۱۴۰۳ شهریور ۵, دوشنبه

نسل کشی وکشتار سبعانه وقتل عام در رشت شماره ۲ وعکس وبیوگرافی برخی از این سربداران مجاهدان سرموضع = جنایت علیه بشریت نه میبخشیم ونه فراموش میکنیم

 نسل کشی وکشتار سبعانه وقتل عام  در رشت شماره ۲ وعکس وبیوگرافی برخی از این سربداران مجاهدان سرموضع = جنایت علیه بشریت نه میبخشیم ونه فراموش میکنیم  

با یاد مجاهد شهید احمد رئوف بشری دوست

مجاهد شهید احمد رئوف بشری دوست
مجاهد شهید احمد رئوف بشری دوست

محل تولد: آستارا
شغل:
سن: 24
تحصیلات: دبیرستان
محل شهادت: ارومیه
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان: رشت وارومیه

زندگینامه شهید


زندگینامه شقایق چیست؟

رایت خون به‌دوش وقت سحرز
نغمه‌یی عاشقانه بر لب باد
زندگی را سپرده در ره عشق
به‌کف باد و هرچه باداباد

 

مجاهد شهید احمد رئوف بشری‌دوست در شهریور ۱۳۴۳ در آستارا در یک خانواده اهل رشت به دنیا آمد. بیماری طولانی و عمل جراحی در پنج سالگی باعث شد که از همان طفولیت با سختیهای زندگی آشنا شود. به‌رغم همه مشکلات، احمد کودکی بسیار حساس، باهوش، با استعداد، خلاق، خوش‌سخن بود.

پس از پایان تحصیلات ابتدایی و راهنمایی، احمد به‌علت علاقه و استعداد در کارهای فنی و الکترونیک، در رشته الکترونیک هنرستان صنعتی رشت ثبت نام کرد. ورود به هنرستان وی که همزمان با انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران بود احمد 13ساله را با مبارزه و فعالیت سیاسی آشنا می‌کند. از این پس او در تمامی حرکتهای اعتراضی و تظاهرات علیه شاه فعال است. پس از پیروزی انقلاب احمد که دیگر شوق مبارزه در دلش شعله‌ور شده بود از پای نمی‌نشیند. ابتدا در انجمن اسلامی هنرستان به فعالیت می‌پردازد. اما به‌سرعت با پی بردن به ماهیت ارتجاعی خمینی از انجمن اسلامی خارج می‌شود و به جنبش ملی مجاهدین در رشت می‌پیوندد. از این پس دیگر احمد در کسوت یک میلیشیای مجاهد خلق با عشق آرمان مسعود به میدان می‌شتابد.

دو سال و نیم مبارزه سیاسی با ارتجاع از مجاهد شهید احمد رئوف بشری دوست یک مجاهد آبدیده و کارآمد می‌سازد. او طی این دوران پرتلاطم با فعالیت در بخش دانش‌آموزی رشت موفق می‌شود انگیزه‌های انقلابی خود را صیقل‌زده و خود را برای شرایط دشوارتر آینده آماده کند.

احمد که آن هنگام میلیشیایی 15ساله بود به‌خاطر فعالیت‌هایش علیه رژیم برای فالانژها و پاسداران چهره شناخته شده‌یی بود. او بارها و بارها مورد اذیت و آزار مزدوران رژیم قرار گرفت و چند بار نیز توسط پاسداران دستگیر، شکنجه و به زندان سپاه برده شد، اما هر بار مصمم تر از پیش به راهش ادامه داد.

در یادداشتهای یکی از هنرجویان هنرستان صنعتی رشت که آن زمان با مجاهد شهید احمد رئوف بشری دوست همکلاس بود، آمده است: «فرشید اباذری سردسته فالانژهای رشت در بهار 59 با گروهی از اراذل و اوباش به هنرستان صنعتی رشت حمله کردند و 13تن از دانش‌آموزان هوادار مجاهدین را در مقابل چشم همه و از جمله مدیر و دبیران هنرستان ربوده و با خود بردند. فرشید اباذری و دار و دسته‌اش دستگیر شدگان را به مسجد باقرآباد که پاتوق فالانژهای وحشی رشت بود منتقل و تا نیمه‌های شب آنان را شکنجه کرده و روز بعد پیکر نیمه جان آنها را در یکی از خیابانهای رشت رها کردند. مجاهد شهید احمد رئوف یکی از آنها بود. روز شنبه که بچه‌ها به مدرسه برگشتند احمد جسورانه به افشاگری پرداخت.

 

با این‌که پزشکی قانونی برای احمد ۱۵روز طول درمان مشخص کرده بود، اما او چند روز بعد به هنرستان برگشت و بلافاصله شروع به افشاگری کرد. او در جمع مدیر هنرستان، تعدادی از دبیران و هنرجویان که جویای قضیه بودند، آثار ضرب‌وشتم و شکنجه‌ها را روی بدنش نشان داد. این صحنه به قدری برای همه تکان‌دهنده بود که اشک در چشمهایشان حلقه زد.

احمد علاوه بر فعالیت‌های شبانه‌روزی و چنگ‌ در چنگ شدن با فالانژها و پاسدارها، به آمادگی جسمی و روحی برای شرایط سخت‌تر که خودش می‌گفت برای مقاومت در مقابل شکنجه‌های وحشیانه‌تر است می‌پرداخت از جمله یکی از کارهایش آموزش کاراته و فنون رزمی بود.

احمد در حالی‌که فرمانده یک تیم عملیاتی بود در تهاجم پاسداران رژیم به پایگاهشان دستگیر شد. دژخیمان از اِعمال ضد‌انسانی‌ترین شکنجه‌ها در حقِ او که یک فرماندهٔ جوان مجاهد خلق بود، فروگذار نکردند. اما احمد که خود را پیشاپیش برای چنین شرایط و روزهایی آماده کرده بود، بازجوییها و شکنجه‌ها را سرفرازانه پشت سرگذاشت.

خواهر مجاهد معصومه رئوف خواهر احمد نوشته است: وقتی من از زندان فرار کردم، نمی‌دانستم که احمد آن زمان دستگیر شده و در زندان سپاه است. در جریان انتقالش به زندان باشگاه افسران رشت، یکی از پاسدارها از روی تشابه فامیلی متوجه می‌شود که احمد برادر من است. وقتی که خانواده‌ام برای ملاقات مراجعه می‌کنند می‌بینند که احمد ممنوع‌الملاقات شده و دوباره به زندان سپاه منتقل شده است، آن هم به جرم دست‌داشتن در فرار من در حالی‌که ما هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. هر کدام در یک زندون بودیم. مادرم می‌گفت همهٔ بغض و کینی که از تو داشتند روی احمد خالی کردند.

 

احمد در اولین ملاقات با مادرش قصد فرار از زندان ر ا با او در میان می‌گذارد. مادر علاوه بر وصل ارتباط او با تشکیلات بیرون زندان تلاش می‌کند با جاسازی، الزامات مورد نیازش را تهیه کند. اما در این فاصله مزدوران خمینی که از مقاومت زندانیان مجاهد رشت به‌ستوه آمده بودند در یک تصمیم جنایتکارانه در ۲۲اسفند۱۳۶۱ زندان باشگاه افسران رشت را به آتش کشیدند. در این عمل جنایتکارانه، ۷ زندانی سیاسی هوادار مجاهدین در آتش سوختند و خاکستر شدند.

پاسداران جانی به سمت زندانیان در حال فرار که در محاصره آتش بودند تیراندازی کردند. احمد هم در حالی‌که بیهوش شده بود، توسط یکی از همرزمانش بیرون کشیده شد و موقتاً نجات پیدا کرد. چند ماه بعد از به آتش‌کشیدن زندان، در خرداد ۶۲، دژخیم محسن خداوردی دادستان وقت رشت به‌خاطر این‌که نمی‌توانست مقاومت داخل زندانهای رشت را بشکند تصمیم گرفت حدود ۴۰نفر از زندانیان مقاوم رشت را تبعید کند که احمد هم یکی از آنها بود. اما تبعید و تغییر زندان هم تغییری در عزم جزم احمد در مقاومت علیه دژخیمان نداشت. در رمضان سال۶۴ در زندان گوهردشت احمد به همراه سایر زندانیان مجاهد در اعتراض به توزیع غذا توسط توابین دست به اعتصاب غذا زد که پاسداران رژیم داخل بند می‌ریزند و تک‌تک اعتصابیون را زیر ضرب‌وشتم می‌گیرند و همه را به انفرادی برده و ممنوع‌الملاقات می‌کنند.

به‌نوشته یکی از همرزمان و هم بندی‌هایش «احمد به‌رغم سن کمی که داشت، اما روحیهٔ فوق‌العاده‌ای داشت، با لبخندی همیشگی بر لب. او با وجود سن کم، از درک و فهم عمیقی برخوردار بود. روی گشاده و گوش باز در برخورد با مسئول و جمع مجاهدین، دقت و جدیت در کار و احساس مسئولیت خیلی بالا، از ویژگیهای بارز او بود. احمد با هر مسئولیتی که به او سپرده می‌شد بسیار جدی برخورد می‌کرد. مدتی مسئول گوش دادن به صدای مجاهد از طریق رادیو کوچکی بود که زندانیان در داخل زندان به دست آورده بودند. بسیار دقیق به‌اخبار گوش می‌کرد و متن آن را به‌صورت مکتوب در اختیار بقیهٔ بچه‌ها قرار می‌داد».

به‌نوشته خواهر مجاهد معصومه رئوف احمد در اولین ملاقاتی که با خانواده داشت، در حالی‌که هنوز آثار شکنجه‌ها از ظاهرش هویدا بود از اعتصاب غذا و مقاومت قهرمانانهٴ بچه‌ها می‌گوید و درخواست می‌کند که این خبر را به سازمان برسانند.

سال ۶۴ نسیم انقلاب ایدئولوژیک درونی سازمان، کویر ظلمت خمینی را پیمود و از میله‌های زندان گذر کرد و پیام رهایی را به قهرمانان در زنجیر رساند؛ و این تأثیر شگرفی بر روی همهٔ زندانیان به‌خصوص بر احمد گذاشته بود. اونموقع جمع بچه‌های رشت در گوهردشت به میزان درکی که از انقلاب ایدئولوژیک داشتند، پیوستگی‌شون به اون رو اعلام کردند. این برای جمع مجاهدین در زندان مسأله‌حل‌کن بود، روحیه‌ها و انگیزه‌ها را به‌طور شگفت‌انگیزی بالا برد و انرژی زیادی آزاد کرد.

 

احمد در زمستان سال۶۶ پس از گذشتن بیش از ۵سال از سیاهچال‌های آخوندی آزاد شد. در حالی‌که حکمش فقط ۵سال بود. اما آزادی برای او بدون وصل به سازمان معنا و مفهوم نداشت. او عاشق آزادی و رهبری سازمان بود. عاشق برادر مسعود بود و بی‌قرار وصل به سازمان. انگار که بیرون زندان هم برایش زندان بود. اون، این بی‌قراری را در نامه‌یی برای خواهر مجاهدش این‌طور نوشته است:

«هر لحظه به خودم می‌گویم من این‌جا چه‌کار می‌کنم؟ جای من این‌جا نیست! آخر ما نسلِ خوش‌شانسی هستیم و در دورانی زندگی می‌کنیم که می‌توانیم در رکاب برادر مسعود بجنگیم…اگر بخواهم از آنچه در این سال‌ها بر من گذشته برایت بنویسم مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. پس شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر…»

در بهار ۶۷ احمد به‌قصد پیوستن به ارتش آزادی از رشت خارج شد. اما از آنجا که در تور اطلاعاتی دشمن بود، بین راه دوباره دستگیر و راهی شکنجه‌گاه شد.

خواهر مجاهد احمد نوشته است: «چند ماه بود که منتظر اومدن احمد بودم. اما خبری از احمد نبود. صدای مجاهد هم مرتباً اخبار قتل‌عام‌ها رو پخش می‌کرد. خیلی نگران شده بودم. تصمیم گرفتم به پدرم زنگ بزنم و بپرسم چی شده؟ چرا نیومده؟! پدرم با تعجب گفت: «مگه پیش تو نیست؟! از همهٔ ما خداحافظی کرد که بیاد پیش تو. اگه پیش تو نیست پس…» پدر حدسش درست بود. بعد از اون در جستجوی احمد همهٔ زندانها رو زیر پا گذاشت. اما هرچی گشت کمتر یافت. نه نامی، نه نشانی، نه سنگی، نه مزاری! هیچ چی…».

سرانجام در سال۷۰روشن شد، احمد رئوف بشری‌دوست، در قتل‌عام زندانیان مجاهد در مرداد ۶۷ همراه سایر همرزمانش سر بدار شده است.

آری احمد دلیر همان‌گونه که خود در ترانه‌هایش سروده بود، پس از آزادی دمی ننشست، برخاست و بر عهد و پیمانی که برای پیوستن به ارتش آزادی بسته بود وفا کرد، تا آفتاب فردا از عزم و رزم مجاهدان طلوع کند.
یاد مجاهد قهرمان، شهید سربه‌دار احمد رئوف بشری‌دوست گرامی و نامش زیب پرچم شیر‌و‌خورشید نشان ایران باد.

دژخیمان خمینی اعدام او را به خانواده‌اش اطلاع ندادند و از محل دفن احمد قهرمان اطلاعی در دست نیست!

