۱۴۰۲ خرداد ۲۹, دوشنبه

مجاهد قهرمان مهری شیرنگی از فرزندان مردم گرگان

 مجاهد قهرمان مهری شیرنگی از فرزندان مردم گرگان 



مجاهد قهرمان مهری شیرنگی از فرزندان مردم گرگان در نبرد با پاسداران به شهادت رسید


شهادت مجاهد قهرمان مهری شیرنگی (فروغ)، فرزند دلیر مردم گرگان از خطه مازندران، همراه با هم‌رزمش مجاهد دلیر ملیحه مرتضوی، در مصاف با پاسداران رذل و سفله حکومت ملایان

مجاهد شهید مهری شیرنگی در سال۱۳۳۵ در گرگان متولد شد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در این شهر به پایان رساند.

اواز دوران دبیرستان مطالعه کتابهای سیاسی و اجتماعی را آغاز کرد و همزمان توانست با تعدادی از جوانان پرشور و مبارز گرگان آشنا شده، و ضمن دستیابی به آثار و نشریات مجاهدین با اهداف و آرمانهای انقلابی سازمان آشنا گردد.

طی دوران انقلاب ضدسلطنتی مجاهد شهید مهری شیرنگی به‌طور فعال در حرکتهای اعتراضی مردم شرکت داشت، و نقش مؤثری در فعال کردن هر چه بیشتر زنان گرگان در مبارزه بر علیه رژیم شاه داشت.

پس از پیروزی انقلاب مهری فعالیت خود را در ساختمان ستاد سازمان در گرگان آغاز کرد، و سپس در اواخر تابستان ۵۸ به تهران آمد.

در این دوران او روز به روز مراحل رشد انقلابی را پشت سر می‌گذاشت، طوری که در اواخر سال۵۸ با کسب صلاحیتهای لازم به مدار عضویت سازمان ارتقاء یافت.

در بهار سال۵۹ خواهر مجاهد مهری شیرنگی مجدداً به مازندران بازگشت و در رابطه با تشکیلات آن استان عهده‌دار مسئولیتهای مختلفی گردید، از جمله مسئولیت تشکیلاتی خواهران بابل را عهده‌دارشد.

پس از ۳۰خرداد۶۰ مهری نیز به همراه سایر خواهران و برادران مجاهدش به صحنه مبارزه انقلابی متناسب با این دوران و بر علیه رژیم ضدبشری خمینی گام نهاد.

او که از جسارت و قاطعیت انقلابی برخوردار بود همواره در انجام سخت‌ترین و خطرناکترین مأموریتها مشتاقانه داوطلب می‌شد و به‌خوبی از عهده انجام آنها نیز بر می آمد.

مجاهد شهید مهری شیرنگی سرانجام روز ۲۰اردیبهشت سال۶۱، هنگامیکه جهت انجام یک مأموریت انقلابی، پایگاه محل استقرارش را ترک گفته بود، همراه با همرزم دلیرش مجاهد شهید ملیحه مرتضوی با مزدوران خمینی درگیر شد و طی یک نبرد قهرمانانه به‌شهادت رسید.

----------------------------------------------------------

اولین روز پاییز ۱۳۶۰ در یک عصر بارانی، زنگ خانه به صدا درآمد

چند روزی بود که به پایگاهی در شمال منتقل و به تازگی به شاخه مازندران وصل شده بودیم. پایگاه را به‌سرعت راه‌اندازی کردیم. قرار بود ۱۲ رزمنده مجاهد خلق به آنجا بیایند. اطراف پایگاه را مرتباً چک و کنترل می‌کردیم… تا اینکه اول مهر در آن عصر بارانی پاییزی زنگ خانه به صدا درآمد. آن روز که برای اولین نگاهم به او افتاد، هرگز از خاطرم نمی‌رود

***

درب را باز كردم. دو برادر و یك خواهر رزمنده را در برابر خود دیدم. با هم احوال‌پرسی كردیم. آن خواهر خودش را به من معرفی كرد و گفت اسمش « مریم» است. من هم خودم را به او معرفی كردم. (بعدها پس از شهادتش فهمیدم او همان شیرزن جنگل‌های مازندران، مهری (فروغ) شیرنگی بود). وقتی او را دیدم، در اولین دیدار برخوردها و شجاعتش مرا به خود جلب کرد.

از آن پس به مدت ۹ ماه در این پایگاه با او بودم و از شجاعتش درس‌ها آموختم. او شجاع و جسور، در همه كارها فعال و رزمنده بود. برای تأکید بر اهمیت دیدبانی از پایگاه، ساعت به ساعت نشست می‌گذاشت و همه راتوجیه می‌كرد. هنگامی که پست می‌دادیم، همیشه می‌آمد کنترل می‌كرد تا کسی به‌خواب نرود. هر شب مدارک و اسناد پایگاه را تصفیه می‌كرد

***

یك روز مرا صدا كرد و گفت: امروز باید تعدادی سلاح به جای دیگر منتقل كنیم. با دیدن حجم سلاح‌ها از او پرسیدم: «چطور این همه سلاح را منتقل كنیم. داخل ماشین هم که نمی‌توانیم جاسازی كنیم؟» پاسخ داد: «اینطوری». سپس همه سلاح‌های كمری را با کمربند مخصوص به خود بست و همه را جاسازی کرد. ظاهر مهری کاملاً طبیعی به‌نظر می‌رسید و او با استادی تمام این کار را انجام داد. از مقدار زیاد سلاح‌های جاسازی شدن در بدن، تعجب كردم چون می‌بایست در همان حال، پشت فرمان می‌نشست و رانندگی می‌کرد. خیلی سخت بود. به او گفتم: «مریم، اینکار برایت سخت نیست؟ چطور میتونی با این همه سلاح جاسازی شده، رانندگی كنی؟» جوابی که داد، برای همیشه آویزه گوشم شد و قوت قلب گرفتم. گفت: «این كه چیزی نیست، مقابل رژیم ایستادن که سختی ندارد، ما باید بیشتر از اینها سختی تحمل كنیم. باید به بچه‌های جنگل سلاح برسونیم».

مهری شیرنگی، آن شیرزن جنگل‌های مازندران، هر هفته برای آوردن و نقل و انتقال رزمندگان، به جنگل تردد می‌كرد. تا اینکه آن روز

***

آن روز وقتی مهری برای آوردن بچه‌ها با خودرو به جنگل رفت، خیلی دیر برگشت. من در حال نگهبانی از پایگاه بودم که دیدم به پایگاه برگشت. بسیار ناراحت به‌نظر می‌رسید. پرسیدم: «اتفاقی افتاده؟ چرا بچه‌ها رو نیاوردی؟» گفت: «سر قرار نیومدن. فکر می‌کنم یه اتفاقی براشون افتاده». پرسیدم:‌ «حالا باید چکار کنیم؟» گفت: «كاری نباید بكنیم. فردا دوباره می‌روم سر قرار. اگه باز هم نبودند، حتماً شهید شده‌اند».

روز ۲۰ اریبهشت ۱۳۶۱ نسیم روحبخش و لطیفی وزیدن گرفته بود. نسیم، بوی بهشت می‌داد. دل توی دلم نبود. دیدم مهری دارد می‌رود. به طرف ساری حركت كرد. رفت، ولی دیگر هرگز برنگشت. نسیم ۲۰ اردیبهشت همچنان می‌وزید و بر تن و جانم می‌نشست. اینبار رایحه مهری رو با خود داشت

آن شب وقتی دیدیم مهری نیامد، فرمانده سیاوش سیفی توی پایگاه بود. آماده‌باش داد. تا صبح روز بعد خبری نشد. با طلوع آفتاب، که احساس می‌کردم رنگش به سرخی می‌زند، فرمانده سیاوش گفت: بچه‌ها عجله کنید! باید همه ما از پایگاه بیرون برویم تا موضوع تعیین تكلیف بشود. بعداً تصمیم می‌گیریم که چكار كنیم»…

***

۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ مهری با ملیحه مرتضوی برای انجام ماموریتش سرقرار با فرمانده محمود قائمشهر به جنگل می‌رود .

قرار اول اجرا نمی‌شود. برای قرار دوم آماده می‌شوند و دوباره به سر قرار می‌روند. درجاده ساری–بهشهر، در مسیر پاسگاه اول به پاسگاه دوم، مورد بازرسی پاسداران قرار می‌گیرند .

پاسداران ابتدا خودرو را چک و بازرسی می‌کنند. بعد از چک خودرو می‌گویند شما را هم باید بازرسی کنیم. مهری و ملیحه در برابر این خواسته بی‌شرمانه پاسداران جانانه ایستادگی می‌کنند و آنان را به عقب‌نشینی وامی‌دارند. پاسداران جنایتکار که وضعیت را به ضرر خود می‌بینند، مهری و ملیحه را وادار می‌کنند که به بازرسی زنان پاسدار تن بدهند. برای اینکار باید به محل پاسگاه که زنان معاویه در آنجا بودند، بروند.

یک پاسدار دژخیم در خودرو مهری و ملیحه قرار می‌گیرد تا اوضاع را تحت کنترل داشته باشد. ماشین پاسدارن جنایتکار نیز پشت ماشین آنها حرکت می‌کند.

در چنین وضعیت و شرایطی در شروع حرکت، مهری و ملیحه دور از چشم پاسداری که در صندلی عقب نشسته بود، در یک هماهنگی بالا، طرح از قبل ریخته شده خود را با اشاره مهری به مورد به اجرا می‌گذارند. ملیحه در یک حرکت سریع، قرصش را می‌خورد. مهری هم که مسلح بود، با یک حرکت شجاعانه سرعت ماشین را بالا می‌برد و با شلیک به پاسداری که پشت سرش در صندلی عقب نشسته بود، او را از پای درمی‌آورد و هم‌زمان خودرو را با سرعت به تنه یک درخت تنومند می‌زند. در اثر این اصابت، مهری شیرنگی، آن شیرزن مازندران، در دم به‌شهادت می‌رسد و ملیحه قهرمان هم که پیش از این قرص خود را خورده بود، به شهادت می‌رسد. به این ترتیب آنها هیچ چیز جز پیکر غرقه به خون خود، به دشمن ندادند.روایت دیگری هم نقل شده است که پاسداری رانندگی میکرد مهری خودش را روی فرمان میاندازد وخودرو را به ته دره هدایت میکند ودر پرتگاه بشهادت میرسند  در هر صورت ابتکار عمل وشجاعت مجاهدی این شیر زن قهرمان ستودنی است .

***

روز بعد در یک رستوان قرار انجام شد. همه به رستوران رفتیم. فرمانده سیاوش سیفی آمد و بعد از چند دقیقه به ما گفت مهری و ملیحه شهید شده‌اند. او گفت که ماشین آنها را در جاده ساری دیده است.

آن روز خیلی برایم سخت بود. وقتی نحوه شهادتش را شنیدم، با خودم گفتم: می‌دونستم مهری خیلی شجاعه

مهری شیرنگی، آن شیرزن جنگل‌ ساری که نام و آرمانش چون رودی نیلگون در سراسر میهن در زنجیر، ساری و جاری استیادش گرامی وراه سرخش پر رهرو باد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود مجاهد قهرمان رویا وزیری شغل ماما از تنکابن...