خاطره ای از یدالله آبهشت فرمانده ای دلیر، صبورووفادار به آرمان آزادی ومردم که در رشت به عهدش تمام عیار وفا نمود
از آنجا که ستادهای جنبش ملی مجاهدین علنی بود ودفاتر هم علنی فعالیت داشت تقریبا همه اعضا وهواداران مجاهدین در هر شهرستان ، بخش یا محله ای که کار میکرد برای همه واز جمله پاسداران وبیسجی های جنایتکار شناخته شده بود ،برای اینکه اعضا وفرماندهان مجاهدین با مزاحمت کمتر پاسدران محلی مواجه شوند برخی از ستادها که از این نظر مشکل بیشتری داشتند اقدام به اعزام ویا پذیرش کارها از بخش ها یا شهرهای دیگر مینمود.
آنچه خودم شاهد بودم میتوانم از این فرماندهان که خودم با آنها سرکار داشتم مجاهد شهید فیروز رحیمیان
بیشتر بدانید
فیروز رحیمیان که در در قزوین فعالیت میکرد وبه شهسوارفرستاده شد ومسئول جنبش شد یا مجاهد قهرمان رضا ماهوان
رضا ماهوان که دانشجو ومشهدی بود از مشهد به رشت فرستاده شد را نام ببرم که هر دو از مسئولان مستقیم خودم بودند.
بیشتر بدانید
بياد
شهداي قهرمان خانواده بزرگ وقهرمان پرور رحيميان از خطه ميرزاكوچك خان شمال ايران - رامسر
·
اين نامه بعد از شهادت بهروز برادر فيروز
رحيميان كه در قسمت اول بياد فرمانده ومسئولم از اين قهرمان خلق يادكردم
ونوشته بودم بيشتر از فيروز رحيميان بخوانيد
توسط يكي از بستگان آنها بما رسيد كه در آن به بخشي از اطلاعات مربوط
به اين خانواده قهرمان پروراشاره مينمايد
رضا ماهوان قهرمان رشيد وشهيد سرفراز خلق از مسئولان مجاهدين واز زندانيان سياسي زمان شاه
در همین سیاق سال 60 یک بار به ستاد لاهیجان رفته بودم که چندین نفر ورود وخروج داشت در اتاقی که من بعنوان رابط شهرها وارد میشدم وملات میگذاشتم وبرمیداشتم وارد شدم دیدم 3نفر در آن اتاق هستند.
خواستم خارج شوم که برادری مرا صدا زد وآنطور که گوئی مرا چندین سال است که میشناسد در آغوش کشید وبی مقدمه گفت پس امروز ما تو راه مهمان شما هستیم حمید که برادر دیگری بود گفت از تو راهی ها وپذیرائی های شما تو مسیر زیاد شنیدیم ایم مهدی ومنهم حمید هستم که با شما میائیم ستاد رشت.
با مهدی وحمید وارد مسیرلاهیجان به رشت شدیم آنها درست میگفتند ومن هم به قولم عمل کردم وآ نها را به نهاری که تا امروز بهتروخاطره انگیزتر از آن نداشتم دعوت کردم.
آری مهدی همان یدالله آبهشت بود که برای ماموریت به رشت میرفت .
برخورد گرم وصمیمی وبی آلایشی که مهدی یا یدالله داشت در همان اتاق ستاد لاهیجان خیلی مرا جذب خود کرده بود از او سئوال کردم شما از کجا واز کی مرا میشناختید با تعجب گفت از کی ؟ وقتی هر دو مجاهدیم همه چیزمان باهمه مثل هم از یک ارزشهائی پیروی ودفاع میکنیم وعلیه ارتجاع سینه سپر کردیم مگه نیاز به شناخت قبلی است تو برادر مجاهد من هستی همین کافی است همین همه چیزه مگه نه ؟ منهم که همینجور به موهایش که تکان میخورد وبالا وپائین میرفت نگاه میکردم به ابروهای پر پشتش که وقتی با احساس صحبت میکرد میرفت که چشمهایش را بپوشاند خیره شده بودم
کمی به خود آمدم وسریع گفتم بله برادر مهدی واو هم معطل نکرد وگفت درود بر شما.
کمی به خود آمدم وسریع گفتم بله برادر مهدی واو هم معطل نکرد وگفت درود بر شما.
در طول مسیر مهدی یعنی یدالله مستمر از بچه های میلیشیا از کارها وفعالیتهای آنها صحبت میکرد فقط حرف نمیزد کیف میکرد ومیگفت با وجودش صحبت میکرد وقتی از سازمان از میلیشیا واز کارها وفداکاری ها و...صحبت میکرد دلم میخواست درحالی که رانندگی میکردم برگردم وبه چهره اش که مستمر آمیخته با لبخند بود نگاه کنم ولی امکان نداشت .
از من برایش گفته بودند واحترام خاصی میگذاشت به خاطر همین وقتی راجع بمن میگفت تمام تلاشم که سعی میکردم اینقدر از کارهای ما مثبت نگوید بی فایده بود دست چپش را روی دوشم گذاشت اگر ما با سازمان نبودیم همان بودیم که بودیم این همه خوبی ها مال سازمانه ونگرانش نباش ، که این حرف هم مرا متوجه کرد وهم قانع شدم که او درست میگوید اما او آنقدر راحت غنی وپر بود که حرفهایش تمام نمیشد چندین بار به من ونفرات همراه گفت درود برشما - درود برشما که متوجه شدم اصلی ترین تکه کلام یدالله درود بر شماست در پاسخ به هر حرف درست یا تائید وکار مثبت دیگران او همین را میگفت .
یدالله آبهشت یکی از مسولین مجاهدین بود که بعدها در ستاد رشت مشغول به کار شد وبعد از سی خرداد در نبرد با ارتجاع مهیب وهار خمینی وپاسداران به عهد خود با خدا وخلق وفا نمودوبه شهادت رسید.
بیشتر بخوانید
بیشتر بخوانید
«مجاهد شهید یدالله آبهشت» که مرگ را به سخره گرفت و فریاد زد «بچهها ما پیروزیم»
یادش گرامی وراه سرخش همیشه پر رهرو باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر