مجاهد شهید حسن نیکفر قهرمانی سرفراز از رودسر
مشخصات مجاهد شهید حسن نیکفر
محل تولد: رودسر
تحصيل: لیسانس مدیریت
سن: 32
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1364
اینجا کسی است پنـهان، چون جان و خوشتر از جان...
زندگینامه مجاهد شهید حسن نیکفر
کاندید سازمان در سال 1358در شهرستان لنگرود
حسن در روستای خلیفه محله از توابع شهرستان رودسردر یک خانواده کشاورز و مذهبی در سال 1332بدنیا آمد و ازدوران کودکی با درد و رنج مردم بخوبی آشنا بود حسن با اینکه مشغول خواندن درس بود در کلیه کارهای کشاورز ی شرکت داشت وی دردوران تحصیلاتش یکی از شاگردان ممتاز مدرسه بود و استعداد فوقالعاده ای داشت و تحصیلات خودتا دپیلم را در شهرستان لنگرود و سپس تحصیلاتش را در یکی از دانشگهای تهران با اخذ فوق لیسانس به پایان رساند .
در دوران جوانی با این که مشغول خواندن درس بود پدرش در یکی از بیمارستانهای تهران به دلیل بیماری که داشت فوت میکند و سرپرستی خانواده، مادرو چهار برادر دیگرش که همه مشغول خواندن درس بودند به عهده وی بود و حتی زمانی که زندگی مستقلی و دارای همسر و دو فرزند بنام های سمیه و یاسر بود کماکان مسؤلیت اداره خانواده به عهده وی بود و هیچ وقت از مادر و دیگر بردارنش جدا نشد. حسن در دانشگاه با مدرک فوق لیسانس و دررشته تکنسیین فارغالتحصیل شد و بهعنوان تکنسین تا سال 1355 در مخابرات شهرستان لنگرود کار میکرد و سپس بهعنوان رئیس مخابرات تا سال 1359مشغول بهکار میکرد و درزمانی که دانشجو در تهران بود دراکثر جلسات سخنرانی دکتر علی شریعتی که در حسینه ارشاد برگزار میشد شرکت میکرد و کلیه نوارهای صوتی شریعتی را داشت و همین امر باعت فعالیتهای سیاسی وی شد طوری که کلیه برادرانش و دیگر دوستانش از امکانات حسن بهرمند م یشد ند حسن دارای فضیلت خاصی بود هرکس در اولین برخوردش شیفته اخلاق و محبت و سادگی وی میشد و بهخاطر همین خصایص انقلابی بود که حسن دارای نفوذی زیادی بین مردم روستا و شهرستان لنگرود داشت اکثر مردم وی را میشناختند و دارای احترام خاصی بود خیلی ارام و خونسرد صحبت میکرد همه دراولین برخورد شیفته وی میشدند.
روستایی که وی زندگی میکرد در زمان انقلاب و سال58 یکی از فعالترین روستاها بود. لازم به یاد آوری است که وی در سال 1355 تا سال 1357 در شهرستان لنگرود اقدام به برگزاری کلاس آموزش قرآن و کلاسهای روشنگری دیگر در محافل سیاسی و مذهبی کرد و بهخاطر همین هم دارای نفوذ زیادی در بین جوانان وروشنفکران و حتی بازاریان شهرستان بود و اکثراً احترام خاصی به وی میگذاشتند و هر کجا قدم میگذاشت در قلب مردم آنجا تاثیر میگذاشت از هیچ کمکی به هر کس که به وی مراجعه میکرد فروگزارنمی کرد و به فقرا که وضع مادی خوبی نداشتند کمکی زیادی میکرد و به مادر و دیگر برادرانش سفارش این کار را زیاد میکرد وکلیه اعضا خانوادهاش از وی تاثیر پذیرفته بودند.
بخاطرهمین هم در روستا خانه آنها محل تجمع اهالی خصوصاً جوانان با هر طرز فکری تا قبل از انقلاب و همچنین بعد از انقلاب خصوصاً در فاز سیاسی خصوصاً هواداران سازمان بود. حسن در زمان انقلاب ضد سلطنتی در آگاهی مردم شهرستان لنگرود و روستای خود نقش اصلی داشت و جوانان را در شرکت در تظاهرات علیه شاه بیسج میکرد. همچنین بعد از انقلاب در روستا اقدام به تشکیل شورای محل از بزرگان محل و چهره های شناخته شده کرد و حل و فصل کلیه امورات روستا از طریق همین شورا اداره میشد و همچنین خودش سخنرانی های زیادی در مناسباتها و روز شهدای سازمان در روستا میکرد در هر جلسه ای که صحبت یا سخنرانی میکرد همیشه از ائمه و پیامبران و امامان شروع میکرد و مثالهای زیادی از آنها برای مردم تعریف میکرد و در زمینه اسلام و اسلام شناسی معلومات زیادی بهدلیل مطالعات و تحقیقات زیادی داشت و فعالیتهای وی خیلی چشم گیر بود ومورد علاقه همه مردم روستا بود حسن خیلی باسواد بود کتابهای زیادی خوانده بود و نوارهای زیادی از شخصیتهای ملی آنزمان گوش کرده بود و در هیچ زمینه کمبودی در وی احساس نیمیشد و خیلی مهربان و خونسردبود.
و همچنین در زمان انقلاب فعالیتهای زیادی داشت و از سال 58وقتی صف بندی بین نیروها و گروهها شکل گرفت بهطور حرفه ای با سازمان رابطه برقرار کرد تا جایی که ابتدا در شهرستان لنگرود ستاد جوانان که همه هواداران سازمان بودند تشکیل داد و در این مقطع بود که وی بهعنوان کاندید سازمان معرفی شد وبرای کارهای تبلیعاتی خودش برای سخنرانی از طرف سازمان به روستاها ی دوردست ومناطق کوهستانی میرفت حسن در بسیج هواداران سیاسی شهرستان لنگرود با کمک دیگر مسولین نقش بسزایی داشت و در این هنگام اقدام به تشیکل ستاد انجمن جوانان شهرستان در مرکز شهر و طبقه سوم پاساژ اصلی شهر بود کردتا و کلیه فعالیها از آنجا هدایت میشد تا اینکه چماقداران به این ستاد حمله کردند و آنجا بسته شد حسن برای ادامه نشستها و پیگیری کارهای تبلیغاتی وسیاسی سازمان ستادرا به محل کارش یعنی به اداره مخابرات لنگرود منتقل کرد و کارها از آنجا هدایت میشد. از آنجایی که چماقداران تحمل فعالیتهای وی را نداشتند اقدام به حملاتی علیه وی کردند و در یکی از این حملات که منجر به تظاهرات شد و درگیری که بین هواداران و چماقداران انجامید.
در این درگیری یکی از چماقداران کشته میشود و تقصیر به گردن حسن انداخته میشود که مردم را تحریک کرده و از آن زمان وی تحت تعقیب قرار می گیرد و مخفیانه و شبانه از منطقه فرار میکند و به تهران میرود در حالیکه همسر و دوفرزندش همراه وی بودند در این مدت بارها برای گرفتن اخبار مخفیانه از تهران به شهرستان لنگرود و روستای خلیفه محله که زادگاهش بود میرفت.
درمدت 4سال یعنی تا سال 64 وی فراری بود حسن در دوران فراری خود که تهران مخفیانه زندگی میکرد به یکی ازشاخه های سازمان وصل میشودکه برای ادامه فعالیت به وی پیشنهاد خروج از کشور را میدهند که برای اجرای همین قرار وی به زاهدان در هتلی مستقر میشود تا رابط مربوطه وی را برای خروج از کشورتوجیه کند ولی وی متوجه میشود که هتل از طرف سپاه محاصره شده است وبا همسر و دوفرزندش خداحافظی میکند و درحین فرار به طرف وی تیراندازی میکنند که تیر به شکم و پهلو وی اصابت میکند و شدیدامجروح میشود قسمتی از رودهایش بیرون ریخته میشود و سپس وی را دستگیر میکنند و به همان وضعیت به زندان اوین منتقل میکنند و بعد از یک عمل جراحی موقتاً برای گرفتن اطلاعات وی را به همان وضعیت در حالیکه یک کیسه به پهلو بسته بود به مدت قریب یک سال نگه میدارند و در این مدت همسر و دوفرزند و مادرش هر ماه به ملاقات وی میرفتند و شاهد روز بروز ضعیف شدنش را مشاهده میکردند تا جای که قادر به راه رفتن نبود و وقتی مزدوران از وی دررابط با گرفتن اطلاعات مایوس میشوند وی را در سال 1364در حالیکه فقط 32سال داشت تیرباران میکنند و بدون این که به خانوادهاش اطلاعی بدهند پیکر پاکش را برای دفن به بهشت زهرا میبرند.
آنموقع احمد برادر کوچکترش که فراری در تهران بود و در بهشت زهراکار خطاطی روی سنگ قبرها میکرد و مشخصات حسن را به وی برای نوشتن روی سنگی به ابعاد نیم متر میدهد که به محض دیدن یادداشت حالش دگرکون میشود طوری که بقیه نفراتی که آنجا کارمیکردند متوجه وضعیت غیرعادی وی میشود و احمد بعد از نوشتن مشخصات حسن روی سنگ قبر از آن تاریخ به بعد از رفتن سر کار به بهشت زهرا مبادا از اینکه مورد شناسایی قرار بگیرد دستگیر شود خودداری میکند .
خانواده اش از طریق احمد متوجه دفن وی در بهشت زهرا میشوند و اینچنین بود که خلق قهرمان ایران و خصوصاً اهالی منطقه و روستای خلیفه محله یکی از محبوبترین یار مظلومین ویکی از اسطوره های تاریخ را از دست میدهند.
یادش گرامی باد از این فرصت استفاده میکنم وبخاطراینکه به افتخارات این خانواده اضافه کرده باشم و برای ثبت درتاریخ سه برادر دیگر حسن بنامهای احمد دانشجو با چهار سال فراری و محمدرضا با چهارسال زندان در کرج و بعد از ازادی در سال 1364بهعنوان پیک سازمان و علیرضا دیپلم در قتلعام سال 1367به جرم ارتباط با سازمان در زندان رشت اعدام شدند روحشان شاد باشد.
حال گوش کنیم وضع و حال حسن را از زبان یکی از همبندانش در زندان اوین
مجاهد شهید حسن نیکفر اهل لنگرود و کاندیدای سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 58در اولین دوره مجلس شورای ملی در شهر لنگرود بود. در آن زمان او در اداره مخابرات شهر لنگرود کار میکرد.
او در سال 62 یا 64موقع دستگیری توسط پاسداران جنایتکار از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله قرار گرفت. بهشدت مجروح و رودههایش به بیرون ریخته بود. در همان وضعیت او را به زیر شکنجههای وحشیانه برده بودند که آثار شکنجه تا لحظه شهادت بهخصوص در ناحیه پا کاملاً آشکار بود. حسن از ناحیه شکم درد بسیاری را تحمل میکرد. به جای روده به او کیسهیی در ناحیه شکم که کاملاً متلاشی شده بود قرار داده بودند تا عمل دفع از آن جا انجام شود و به همین خاطر بوی نامطبوع او را آزار میداد. با وجودی که موقع خوابیدن با مشکلات فراوانی روبهرو بود، اما هر بار که او را میدیدی خنده برلبانش بود و با برخوردهای گرم و جذابش به همه هم زنجیرانش روحیه میداد و هرگز درد طاقتفرسا را به روی خود نمیآورد. یادم هست که در سال 63 که ما را برای بازجویی از قزلحصار به اوین آورده بودند و هفتهها در راهروهای دفترمرکزی در پشت شعبههای بازجویی بودیم. طی این مدت صدای 2کودک توجهمان را جلب میکرد. از صدایشان تشخیص میدادیم که 3یا 4 سال بیشتر ندارند. آنها یاسر و یاسمن بودند که روزها در راهروهای شعبات بازجویی میبایست صدای شکنجه شدن همه و از جمله پدر یا مادرشان را بشنوند و تحمل کنند. گریه و بیتابی آنها روحمان را میفشرد. یک روز وقتی در سالن 6 اوین با حسن هم بند شدیم متوجه شدم یاسر و یاسمن فرزندان کوچک او هستند. با یکدیگر به ملاقات میرفتیم وغالباً در کابینهای مجاور یکدیگر بودیم. نگاهم همیشه متوجه کابین آنها بود که چطور یاسر و یاسمن دوست داشتنی و شیرین زبان با چشمانی آبی دوان دوان به سمت حسن میرفتند. ما نیز هر بار از فرصت استفاده کرده و آنها را در بغل میگرفتیم و میبوسیدیم و بهعلت علاقهیی که به حسن داشتیم با آنها چفت شده بودیم. حسن بهدلیل ارزشهای انقلابی و مجاهدی بسیاری که در خود داشت هر کسی را در اولین برخورد مجذوب خود میکرد و چنان با آدم صمیمی میشد که گویی سالهاست یکدیگر را میشناسیم. بسیار خونگرم و خاکی بود. در نزد زندانیان جایگاه بسیار والایی داشت و مورد احترام همگان بود.
یک روز در 7آبان سال 1364 حسن را صدا کردند وحکم اعدام را به او ابلاغ کردند. با توجه به تجارب قبلی معلوم بود که حسن را فقط برای ساعتهایی در جمع خود داریم وبا توجه به این که فردایش روز ملاقات بود شکی نداشتیم که بعد از ملاقات حسن را برای اعدام خواهند برد واین را خود حسن نیز به خوبی میدانست.
هیچ گاه خاطرات آن روز وشب قبل از شهادت او را فراموش نکردهام. حسن بعدازظهر که برگشت خیلی عادی بهاصطلاح شامی را که داده بودند خورد و نیمهشب به حمام رفت و غسل شهادت کرد. من آن شب تا صبح بیدار بودم و خوابم نمیبرد. با این که او در اتاق کناری ما بود ولی تمامی لحظات او را دنبال میکردم. بعد از خواندن چند رکعت نماز استراحت کرد. نمیدانم در آن لحظات به چه چیزی فکر میکرد اما یقیناً جز وفای به عهد و راه و آرامانش سودای دیگر در سر نداشت.
