مجاهد شهید علی امیری ازمسولین جنبش مجاهدین در بابل
مجاهد
شهیدعلی امیری در سال ۶۰ توسط جلادان خمینی در مازندران به دشمن نه گفت و برچوبه
دار بوسه زد. مجاهد
شهید علی امیری یکی از دانشجویان پرشور دانشگاه ایوب معادی بابلسر قبل ازانقلاب
بود. باشروع تظاهرات ضدسلطنی بیشتر اوقات
در صف جلوی تظاهرکنندگان در شهر بابل او را میدیدم که با تعدادی از نفرات و دوستان
خودش از لابلای مردم عبور میکردند و شعارهاو تظاهرات را سمت وسو میدادند. جوان
پرشور که با دیدن او احساس میکردی قلب و ضمیرش با خلقی که درتظاهرات بودند پیوند
خورده و خستگی ناپذیر به پیش میتاخت.
من که تازه پایم به تظاهرات باز شده بود، کنجکاوانه به جمعیت چشم میدوختم. آنچه
که چشم مرا میگرفت تلاش و تکاپوی علی بود. آن موقع اصلا او را نمی شناختم . ولی
تلاش و فعالیت های او برایم چشم گیر بود و خیلی زود چهره اش در ذهن من نقش بسته
بود. هر چند که او را نمی شناختم، اما احساس می کردم او را خیلی دوست دارم. بعد از
انقلاب ضدسلطنی تازه هوادار شده بودم. در
سال ۵۸ برای اولین بار به ستاد مجاهدین در میدان شهدا بابل رفتم. علی را در ستاد
مجاهدین دیدم. وقتی پایم به ستاد بیشتر
باز شد مسئول تشکیلاتیام شد. هر چه بیشتر با او رابطه می زدم، برایم دوست داشتنی
تر وجذاب تر مینمود. همه بچه های بخش روستایی او را دوست داشتند، زیرا در وجودش
مهر و محبت و صداقت ویکرنگی برآمده از ارزشهای مجاهدیاش، نفرات را بیشتر به خود
جذب میکرد. علی درستاد مجاهدین مسئولیت
بخش روستایی را به عهده داشت و ما هر روز به عنوان مسئولین هر منطقه با او در طول
هفته چند نشست اجرا می کردیم و خط وخطوط جدید سازمان را در نبرد با ارتجاع و
شناسایی افکار سازمان به مردم را برای ما
برجسته میکرد و آموزش می داد. هر روز که می گذاشت و با هر نشست و برخاست و هر
کلامی از او برای ما تبلور ارزشهای سازمان بود، ما را سرشار و غنی میکرد و روی ما
تاثیر می گذاشت. همه بچه ها او را دوست داشتند. وقتی درستاد مجاهدین روزانه برای
ما نشست می گذاشت، سراپا گوش بودیم و هر کلام علیرضا، شناخت و ارزش جدیدی در قلب
ما میکاشت. به تدریج علی نامی آشنا برای همه هواداران شده بود. همه دوست داشتند ولو
یک بار شده با علی نشست و برخاست داشته باشند .یادم نمیرود روزی در نشست که با او
داشتیم، برای اولین بار کلمه انتقاد و انتقاد از خود را از او شنیدم. او آنچنان این اصول سازمان را برای ما شرح داد
که روی تک تک ما تاثیر به سزایی گذاشت.
علی نزدیک به یک سال نیم مسئول مسقیم من بود. هروقت هادی غفاری مرتجع یا
فخرالدین حجازی فاشیست به شهر ما می آمدند، میدانستیم میخواهند آتش فتنهای به پا
کنند و چشمی را کور
یا سری را بشکافند. میدانستیم که فشار روی ستاد سازمان یا هواداران زیاد میشود .
فورا علی برای ما نشست می گذاشت. ما را توجیه می کرد که چگونه هواداران را
برای دفاع از ستاد مجاهدین، بسیج کنیم تا دشمن نتواند به به خواسته اش برسد.
خاطره
ای ازعلی امیری
یادم
می اید که در ابتدای سال 59 علی دریک قرار به سراغم امد وگفت نورالله
فردا ساعت یازده به خانه ما بیا (زمانیکه دیگر نفرات ازستاد به خانه ها
منتقل شدند و دیگر ستادی در اثر حمله
چماقدارن بسته شده بود ونفرات به خانه تیمی منتقل شدند )من به خانه تیمی او رفتم .
به من
گفت من یک عدد کلت که درابتدای انقلاب در
شهربانی مسقربودم نزد من مانده
. شهربانی دنبال من می گرده که
باید کلت برگردانده شود . من می خواهم به شهربانی بگویم که کلت را به تو دادم . و
اگر امدند سراغ تو بگو . علی کلت را همان موقع به من داد ومن کلت را گم کردم . ممکن است سراین داستان دستگیرشوی . وزندان
بروی . به او گفتم علی
برای سازمان و تو هر کاری بگویی می کنم . خیالت راحت باشد . تا اخرش مسولیت
این کار با من . خوشبتخانه بعد ازمدتی گفت . پی گیری این موضوع منتفی شده است .
بعد
از شروع فاز نظامی پی گیری می کردم که علی کجا ست و چیکار می کند . که متوجه شدم
که در یکی از شهرهای شمال دستگیر شد واعدام گردید . اری همیشه علی امیری اولین مسول تشکیلاتی من بود افتخار می کنم مرا
با سازمان اشنا کرد . و مرحله مرحله مرا در فاز سیاسی عبور داد و در من ارزشهای
مجاهدی را کاشت . لم یرتابو کرد . و مجاهدی ام را مدیون او هستم اولین مجاهدی که بااو از نزدیک اشنا شدم . از
صفا وصمیت مجاهدی او انگیزه می گرفتم . یادش گرامی و راهش پررهروباد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر