده هم به نزد برادرانش رفته است. جای خوبی رفت. خوشا به سعادتش. این همه سال اینها فقط زجر کشیدند ولی بالاخره نزد یوسف و شعبان رفت، يادش گرامي وراهش پررهرو باد .

حسین شکری قهرمان خلق از قادیکلاه قائم شهر از شهدای خانواده شکری

 حسین شکری قهرمان خلق از قادیکلاه قائم شهر از شهدای خانواده شکری


مشخصات  مجاهد شهید حسین شکری
محل تولد: قائمشهر
تحصيل: دیپلم
سن: 20
محل شهادت: قائمشهر
زمان شهادت: 1360

صدیقه مجاوری مجاهد شهیدومشعل فروزان راه آزادی

 صدیقه مجاوری مجاهد شهیدومشعل فروزان راه آزادی



مشخصات مجاهد شهید صدیقه مجاوری

محل تولد: سارى

 تحصيل: ادبیات

سن: 44

محل شهادت: فرانسه

زمان شهادت: 1382

به یاد عشق فروزان و شعله‌‌‌‌ور آزادی شهید مقدس 

صدیقه مجاوری



 شهید مقدس صدیقه مجاوری، در روزگار نامردمیها، هم‌چون آرش جانش 

را در چله کمان گذاشت و رها کرد, سلام بر تو ای عشق فروزان و شعله‌‌‌‌و

ر آزادی. از خون شفق خنده گشاید گل خورشید آن شب‌‌‌‌شدگان بین که 

سحرگاه ندیدند آنروز این سؤال در برابر هر وجدان آزاده‌‌‌‌یی قرار گرفت که 

چرا و به‌کدامین گناه باید آزادی خلق ما با توطئه نابودی روبرو شود؟ آخر 

گناه ما چیست؟ مگر این مقاومت و این نسل جز تحمل شکنجه و زندان و 

تیرباران و قتل‌‌‌‌عام به‌خاطر آزادی و به‌‌‌‌خاطر مبارزه علیه فاشیسم مذهبی 

گناهی دارد؟ 

چرا باید همه ارزشهای انسانی به‌‌‌‌خاطر منافع و بند‌و‌بستهای سیاسی و

اقتصادی لگدمال شود؟ البته دشمنان آزادی حتی خواستند کار ترا هم لوث 

کنند، اما جسارت، عزم، اراده، صلابت و طهارت انقلابی تو آن‌قدر درخشان 

و برجسته بود که به‌‌‌‌رغم همه‌‌‌‌‌‌‌فریبه‌کاریها و سفسطه‌‌‌‌ها، تلألو و درخشش 

حقانیت این فدا و ذبح عظیم را نتوانستند خاموش کنند. آخر تو درمیان 

یارانت، آن قدر متواضع، افتاده و بیرنگ بودی که حتی کسانی‌که سالیان با 

تو کار می‌کردند، از سوابق درخشان انقلابی و کارنامه مبارزاتی تو 

بی‌‌‌‌اطلاع بودند. تو هفت شهر عشق را در وادی مبارزه و انقلاب طی کرده 

بودی. از 25سال پیش زمانی که میلیشیای پرشوری بودی لباس مبارزه 

به‌تن کردی و از آن‌پس با جدیت تمام بهای پیمودن مسیری را که انتخاب 

کرده ‌بودی تا به‌آخر پرداختی. سالها زیر شکنجه‌‌‌‌های دژخیمان خمینی در 

اوین قهرمانانه مقاومت کردی و به‌رغم پیکر نحیفت، دژخیم را به‌زانو 

درآوردی و داغ تسلیم را به‌دل مزدوران گذاشتی. پس از آزادی از بند 

دژخیمان، عاشقانه به‌جمع یارانت پیوستی و بعد در این مسیر وادیهای 

مبارزه برای نجات خلق در زنجیر ایران را یک به‌یک طی کردی. سرانجام 

منطق فدای حداکثر و مقاومت به‌هر قیمت، که تو با شعله‌‌‌‌های جانت ‌‌

آن‌را‌اثبات کردی، بر توطئه‌‌‌‌ها پیروز شد. دشمن و همه همدستانش به‌‌‌‌خوبی

 فهمیدند که هرگزنمی‌توانند مقاومت این ملت را درهم بشکنند و با توطئه و 

نیرنگ نابود کنند. زیرا با رویین‌‌‌‌تنانی روبه‌‌‌‌رو هستند که مرگ را به‌سخره 

می‌‌‌‌گیرند و دشمن را با همه ‌‌‌‌قدرتش در مقابل اراده‌‌‌‌‌‌‌خود به‌زانو در می‌‌‌‌آورند. 