صبح روز 8آبان 64فرا رسید. آن روز من و حسن برای ملاقات رفتیم و در کابینهای مجاور یکدیگر بودیم. همسر و فرزندانش برای ملاقات آمده بودند. مثل همیشه یاسر ویاسمن دوان دوان به سمت حسن آمدند و در آغوش او جای گرفتند. صحنهها بسیارتکان دهنده اما بسیار شورانگیز بود. من ملاقات و صحبت با پدر و مادرم را فراموش کرده بودم و بهطور مستمر کابین کناری را نگاه میکردم.
در آن طرف شیشه همسر حسن میگریست و بچهها در آغوش پدر بودند. حسن به همسرش گفته بود که این آخرین دیدار است. آن چنان آرام و متین مثل همیشه بچهها را در بغل گرفته بود که باورش برایم سخت مینمود. بچهها در عالم کودکانه خود خبر نداشتند که این آخرین دیدار با پدرشان هست و نمیدانستند که دیگر از فردا همین دیدارهای کوتاه ماهانه را نخواهند داشت.
حتی الآن بعد از گذشت 22سال هم که خاطرات آن را مینویسم نمیتوانم جلوی سیلاب اشک و بغض در گلویم را بگیرم و صحنهها از جلوی چشمانم میگذرد. وقت ملاقات من به پایان رسید مانند همیشه یاسر و یاسمن را بغل کردم و حسابی بوسیدم چرا که دیگر من هم آنها را نمیدیدم. چون حسن را دیگر در میان خود نداشتیم. بعد از بوسیدن بچهها با حسن آخرین وداع را کردم حسن یک بار دیگر 10دقیقهیی ملاقات داشت. ما را از سالن خارج کردند و به بند برگرداندند. در حین بازگشت یاد حسن و روحیه بسیار بالا و استوار او در ذهنم نقش بسته بود و آرامش بینظیر او در حالی که همسرش میگریست ذهنم را پر کرده بود.
در همین افکار بودم که به بند رسیدیم و با نعره گوشخراش پاسداری از مینی بوس پیاده شدیم و به بند برگشتیم. همین که وارد بند شدیم پاسداری نعره زد وسایل حسن نیکفر را بدهید به اتاقم رفتم وبا بچهها صحنههای آخرین دیدار حسن را با خانوادهاش را در میان گذاشتم. ساعتهایی همه در غم از دست دادن یک مجاهد والا مقام بودیم و تحمل نبودن او برایمان سخت بود.
حسن تا لحظات یا شاید دقایقی دیگر به کاروان شهدای سازمان پرافتخار مجاهدین خلق میپیوست. او شاهد و گواه دیگری از فداکاری و از جان گذشتگی و دست شستن از همه چیز خود در راه آزادی و وفای به عهد و پیمان خویش با خدا و خلق بود. برگ زرین دیگری به کارنامه مجاهدین خلق افزوده شد. حسن با خون خود گواه آن شد که این مقاومت و این خلق و نسل حنیف و مسعود تا رسیدن به آزادی از هیچ فدایی فروگذار نخواهد کرد و از همه چیز خود دست خواهد شست و هیچ مانع دریش پای او متصور نیست.
حسن اشعار و نوشتههای بسیار داشت که قبل از شهادتش آنها را به مجاهد شهید مجید فریفته سپرده بود ولی متأسفانه مجید نیز در قتلعام زندانیان در سال 67بهشهادت رسید و نمیدانم که آن دستنوشتهها چه شد. بعد از آزادی از زندان در سال 65به بهشت زهرا رفتم واز روی تاریخ شهادت حسن مزار او را پیدا کردم. در قطعه 106بهشت زهرا نام حسن و تاریخ شهادت او بر سنگ مزارش نوشته شده بود.
بعد از گذشت 22سال از شهادت حسن هنوز یادآوری آن لحظات برایم انگیزاننده و خاطره انگیز است. این گونه است که بقول قران: کسانی که در راه خدا کشته شده و بهشهادت رسیدهاند زندگانند و نزد خدا روزیشان داده میشوند. آنان با شهادت خود روح مبارزه و پایداری را زنده نگه داشته و آن را تداوم میبخشند.
روحی که هم اینک در مجاهدان شهر شرف متبلور است و خون جوشان و گرم آن شهیدان در رگهای مجاهدان جاری است.
مریم رجوی: آینده ایران و آزادی مردم ایران، از همین راه بهدست میآید: از راه سرموضع بودن. یعنی پرچم سرنگونی خلافت ارتجاعی را در اهتزاز نگهداشتن و قیمت آن را پرداختن.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران
مشخصات مجاهد شهید حسن نیکفر
محل تولد: رودسر
تحصيل: لیسانس مدیریت
سن: 32
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1364
اینجا کسی است پنـهان، چون جان و خوشتر از جان...
زندگینامه مجاهد شهید حسن نیکفر
کاندید سازمان در سال 1358در شهرستان لنگرود
حسن در روستای خلیفه محله از توابع شهرستان رودسردر یک خانواده کشاورز و مذهبی در سال 1332بدنیا آمد و ازدوران کودکی با درد و رنج مردم بخوبی آشنا بود حسن با اینکه مشغول خواندن درس بود در کلیه کارهای کشاورز ی شرکت داشت وی دردوران تحصیلاتش یکی از شاگردان ممتاز مدرسه بود و استعداد فوقالعاده ای داشت و تحصیلات خودتا دپیلم را در شهرستان لنگرود و سپس تحصیلاتش را در یکی از دانشگهای تهران با اخذ فوق لیسانس به پایان رساند .
در دوران جوانی با این که مشغول خواندن درس بود پدرش در یکی از بیمارستانهای تهران به دلیل بیماری که داشت فوت میکند و سرپرستی خانواده، مادرو چهار برادر دیگرش که همه مشغول خواندن درس بودند به عهده وی بود و حتی زمانی که زندگی مستقلی و دارای همسر و دو فرزند بنام های سمیه و یاسر بود کماکان مسؤلیت اداره خانواده به عهده وی بود و هیچ وقت از مادر و دیگر بردارنش جدا نشد. حسن در دانشگاه با مدرک فوق لیسانس و دررشته تکنسیین فارغالتحصیل شد و بهعنوان تکنسین تا سال 1355 در مخابرات شهرستان لنگرود کار میکرد و سپس بهعنوان رئیس مخابرات تا سال 1359مشغول بهکار میکرد و درزمانی که دانشجو در تهران بود دراکثر جلسات سخنرانی دکتر علی شریعتی که در حسینه ارشاد برگزار میشد شرکت میکرد و کلیه نوارهای صوتی شریعتی را داشت و همین امر باعت فعالیتهای سیاسی وی شد طوری که کلیه برادرانش و دیگر دوستانش از امکانات حسن بهرمند م یشد ند حسن دارای فضیلت خاصی بود هرکس در اولین برخوردش شیفته اخلاق و محبت و سادگی وی میشد و بهخاطر همین خصایص انقلابی بود که حسن دارای نفوذی زیادی بین مردم روستا و شهرستان لنگرود داشت اکثر مردم وی را میشناختند و دارای احترام خاصی بود خیلی ارام و خونسرد صحبت میکرد همه دراولین برخورد شیفته وی میشدند.
روستایی که وی زندگی میکرد در زمان انقلاب و سال58 یکی از فعالترین روستاها بود. لازم به یاد آوری است که وی در سال 1355 تا سال 1357 در شهرستان لنگرود اقدام به برگزاری کلاس آموزش قرآن و کلاسهای روشنگری دیگر در محافل سیاسی و مذهبی کرد و بهخاطر همین هم دارای نفوذ زیادی در بین جوانان وروشنفکران و حتی بازاریان شهرستان بود و اکثراً احترام خاصی به وی میگذاشتند و هر کجا قدم میگذاشت در قلب مردم آنجا تاثیر میگذاشت از هیچ کمکی به هر کس که به وی مراجعه میکرد فروگزارنمی کرد و به فقرا که وضع مادی خوبی نداشتند کمکی زیادی میکرد و به مادر و دیگر برادرانش سفارش این کار را زیاد میکرد وکلیه اعضا خانوادهاش از وی تاثیر پذیرفته بودند.
بخاطرهمین هم در روستا خانه آنها محل تجمع اهالی خصوصاً جوانان با هر طرز فکری تا قبل از انقلاب و همچنین بعد از انقلاب خصوصاً در فاز سیاسی خصوصاً هواداران سازمان بود. حسن در زمان انقلاب ضد سلطنتی در آگاهی مردم شهرستان لنگرود و روستای خود نقش اصلی داشت و جوانان را در شرکت در تظاهرات علیه شاه بیسج میکرد. همچنین بعد از انقلاب در روستا اقدام به تشکیل شورای محل از بزرگان محل و چهره های شناخته شده کرد و حل و فصل کلیه امورات روستا از طریق همین شورا اداره میشد و همچنین خودش سخنرانی های زیادی در مناسباتها و روز شهدای سازمان در روستا میکرد در هر جلسه ای که صحبت یا سخنرانی میکرد همیشه از ائمه و پیامبران و امامان شروع میکرد و مثالهای زیادی از آنها برای مردم تعریف میکرد و در زمینه اسلام و اسلام شناسی معلومات زیادی بهدلیل مطالعات و تحقیقات زیادی داشت و فعالیتهای وی خیلی چشم گیر بود ومورد علاقه همه مردم روستا بود حسن خیلی باسواد بود کتابهای زیادی خوانده بود و نوارهای زیادی از شخصیتهای ملی آنزمان گوش کرده بود و در هیچ زمینه کمبودی در وی احساس نیمیشد و خیلی مهربان و خونسردبود.