آری احمد دلیر همان‌گونه که خود در ترانه‌هایش سروده بود، پس از آزادی دمی ننشست، برخاست و بر عهد و پیمانی که برای پیوستن به ارتش آزادی بسته بود وفا کرد، تا آفتاب فردا از عزم و رزم مجاهدان طلوع کند.
یاد مجاهد قهرمان، شهید سربه‌دار احمد رئوف بشری‌دوست گرامی و نامش زیب پرچم شیر‌و‌خورشید‌نشان ایران باد.


نگاه کن چه فروتنانه برخاک می‌گسترد
آنکه نهال نازک دستانش
از عشق خداست
و پیش عصیانش
بالای جهنم
پست است.
… …
قلعه‌یی عظیم
که طلسم دروازه‌اش
کلام کوچک دوستی است

 

خاطرات


خواهر احمد رئوف نوشته است:

احمد با تمام وجود به سازمان و آرمانهایش عشق می‌ورزید. به سرود و شعر و ترانه‌های سازمان خیلی علاقه داشت. خودش می‌گفت از بین سرودها بیشتر از همه سرود قسم و سرود شهادت رو دوست دارم. ترانه‌سرود بخوان ای همسفر با من رو خیلی می‌خواند. قبل از دستگیری آن زمان که زندگی مخفی داشت، نواری را با صدای خودش پر کرده بود که من بعدها توانستم آن را گوش کنم. متنهای زیبا و شعرهایی بود که راجع به مقاومت و مجاهدین نوشته بود. از هم‌بندی‌هایش شنیدم که در زندان برای بچه‌ها ترانه‌سرودهایی را هم به زبان گیلکی تنظیم کرده بود و برایشان می‌خواند.

ترجمه یکی از این ترانه سروده‌های گیلکی توسط مجاهد شهید احمد رئوف: «ایران غرق بلاست، ایران پر از صداست/ و در این شبهای ما، همه جا خون خداست/ آفتاب فردا از رگبارها و آتش سلاح تو طلوع می‌کند/ باید برخاست، باید برخاست/ نباید نشست، نباید نشست/ باید با خون عهد و پیمان بست».

 

تصاویر یادگاری


 

احمد رئوف بشردوست

احمد رئوف

 

تصویر مزار شهید


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

احمد رئوف بشری دوست قتل عام در ارومیه ۲۴ ساله دانشجوی هنرستان صنعتی  از رشت




اسماعیل مهدی پور قتل عام ۱۳۶۷ ۲۳ سال رشت


بهمن موسی پورپور لفمجانی قتل عام در تهران سن ۳۱ سال از رشت

با یاد مجاهد شهید بهمن موسی‌پور لفمجانی

مجاهد شهید  بهمن موسی‌پور لفمجانی

مجاهد شهید بهمن موسی‌پور لفمجانی

زندگینامه شهید


زندانی زمان شاه: شش ماه

نحوه شهادت: حلق‌آویز

بهمن در سال۱۳۳۶ در شهر رشت بدنیا آمد و در ۱۰سالگی به همراه خانواده‌اش به تهران نقل مکان کرد، وی در سال۱۳۵۲ دیپلم گرفت و در کنکور ورودی رشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شد. در دانشگاه با سازمان مجاهدین آشنا شد و در فعالیت‌های دانشجویی با هواداران سازمان شرکت فعال داشت. موسی با روحیه جنگنده همواره جلودار تظاهرات در دانشکده بود.

وی در سال۱۳۵۴ به‌دلیل همین فعالیت‌ها دستگیر و روانه شکنجه‌گاه و زندان ساواک آریامهری گردید و زیر ضربات کابل قرار گرفت تا این‌که پس از شش ماه به‌دلیل این‌که هیچ مدرکی علیه وی نداشتند از زندان آزاد می‌شود. آشنایی از نزدیک با سازمان و آموزشهای آن در همین مدت کوتاه انگیزه‌های بهمن را در مبارزه با دیکتاتوری شاه خائن، بیش‌از‌پیش صیقل داد. پس از آزادی از زندان به همکاری با سایر دانشجویان هوادار مجاهدین در دانشگاه ادامه داد و در تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت فعال داشت.

در آستانه آمدن کارتر به تهران، بهمن از جمله کسانی بود که در آماده‌سازی پلاکارد و حمل آن آن هم در دیکتاتوری شاه خائن نقش داشت و اولین پلاکارد ”زندانیان سیاسی آزاد باید گردند ”را در خیابان حنیف‌نژاد در جلوی بیمارستان رازی با تعدادی از دانشجویان بر دستان خود حمل کردند و در پایان تظاهرات بین دو درخت در کنار خیابان نصب کردند.

او در قیام ۵۷ به‌عنوان یک عضو فعال جنبش دانشجویی هوادار سازمان، نقش مؤثری ایفا کرد، بلافاصله پس از سقوط دیکتاتوری سلطنتی در ارتباط با جنبش ملی مجاهدین قرار گرفت، و فعالیت حرفه‌یی در سازمان مجاهدین را آغاز کرد.

وی در حالی‌که سال ششم پزشکی را می‌گذراند اما به‌خاطر آرمان آزادی و فعالیت حرفه‌یی در این مسیر، دانشگاه را ترک کرد و در سال۵۸ به همراه تعدادی از کادرهای مجا‌هدین از تهران به آبادان منتقل شد، و تحت مسئولیت مجاهد قهرمان ابراهیم ذاکری (کاک صالح) در پایه‌گذاری جنبش ملی مجاهدین در شهر آبادان شرکت داشت.

وی مسئول امنیت جنبش در این شهر را برعهده گرفت و در آموزش میلیشیا نقش قا‌بل توجهی داشت.

یکی از همرزمانش در جنبش آبادان در خاطراتش از بهمن می‌نویسد: «بهمن در جریان سیل خوزستان یکی از پایه‌های اصلی جمع‌آوری اطلاعات برای کمک‌رسانی به سیل‌زدگان خوزستان بود.

در این زمینه برخی از میلیشیاهای آبادان که بعد‌ها در زمرهٔ قهرمانان شهید سرفراز ارتش آزادیبخش ملی ایران قرار گرفتند، مجاهدان شهیدی هم‌چون سیامک کی‌شمس، رئوف شهیدزاده، عادل جدیدیان و رضا وادیان تیم نزدیک به بهمن بودند و مسئولیت امنیتی جنبش را در کنار بهمن قهرمان پیش می‌بردند.

بهمن در شکل‌گیری واحدهای میلیشیا در آبادان نیز نقش مؤثری داشت، و یکی از عمده مسئولیت‌های او راه‌اندازی ورزش دسته‌جمعی در محلات مختلف آبادان بود.

میلیشیاهای بخش محلات و دانش‌آموزی سازمان در آبادان هیچ‌گاه ”چهرهٔ بهمن موتورسوار جنبش مجاهدین“ را که هر روز در ساعت ورزش به تمامی محلات آبادان سرکشی می‌کرد، و به‌صورت نوبه‌یی با آنها ورزش می‌کرد را از یاد نمی‌برند.

یکی از ویژ‌گی‌های بهمن تسلط‌اش به آموزش‌های رزمی بود و هواداران سازمان را در محلات مختلف آموزش می‌داد. . ».

مسئولیت‌پذیری بالا از ویژگیهای بسیار شاخص و برجسته بهمن بود. در شروع جنگ ایران و عراق و حمله نیروهای عراقی به شهرهای خرمشهر و آبادان در ۳۱شهریور ۱۳۵۹ وی از سوی سازمان، نیروهای هوادار سازمان را برای دفاع از مردم آبادان سازماندهی کرد.

اقدامات قهرمانانه و فداکارانه بهمن با هواداران و کادرهای سازمان به‌خصوص در نبود هر گونه نیروی نظامی سازمان‌یافته در منطقه جنگی و فرار و عقب‌نشینی پاسداران از شهر، با سد کردن پیشروی نیروهای عراقی راه تخلیه و عقب‌نشینی هزاران تن از مردم به نقاط امن را فراهم کرد. این در حالی بود که پاسداران بنا به فتوا و تحریکات امام جمعه‌های جنایتکاری هم‌چون آخوند دستغیب مانع عقب‌نشینی مردم از شهر به بهانه فرار از جهاد می‌شدند.

در خاطرات یکی از همرزمان بهمن در روزهای نخستین شروع جنگ ضدمیهنی خمینی آمده است: «در زمان جنگ هواداران سازمان مجاهدین در سنگرهای خط مقدم منطقه جنگی مستقر بودند. من در آن دوران رابط بهمن به‌عنوان فرمانده نیروهای خط مقدم سازمان در آبادان، در اتاق جنگی بودم که بنی‌صدر و ستادش از جمله محسن رضایی... که جنگ را به‌اصطلاح فرماندهی می‌کردند، بهمن و نیروهای تحت‌امرش به‌صورت روزانه آن هم در زیر بمبارانهای مستمر و پی‌درپی در تمامی سنگرهای دیدبانی جلویی، مقاوم و پایدار مستقر بودند هم‌چنین اطلاعات به‌دست آمده را به من می‌دادند و من هم این اطلاعات را به اتاق جنگ می‌رساندم کیفیت اطلاعات گردآوری شده به گونه‌یی بود که آنها شگفت‌زده و شوکه می‌شدند. . ».

به‌رغم این، مدتی بعد در سال۵۹ با حکم بهشتی معدوم، قاضی‌القضات خمینی نیروهای مجاهدین در جبهه را دستگیر و بهمن به همراه سایر مدافعان حقیقی شهر آبادان بدون هیچ اتهامی به زندان اهواز منتقل شدند.

این بازداشت تا ۳۰خرداد ۶۰ ادامه پیدا کرد، پس از سی خرداد بهمن به همراه سایر دستگیر شدگان به تهران منتقل شد.

در این رابطه یکی از اعضای خانواده‌اش می‌نویسد: «چند ماه پس از دستگیری بهمن خبری از او ند‌اشتیم بعد از ۱سال توانستیم به ملاقات او برویم. بهمن در انفرادی بود او ورزشکار و دارای اعتماد بنفس بود. چون مدتی در انفرادی بود برخلاف تصور من آن‌قدر سرحال بود که دائم از من می‌خواست بفهمد که بیرون چه خبر است. با فشارهای خانواده و فرستادن نامه به قسمت‌های مختلف نهایتاً او را از اهواز به زندان اوین تهران منتفل کردند. در سال۶۳ مدتی او را از بند انفرادی به بند عمومی بردند. در این دوران بهمن و سایر همرزمانش که در جبهه دستگیر شده بودند مدت دو سال در سلول‌های انفرادی قرار داشتند».

بهمن قهرمان در نزد زندانیان مجاهد همیشه سرزنده و جنگنده بود و لقب سردار «موسی» را به او داده بودند. او با قامت استوار چون کوه، الگوی مقاومت، شهامت و جوانمردی برای زندانیان بود. هرگز در مقابل هیچ فشاری شکوه و شکایت نداشت و خم به ابرو نمی‌آورد.

بهمن در مواجهه با درد و فشار ناشی از شکنجه، وقتی از او سؤال می‌شد که وضعیت درد بدنت بهتر شده است یا نه؟ می‌گفت: اگر درد نبود پس مبارزه نبود. اگر این شکنجه‌گران این ددمنشی را مرتکب نمی‌شدند نمی‌بایست با این جلادان می‌جنگیدیم.

بهمن قهرمان همیشه خدا را شاکر بود و همهٔ سختی‌های این دوران را آزمایش مبارزاتی و فرصتی آرمانی می‌دید و لبخند هیچوقت از لبان مهربانش حذف نمی‌شد.

لاجوردی خون‌آشام از مقاومتهای بهمن و از این‌که بهمن او را هیچ می‌شمرد، بسیار کینه به دل داشت. بعد از شهادت سردار موسی، گویا خبری به گوش حاج داود و لاجوردی جلاد رسیده بود که بچه‌ها بعد از شهادت سردار موسی به بهمن لقب «سردار موسی» داده‌اند. لاجوردی در اواخر بهمن ۱۳۶۰؛ در مجرد۵ قزل‌حصار وارد بند شد. وقتی نزدیک سلول بهمن رسید، با خشم و کینه حیوانی به او گفت: مصاحبه می‌کنی یا نه؟ بهمن، نیشخندی به دژخیم زد که تمام وجود دژخیم تبدیل به کینهٴ گرگ صفتی شد و گفت: موسی را کشتیم تو که لقب «سردار موسی» داری شاخت را هم می‌شکنم و پای مصاحبه می‌آورمت.

بهمن قهرمان را از سال۶۳ تا ۶۷ بارها از بند عمومی به انفرادی منتقل کردند و در مهرماه سال۶۶ او را از اوین به گوهردشت فرستادند. او واقعاً به بچه‌ها روحیه می‌داد و آنها را شارژ می‌کرد. یک روز بهمن را زیر شکنجه بردند و با کابل او را زدند و می‌گفتند که سازمان را محکوم کن ولی بهمن زیر بار نرفت و تسلیم نشد.

دژخیمان هر بار به‌عناوین مختلف او را به‌قدری شکنجه می‌کردند که بیهوش می‌شد و تا مدتها او را رها می‌کردند.

بهمن در جریان شهادت خواهر قهرمانش «سیما» در زندان به‌شدت متأثر شده بود، وقتی برادر کوچکترش مجاهد «فرهاد موسی‌پور» خبر شهادت سیما را به بهمن داد، در سلول به یکی از بچه‌ها گفت: سیما به عهد خودش با خدا و خلق و مسعود وفا نمود. بعد به فرهاد گفت، نباید احساس دلتنگی کنی می‌بایست هر لحظه سیما را در جنگ و نبرد و مقاومت در خودت حاضر و ناظر بدانی.