شعله‌‌‌‌های وجود تو، سند پاکبازی، حقانیت، مشروعیت، فداکاری و 

آزادیخواهی نسلی است که در ظلمات تیره و تار آخوندی، چون اخگرهای 

فروزان، آسمان این میهن را غرق شکوه و شرف کرده است. در گذرگاه 

شب تار به‌دروازه نور خوشه اخگر سرخ، با طنینهای سترگ عاقبت 

کوره‌‌‌‌‌‌‌خورشید گدازان گردد اکنون در اوج پیروزیها و سرفرازیهایی که

 حاصل فداکاریها و از جان گذشتگیهای تک تک اعضا و هواداران این

 مقاومت است عهد می‌بندیم که در راه و هدفی که تو برایش جان داد

ی هم‌چنان حاضر هستیم و بر آرمانمان پای می‌‌‌‌فشریم تا روز آزادی. 

**************************************************

*******



 صدیقه مجاوری در سیاهچالهای اوین (از بادداشتهای یکی از 

همزنجیرانش) « اولین بار او را در بند 246 پایین اوین دیدم ضعیف و 

مریض‌حال و در عین حال شاد و سرزنده به‌نظر می‌رسید. همیشه به‌عنوان 

کسی که به‌بقیه روحیه می‌داد، شناخته می‌شد. اغلب تعدادی دورش جمع 

بودند و به‌صحبتهای او از تجربیاتش در بازجویی و مقاومتهای بیرون از

 زندان گوش می‌دادند‌. از حرفهایش همه روحیه می‌گرفتند و سرحال 

می‌شدند. او نقطه اتکا کسانی بود که زیر بازجویی به‌سر می‌بردند به‌همین 

دلیل دژخیمان کینه‌‌‌‌‌‌‌ خاصی از او به‌دل داشتند و چندین بار او را به‌شعبه 

صدا زده و تهدید کرده بودندکه نباید با کسی صحبت کند‌. در لحظه‌‌‌‌‌‌‌ورودش 

400ضربه شلاق خورده بود و همواره از کسانی بود که تنبیه و به‌سلول 

انفرادی منتقل می‌شد. روزهای ماه رمضان سال62 بود، یادم می‌یاد که 

تازه افطار کرده بودیم. یکی از دختران معاویه از بلندگوی بند اعلام کرد 

همه به‌سلولهای خود بروند و کسی حق خروج ندارد و به‌این ترتیب جو

 رعب و وحشت را در بند حاکم کردند. یکی یکی در سلولها را باز کرده و 

اسامی افراد مورد نظر را اعلام می‌کردند. سپس آنها را بدون آن‌که فرصت 

خداحافظی باقی بگذارند از بند بیرون می‌کشیدند‌. دلم در تب‌و‌تاب بود، 

به‌سلول ما که رسیدند اسم صدیقه را خواندند. او وسایلش را جمع کرد ولی 

مثل همیشه سرحال بود و درحالی‌که خنده از لبانش دور نمی‌شد، گفت: 

یعنی خداحافظی هم نکنیم که دژخیم پاسخ داد نخیر، نکنید. صدیقه 

پوزخندی زد بعد رو به‌ما که با قیافه‌های نگران او را بدرقه می‌کردیم، 

آهسته گفت «بابا مگه از اینها انتظاری غیر از این دارید اون اصلیه 

(اشاره به‌مسعود) جونش سلامت» و دستی تکان داد و رفت. آن‌شب 

هیچ‌کدام خواب به‌چشممان نیامد، بغض گلویمان را گرفته بود و نگران 

سلامتی‌اش بودیم ولی با گفتن خاطرات او شب را به‌صبح رسانديم يادش 

گرامي باد .


با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود مجاهد قهرمان رویا وزیری شغل ماما از تنکابن...