و همچنین در زمان انقلاب فعالیتهای زیادی داشت و از سال 58وقتی صف بندی بین نیروها و گروهها شکل گرفت بهطور حرفه ای با سازمان رابطه برقرار کرد تا جایی که ابتدا در شهرستان لنگرود ستاد جوانان که همه هواداران سازمان بودند تشکیل داد و در این مقطع بود که وی بهعنوان کاندید سازمان معرفی شد وبرای کارهای تبلیعاتی خودش برای سخنرانی از طرف سازمان به روستاها ی دوردست ومناطق کوهستانی میرفت حسن در بسیج هواداران سیاسی شهرستان لنگرود با کمک دیگر مسولین نقش بسزایی داشت و در این هنگام اقدام به تشیکل ستاد انجمن جوانان شهرستان در مرکز شهر و طبقه سوم پاساژ اصلی شهر بود کردتا و کلیه فعالیها از آنجا هدایت میشد تا اینکه چماقداران به این ستاد حمله کردند و آنجا بسته شد حسن برای ادامه نشستها و پیگیری کارهای تبلیغاتی وسیاسی سازمان ستادرا به محل کارش یعنی به اداره مخابرات لنگرود منتقل کرد و کارها از آنجا هدایت میشد. از آنجایی که چماقداران تحمل فعالیتهای وی را نداشتند اقدام به حملاتی علیه وی کردند و در یکی از این حملات که منجر به تظاهرات شد و درگیری که بین هواداران و چماقداران انجامید.
در این درگیری یکی از چماقداران کشته میشود و تقصیر به گردن حسن انداخته میشود که مردم را تحریک کرده و از آن زمان وی تحت تعقیب قرار می گیرد و مخفیانه و شبانه از منطقه فرار میکند و به تهران میرود در حالیکه همسر و دوفرزندش همراه وی بودند در این مدت بارها برای گرفتن اخبار مخفیانه از تهران به شهرستان لنگرود و روستای خلیفه محله که زادگاهش بود میرفت.
درمدت 4سال یعنی تا سال 64 وی فراری بود حسن در دوران فراری خود که تهران مخفیانه زندگی میکرد به یکی ازشاخه های سازمان وصل میشودکه برای ادامه فعالیت به وی پیشنهاد خروج از کشور را میدهند که برای اجرای همین قرار وی به زاهدان در هتلی مستقر میشود تا رابط مربوطه وی را برای خروج از کشورتوجیه کند ولی وی متوجه میشود که هتل از طرف سپاه محاصره شده است وبا همسر و دوفرزندش خداحافظی میکند و درحین فرار به طرف وی تیراندازی میکنند که تیر به شکم و پهلو وی اصابت میکند و شدیدامجروح میشود قسمتی از رودهایش بیرون ریخته میشود و سپس وی را دستگیر میکنند و به همان وضعیت به زندان اوین منتقل میکنند و بعد از یک عمل جراحی موقتاً برای گرفتن اطلاعات وی را به همان وضعیت در حالیکه یک کیسه به پهلو بسته بود به مدت قریب یک سال نگه میدارند و در این مدت همسر و دوفرزند و مادرش هر ماه به ملاقات وی میرفتند و شاهد روز بروز ضعیف شدنش را مشاهده میکردند تا جای که قادر به راه رفتن نبود و وقتی مزدوران از وی دررابط با گرفتن اطلاعات مایوس میشوند وی را در سال 1364در حالیکه فقط 32سال داشت تیرباران میکنند و بدون این که به خانوادهاش اطلاعی بدهند پیکر پاکش را برای دفن به بهشت زهرا میبرند.
آنموقع احمد برادر کوچکترش که فراری در تهران بود و در بهشت زهراکار خطاطی روی سنگ قبرها میکرد و مشخصات حسن را به وی برای نوشتن روی سنگی به ابعاد نیم متر میدهد که به محض دیدن یادداشت حالش دگرکون میشود طوری که بقیه نفراتی که آنجا کارمیکردند متوجه وضعیت غیرعادی وی میشود و احمد بعد از نوشتن مشخصات حسن روی سنگ قبر از آن تاریخ به بعد از رفتن سر کار به بهشت زهرا مبادا از اینکه مورد شناسایی قرار بگیرد دستگیر شود خودداری میکند .
خانواده اش از طریق احمد متوجه دفن وی در بهشت زهرا میشوند و اینچنین بود که خلق قهرمان ایران و خصوصاً اهالی منطقه و روستای خلیفه محله یکی از محبوبترین یار مظلومین ویکی از اسطوره های تاریخ را از دست میدهند.
یادش گرامی باد از این فرصت استفاده میکنم وبخاطراینکه به افتخارات این خانواده اضافه کرده باشم و برای ثبت درتاریخ سه برادر دیگر حسن بنامهای احمد دانشجو با چهار سال فراری و محمدرضا با چهارسال زندان در کرج و بعد از ازادی در سال 1364بهعنوان پیک سازمان و علیرضا دیپلم در قتلعام سال 1367به جرم ارتباط با سازمان در زندان رشت اعدام شدند روحشان شاد باشد.
حال گوش کنیم وضع و حال حسن را از زبان یکی از همبندانش در زندان اوین
مجاهد شهید حسن نیکفر اهل لنگرود و کاندیدای سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 58در اولین دوره مجلس شورای ملی در شهر لنگرود بود. در آن زمان او در اداره مخابرات شهر لنگرود کار میکرد.
او در سال 62 یا 64موقع دستگیری توسط پاسداران جنایتکار از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله قرار گرفت. بهشدت مجروح و رودههایش به بیرون ریخته بود. در همان وضعیت او را به زیر شکنجههای وحشیانه برده بودند که آثار شکنجه تا لحظه شهادت بهخصوص در ناحیه پا کاملاً آشکار بود. حسن از ناحیه شکم درد بسیاری را تحمل میکرد. به جای روده به او کیسهیی در ناحیه شکم که کاملاً متلاشی شده بود قرار داده بودند تا عمل دفع از آن جا انجام شود و به همین خاطر بوی نامطبوع او را آزار میداد. با وجودی که موقع خوابیدن با مشکلات فراوانی روبهرو بود، اما هر بار که او را میدیدی خنده برلبانش بود و با برخوردهای گرم و جذابش به همه هم زنجیرانش روحیه میداد و هرگز درد طاقتفرسا را به روی خود نمیآورد. یادم هست که در سال 63 که ما را برای بازجویی از قزلحصار به اوین آورده بودند و هفتهها در راهروهای دفترمرکزی در پشت شعبههای بازجویی بودیم. طی این مدت صدای 2کودک توجهمان را جلب میکرد. از صدایشان تشخیص میدادیم که 3یا 4 سال بیشتر ندارند. آنها یاسر و یاسمن بودند که روزها در راهروهای شعبات بازجویی میبایست صدای شکنجه شدن همه و از جمله پدر یا مادرشان را بشنوند و تحمل کنند. گریه و بیتابی آنها روحمان را میفشرد. یک روز وقتی در سالن 6 اوین با حسن هم بند شدیم متوجه شدم یاسر و یاسمن فرزندان کوچک او هستند. با یکدیگر به ملاقات میرفتیم وغالباً در کابینهای مجاور یکدیگر بودیم. نگاهم همیشه متوجه کابین آنها بود که چطور یاسر و یاسمن دوست داشتنی و شیرین زبان با چشمانی آبی دوان دوان به سمت حسن میرفتند. ما نیز هر بار از فرصت استفاده کرده و آنها را در بغل میگرفتیم و میبوسیدیم و بهعلت علاقهیی که به حسن داشتیم با آنها چفت شده بودیم. حسن بهدلیل ارزشهای انقلابی و مجاهدی بسیاری که در خود داشت هر کسی را در اولین برخورد مجذوب خود میکرد و چنان با آدم صمیمی میشد که گویی سالهاست یکدیگر را میشناسیم. بسیار خونگرم و خاکی بود. در نزد زندانیان جایگاه بسیار والایی داشت و مورد احترام همگان بود.
یک روز در 7آبان سال 1364 حسن را صدا کردند وحکم اعدام را به او ابلاغ کردند. با توجه به تجارب قبلی معلوم بود که حسن را فقط برای ساعتهایی در جمع خود داریم وبا توجه به این که فردایش روز ملاقات بود شکی نداشتیم که بعد از ملاقات حسن را برای اعدام خواهند برد واین را خود حسن نیز به خوبی میدانست.
هیچ گاه خاطرات آن روز وشب قبل از شهادت او را فراموش نکردهام. حسن بعدازظهر که برگشت خیلی عادی بهاصطلاح شامی را که داده بودند خورد و نیمهشب به حمام رفت و غسل شهادت کرد. من آن شب تا صبح بیدار بودم و خوابم نمیبرد. با این که او در اتاق کناری ما بود ولی تمامی لحظات او را دنبال میکردم. بعد از خواندن چند رکعت نماز استراحت کرد. نمیدانم در آن لحظات به چه چیزی فکر میکرد اما یقیناً جز وفای به عهد و راه و آرامانش سودای دیگر در سر نداشت.