بهمن موسی‌پور از زمان دستگیری تا مرداد ۱۳۶۷ به‌عنوان یکی از استوارترین مجاهدان زندانی در برابر رژیم ایستاد. تشکیلات زندانیان مجاهد را برقرار کرد. به زندانیان درس ایستادگی آموخت. روحیهٔ مقاومت را در زندانها تقویت کرد و در هر کجا توانست خواری و خفت رژیم آخوندی و عواملش را افشاء کرد و به همه نشان داد. او به واقع یکی از الگوهای مجاهدت و پایداری در زندانها بود و به سایرین درس مقاومت می‌داد.

یکی از همرزمان بهمن می‌گوید وقتی من و شهید فرهاد (برادر بهمن) می‌خواستیم به ارتش آزادیبخش بپیوندیم به اطلاع بهمن در زندان خبرش را رساندیم و بهمن وقتی شنیده بود گفته بود به فرهاد و دوستانش سلام برسان و بگو که به این کار شما افتخار می‌کنم و سلام ما را هم به مسعود برسانید.

سرانجام در جریان قتل‌عام سال۶۷ در روز ۱۲مرداد ۱۳۶۷ این مجاهد پایدار و سر موضع را همراه با دهها قهرمان مجاهد خلق، به‌شهادت رساندند

مجاهدان شهید سیما و فرهاد موسی‌پور خواهر و برادر بهمن قهرمان هستند.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد... !

تصاویر یادگاری


مجاهد شهید بهمن موسی‌پور لفمجانی

کاردستی مجاهد شهید بهمن موسی‌پور لفمجانی در زندان

کاردستی مجاهد شهید بهمن موسی‌پور لفمجانی در زندان

تصاویر یادگاری

خواهر بهمن مجاهد شهید سیما هم در نسل کشی دهه ۶۰ که خمینی علیه مجاهد براه انداخت بدست پاسداران جنایتکار خمینی  بشهادت رسید  تاریخ شهادت: 30-9-1360

مجاهد شهید سیما موسی‌پور لفمجانی

بهمن، سیما و فرهاد موسی‌پور لفمجانی

تصاویر یادگاری

بیشتر بدانید 


مجاهد شهید فرهاد موسی پورلفمجانی

محمود پولچی (چپ) و فرهاد موسی پور (راست- از شهدای فروغ)

محمود پولچی (چپ) و فرهاد موسی پور (راست- از شهدای فروغ)

با یاد مجاهد شهید رامین قاسمی که در نسل کشی سراسری ایران زمین سرموضع در کرج سربدار شد

مجاهد شهید رامین‌ قاسمی

مجاهد شهید رامین‌ قاسمی

محل تولد: رشت
شغل:
سن: 26
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: 15-5-1367
محل زندان: گوهردشت

زندگینامه شهید


 مجاهد شهید رامین قاسمی در سال۱۳۴۱ در رشت بدنیا آمد. دوران تحصیلات ابتدایی را در این شهر گذراند. او به‌دلیل شغل پدرش به همراه خانواده به تهران نقل‌مکان کرد و دوران دبیرستان را در تهران گذراند. با شروع حرکت‌های اعتراضی علیه شاه خائن در اواخر سال۱۳۵۶ به‌دلیل موقعیت محل زندگیشان (خیابان جمالزاده در غرب میدان انقلاب) در معرض اولین حرکت‌های اعتراضی دانشجویان علیه رژیم شاه قرار گرفت و به این ترتیب افق تازه‌یی به رویش گشوده شد. او در جریان انقلاب ضدسلطنتی پیگیرانه در تمامی درگیریها و تظاهرات ضد‌ حکومت شاه شرکت کرد. به‌خصوص شرکت روزانه در سخنرانیها و میتینگ‌های دانشگاه تهران در آن دوران او را با سازمان و آرمانهای مجاهدین آشنا کرد از آن پس رامین به یکی از هواداران سازمان مجاهدین تبدیل گردید.

با سقوط دیکتاتوری شاه در قیام مسلحانهٔ بهمن، رامین از همان روزهای نخست با مراجعه به دفتر جنبش ملی مجاهدین (بنیاد علوی) [۱] خواستار فعالیت و همکاری با سازمان شد. با شروع سال تحصیلی رامین و تنی چند از هواداران سازمان، انجمن دانش‌آموزان مسلمان هنرستان صنعتی ایران تکنیک را تأسیس کرده و فعالیت‌های سیاسی خود را در ارتباط با جنبش معلمین[۲] ادامه دادند. با اعلام موجودیت اتحادیهٔ انجمنهای دانش‌آموزان مسلمان تهران در سال تحصیلی۵۹-۶۰ رامین به‌دلیل صلاحیتهایی که طی یک‌سال گذشته از خود بارز کرده بود ابتدا به شورای منطقهٔ شمال و غرب تهران و سپس «کمیتهٔ سیاسی» اتحادیه ارتقاء یافت.

رامین در ۲۰‌خرداد۱۳۶۰ در سرپل «کمیتهٔ سیاسی» اتحادیه که توسط پاسداران مورد یورش قرار گرفت با تنی چند از همرزمانش دستگیر شد. او پس از طی مراحل بازجویی به هفت سال زندان محکوم گردید و به زندان قزل‌حصار منتقل شد. او در زندان یکی از شاخصهای مقاومت بود و هیچگاه در مقابل دژخیمان خمینی و شکنجه‌گران کوتاه نیامد. بسیار روی وی حساس بودند و مداوم نسبت به هر مسأله‌ای در زندان به رامین فشار می‌آوردند و زیر بازجویی و شکنجه می‌بردند.

رامین پس از دستگیری هم‌چنان فعالیت‌های تشکیلاتی خود را در زندان ادامه داد. در کلیه مراسم و مناسبتهای جمعی فعالانه شرکت می‌کرد.

رامین مقاوم از شنیدن خبر انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین بسیار متحول شد و در همین رابطه اخباری که به‌دست آورد، یادداشتی به همرزمانش داده بود که نوشته بود امسال در ماه مبارک رمضان شب قدرم را یافتم و فهمیدم که سکوی جهش بسوی او از میان کوره انقلاب ایدئولوژیک می‌گذرد و عهد وپیمان و سوگند خورده و می‌گوید از این نقطه‌ای که به آن رسیده‌ام بازگشت نخواهم کرد تا این‌که به دیدارش بشتابم (دیدار برادر مسعود).

در سال۱۳۶۱ پس از این‌که اطلاعاتی در مورد او لو می‌رود مجدداً مورد بازجویی قرار گرفته و به دادگاه رفت. وی در دادگاه دوم به ۱۳ زندان محکوم گردید.

در سال۶۵ رامین را به گوهردشت منتقل کردند. او جزو اولین دسته از زندانیانی بود که با دفاع علنی از مواضع سازمان بن‌بست اختناق را در زندان شکسته و سر انجام در ۱۵مرداد۱۳۶۷ با دفاع جانانه از سازمان پرافتخار مجاهدین خلق به همراه ۳۰هزار کل سرخ دیگر سربدار شد!

 

پانوشت

----------------------

[۱] اولین دفتر علنی سازمان مجاهدین در خیابان مصدق میدان ولیعصر تهران (دفتر مرکزی بنیاد پهلوی سابق).

[۲] جنبش معلمین یکی از ستادهای سازمان مجاهدین خلق بود که در ساختمان قدیمی سفارت لهستان واقع در خیابان طالقانی نزدیک به درب شرقی دانشگاه تهران (خیابان آناتول‌فرانس) قرار داشت. قسمت اعظم این ساختمان مربوط به بخش دانش‌آموزی سازمان مجاهدین خلق بود ضمن این‌که بخش‌های دیگر سازمان نیز در این ساختمان حضور داشتند.

رامین قاسمی قتل عام در کرج سن ۲۶ سال از رشت
سید محمد میر فاروغ قتل عام ۱۳۶۷ در کرج از رشت سن ۳۰
مجاهد شهید عبادالله فتحی
مجاهد شهید عبادالله فتحی

محل تولد: رشت
شغل: دانش آموز
سن: 21
تحصیلات: دبیرستان
محل شهادت: رشت
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان: رشت

مجاهد شهید عبادالله فتحی


عبدالله فتحی قتل عام در رشت سن ۲۱ سال

با یاد مجاهد شهید محمد رستگار

محمد رستگار
محمد رستگار

محل تولد: رشت
شغل: شغل آزاد
سن: 26
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: رشت
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان: -

با یاد مجاهد شهید محمود رستگار

محمود رستگار
محمود رستگار

محل تولد: رشت
شغل: -
سن: 27
تحصیلات: -
محل شهادت: -
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان: -


محمود رستگار شهید قتل عام رشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود مجاهد قهرمان رویا وزیری شغل ماما از تنکابن...