۱۳۹۵ فروردین ۱۳, جمعه

شهرام تقوي قهرمانی از خطه خرم آباد تنکابن(شهسوار)



شهرام تقوي قهرمانی از خطه خرم آباد تنکابن(شهسوار) 



شهرام تن واحدم درنهاد روستاومسول روستاهاي شرق شهسوارشهيد قهرماني كه بعد از انقلاب در بسياري از نهادهاي تازه تاسيس رژيم تردد ونفوذ داشت ولي روح سركشش از ممارست با ادمهاي رژيم در عذاب بود بارها تقاضا كرد كه او را از انجام مسوليتهايش معاف كنند ودر نهايت با علني كردن فعاليتش با مجاهدين داغ ابدي بر دل ارتجاع كه فكر ميكردند شهرام هم با انهاست گذاشت وبهمين دليل كينه بي حد وحصري نسبت او داشتند شهرام از كودكي پدرش را از دست داده بود وبا مادر بزرگش زندگي ميكرد وگاها به مادرش كه جدا زندگي ميكرد سر ميزد مادر دايي ومادربزرگش او را خيلي دوست داشتند صداقت پاكي ويكرنگي او همه را به خود جذب ميكرد من واو بصورت تن واحد نهاد روستا را اداره ميكرديم بهمين دليل براي كمك به يكديگر به مناطق نيرويي هم ميرفتيم وبا افراد ونيروها كار ميكرديم .
كساني كه براي دومين بار او را ميديدند شيفته اخلاق ومناسباتش ميشدند هيچ بار لبنخد از لبانش دور نميشد هميشه همراه نيروهايش در صحنه بود. نه، در فرهنگ او معني نداشت با توجه به سن كمي كه داشت مورد احترام همه بود حتي ريش سفيدهاي شهر وروستا به او احترام ميگذاشتنداو موقع خروج از جهاد رژيم مدارك ارزنده را با خود آورد وافشا كرد كه ضمن دزدي هاي كلان وغارت اموال عمومي ومردم توسط سردمداران دزد پاسدار وبسيج واخوندهاي هرزه حزب چماقداران طرح برنامه سركوب وچماقداري حزب جمهوري بهشتي وپاسداران جنايتكاررابرملا ميكرداز اين نقطه يكي از پاسداران گفته بود شهرام كاري كرد كه فقط با مكيدن خون او دل همه ما خنگ ميشود وعاقبت هم همين كار را كردندبعداز سركوب خونين تظاهرات مسالمت اميز مردم كه با فرمان شخص خميني اين دجال ضد بشر تظاهرات 500 هزار نفري مردم را در تهران وديگر شهر هاي ايران به رگبار بست وبا ما اعلام جنگ رسمي كرد اگر چه خميني وحزب چماقدارش از ماهها قبل اين كشتار را اغاز كرده بود به عبارتي 30 خرداد شمال ايران بسیار قبل تر از خرداد شروع شده بود من وشهرام با هم مخفي بوديم وبسياري از كارها وترددات مان را با دوچرخه وموتور  واز راههاي روستايي انجام ميداديم اما بعد از 30 خرد اد واعلام رسمي مقاومت مسلحانه ومشروع مردم ايران همه ما مخفي شديم اخرين باري كه او را ديدم در باغي بود كه من مخفي بودم و اخرين نشست را بامجاهد قهرمان  ابراهيم گليج داشتيم وسازماندهي جديد اعلام شد وطرح ها وزاپاس هر كدام مشخص شد 
بیشتر بدانید

ابراهيم گليج (مهدي) فرمانده ومسئولي كه سمبل مجسم شجاعت وفاداري وفداكاري بودقهرماني ازگليج خل خرم آباد شهسوار









من بعد از ان نشست ديگر شهرام را نديدم اما وقتي از روستايمان خارج شدم براي موضوعي از ساري با او تماس گرفتم او بمن گفت كه تو فلان روز بايد رودسر باشي كه منهم بعد از تماسهای تکمیلی همين كار را كردم كه داستانهاي اجراي اين ماموريت ماجراهايي دارد كه جدا گانه به ان ميپردازم بعدا در تهران شنيدم كه او فرماندهي چندين تيم عملياتي را بعهده داشت وضربات جانانه به مزدوران وحشي ورذل خميني وارد كرده بود.
 اما در اخرين عمليات كه طرح خلع سلاح يك بسيج سركوب گر را ريخته بودند به اين صورت دستگير ميشود كه هنگام شب بهمراه تعدادي از همرزمانش بسيج را محاصره ميكنند درست چند دقيقه قبل ازاجراي طرح حمله پايش به بوته اي گير ميكند ودر همان حال او كه عينك ته استكاني به چشمداشت عينك از چشمش ميافتد او كه ديگر نميتوانست ببيند با صداي اوليه افتادن شهرام وبعد هم وقتي دنبال عينكش ميگشت با صداي خش خش برگها شك نزديكترين نگهبان را برانگيخت وبعد از جنگ وگريزهايي او كه امكان عقب نشيني نداشت دستگير ميشود.
 وقتي او را شناختند بيدرنگ او را به زير شكنجه وحشيانه بردند در زير شكنجه به او ميگفتند به منافقين ميپيوندي؟ ما را افشا ميكني؟ ابروي نظام وامام وحزب وجهاد را ميبري؟ معلوم بود از ضربه اي كه شهرام بعداز پيوستن به مجاهدين به ارتجاع زده بوداز عملياتهايي كه او وافراد تحت مسوليت او به انها زده بودبيشتر گزيده وعصبي بودندوميسوختند در همان حال كه رمقي نداشت او را بالاي سر تحت مسئولهاي دستگير شده اش ميبردند كه انها را شناسايي كند اما هر بار يك لحظه چشمانش را ميبست وبه علامت نه سرش را كه نيمه رمقي داشت به بالا ميبرد يعني كه نميشناسم .
عاقبت شهرام قهرمان كه همه اسرارمقاومت وتشكيلات وخلق را در سينه داشت بعهدش با خدا وخلق وفا كرد وهمانطور كه دژخيمان گفته بودند تنها با مكيدن خون شهرام دلهاي سياه انها خنك خواهد شد در حالي كه جزو اولين اكيپهايي بودند كه در خط جديد كشيدن خون متهمين به اعدام خون پاكش كشيده ميشد تمامي خونش راكشيدند او  حتي رمق نداشت كه با پاي خود به پاي تيرك اعدام برود او را روي شنهاي كنار درياي خزر كه از اندوه فرزندان كناره هايش بيتاب وغم ناك بود كشان كشان به جوخه تيرباران سپردند.
 دايي اش كه با پرداخت بهاي گلوله هايي كه به او شليك كرده بودندتوانسته بود پيكر پاك شهرام تقوي را بدست اورد وقتي ميخواست او را به خاك بسپارد فهميد كه ديگر خوني بر پيكرش نمانده بود كه خارج شود زيرا پاسداران ارتجاع از بس نسبت به شهرام قهرمان كينه بدل داشتند اخرين قطرات خونش را كشيدند تا بگفته همان جنايت كاران رذل دلشان خنك شود غافل از اينكه خون پاك همين مجاهدين است كه ريش وريشه ارتجاع را خواهدكند يادش گرامي وراه سرخش پر رهرو باد.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود مجاهد قهرمان رویا وزیری شغل ماما از تنکابن...