صبح روز 8آبان 64فرا رسید. آن روز من و حسن برای ملاقات رفتیم و در کابینهای مجاور یکدیگر بودیم. همسر و فرزندانش برای ملاقات آمده بودند. مثل همیشه یاسر ویاسمن دوان دوان به سمت حسن آمدند و در آغوش او جای گرفتند. صحنهها بسیارتکان دهنده اما بسیار شورانگیز بود. من ملاقات و صحبت با پدر و مادرم را فراموش کرده بودم و بهطور مستمر کابین کناری را نگاه میکردم.
در آن طرف شیشه همسر حسن میگریست و بچهها در آغوش پدر بودند. حسن به همسرش گفته بود که این آخرین دیدار است. آن چنان آرام و متین مثل همیشه بچهها را در بغل گرفته بود که باورش برایم سخت مینمود. بچهها در عالم کودکانه خود خبر نداشتند که این آخرین دیدار با پدرشان هست و نمیدانستند که دیگر از فردا همین دیدارهای کوتاه ماهانه را نخواهند داشت.
حتی الآن بعد از گذشت 22سال هم که خاطرات آن را مینویسم نمیتوانم جلوی سیلاب اشک و بغض در گلویم را بگیرم و صحنهها از جلوی چشمانم میگذرد. وقت ملاقات من به پایان رسید مانند همیشه یاسر و یاسمن را بغل کردم و حسابی بوسیدم چرا که دیگر من هم آنها را نمیدیدم. چون حسن را دیگر در میان خود نداشتیم. بعد از بوسیدن بچهها با حسن آخرین وداع را کردم حسن یک بار دیگر 10دقیقهیی ملاقات داشت. ما را از سالن خارج کردند و به بند برگرداندند. در حین بازگشت یاد حسن و روحیه بسیار بالا و استوار او در ذهنم نقش بسته بود و آرامش بینظیر او در حالی که همسرش میگریست ذهنم را پر کرده بود.
در همین افکار بودم که به بند رسیدیم و با نعره گوشخراش پاسداری از مینی بوس پیاده شدیم و به بند برگشتیم. همین که وارد بند شدیم پاسداری نعره زد وسایل حسن نیکفر را بدهید به اتاقم رفتم وبا بچهها صحنههای آخرین دیدار حسن را با خانوادهاش را در میان گذاشتم. ساعتهایی همه در غم از دست دادن یک مجاهد والا مقام بودیم و تحمل نبودن او برایمان سخت بود.
حسن تا لحظات یا شاید دقایقی دیگر به کاروان شهدای سازمان پرافتخار مجاهدین خلق میپیوست. او شاهد و گواه دیگری از فداکاری و از جان گذشتگی و دست شستن از همه چیز خود در راه آزادی و وفای به عهد و پیمان خویش با خدا و خلق بود. برگ زرین دیگری به کارنامه مجاهدین خلق افزوده شد. حسن با خون خود گواه آن شد که این مقاومت و این خلق و نسل حنیف و مسعود تا رسیدن به آزادی از هیچ فدایی فروگذار نخواهد کرد و از همه چیز خود دست خواهد شست و هیچ مانع دریش پای او متصور نیست.
حسن اشعار و نوشتههای بسیار داشت که قبل از شهادتش آنها را به مجاهد شهید مجید فریفته سپرده بود ولی متأسفانه مجید نیز در قتلعام زندانیان در سال 67بهشهادت رسید و نمیدانم که آن دستنوشتهها چه شد. بعد از آزادی از زندان در سال 65به بهشت زهرا رفتم واز روی تاریخ شهادت حسن مزار او را پیدا کردم. در قطعه 106بهشت زهرا نام حسن و تاریخ شهادت او بر سنگ مزارش نوشته شده بود.
بعد از گذشت 22سال از شهادت حسن هنوز یادآوری آن لحظات برایم انگیزاننده و خاطره انگیز است. این گونه است که بقول قران: کسانی که در راه خدا کشته شده و بهشهادت رسیدهاند زندگانند و نزد خدا روزیشان داده میشوند. آنان با شهادت خود روح مبارزه و پایداری را زنده نگه داشته و آن را تداوم میبخشند.
روحی که هم اینک در مجاهدان شهر شرف متبلور است و خون جوشان و گرم آن شهیدان در رگهای مجاهدان جاری است.
مریم رجوی: آینده ایران و آزادی مردم ایران، از همین راه بهدست میآید: از راه سرموضع بودن. یعنی پرچم سرنگونی خلافت ارتجاعی را در اهتزاز نگهداشتن و قیمت آن را پرداختن.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر