۱۴۰۲ خرداد ۲۹, دوشنبه

مجاهد قهرمان پروانه الوندپور، معلم مهربان، فرزند دلیر مردم فومن از خطه گیلان و از نوادگان سردار جنگل، میرزا کوچک‌خان ومقاومت تا آخرین نفس در برابر شکنجه ، راز دار ووفا دار به پیمان

 مجاهد قهرمان پروانه الوندپور، معلم مهربان، فرزند دلیر مردم فومن از خطه گیلان و از نوادگان سردار جنگل، میرزا کوچک‌خان ومقاومت تا آخرین نفس در برابر شکنجه ، راز دار ووفا دار به پیمان 


مجاهد قهرمان پروانه الوند پور معلم دلسوز از فومن استان گیلان


مجاهد قهرمان پروانه دبیر و اهل فومن در گیلان بود. او درتهران زندگی می کرد وبین همه دوستانش به‌شجاعت و دلاوری معروف بود.

درسال ۱۳۶۰محل زندگیش مورد تهاجم پاسدارن جنایتکار قرار گرفت اما باجسارت پنجره را باز کرد وخود را از طبقهٌ دوم ساختمان به‌پایین انداخت وموفق به‌فرار شد.

بار آخر او وهمسرش درخیابان دستگیر شدند. دژخیمان آنها راسوار ماشین کردند، پروانه درب ماشین راحین حرکت باز کرد وهمسرش را به‌بیرون پرتاب نمود. همسرش موفق به‌فرار شد و به‌همین دلیل شکنجه‌گران از اوکینه بسیار به‌دل گرفتند.

در زندان پروانهٌ قهرمان لب از لب نگشود. او را به‌قدری زده بودند که جای سالمی دربدنش وجود نداشت، براثر ضربات کابل، چرک وخون از پایش می‌آمد اما جلادان بازهم درچنین وضعیتی باکفشهای نوک‌تیز بر روی زخمهایش می‌کوبیدند.

او یکبار گفت: «وقتی زیر بازجویی بودم، هر روز ده لیوان آب به‌زور به‌خوردم می‌دادند تا بیشتربتوانند شکنجه کنند»...

پروانه قهرمان تمام شکنجه‌ها را با سرفرازی تحمل کرد و لب فرو بست.

یکبار بازجویش از شکنجهٌ او خسته شد و گفت: «تو جانت از سنگ است. امکان ندارد کسی اینقدر شکنجه را تحمل کند...». از آن به بعد پروانه در میان بچه ها به «الوندکوه» معروف شد. او مرتباً می گفت: «باید روحیهٌ تهاجمی‌مان را آنقدر بالا ببریم که پاسداران از ما بترسند و حساب ببرند».

یکروز گفت: «تمام آرزویم این است که من را در میدان شهرداری رشت حلق آویز کنند». پرسیدم: «چرا چنین آرزویی داری؟» گفت: «دوست ندارم تیرباران شوم. می‌خواهم در آخرین لحظات از میان خلقم عبور کنم و با تمام وجود خیانت خمینی را فریاد بزنم و افشا کنم».

قسمتی از دست نوشته های مجاهد شهید پروانه الوندپور

مستقیما مرا به اتاقی بردند که (شعبه ۷) نام داشت. بدترین اتاق شکنجه در مرحله اول برای اینکه کلیه‌هایم از کار نیفتد، ۱۱ لیوان بزرگ آب را به‌ زور کتک به من خوراندند. پس از آن به تخت بستند. قدم اندازه تخت نمی‌شد اما چند نفری از دو طرف می‌کشیدند، تمام دور سرم را با پتو پوشاندند، طوریکه نفس کشیدن خیلی مشکل شده بود. این کار برای این بود که درست نمی‌دانستند به لحاظ شرعی! صدایم به بیرون درز کند. بعد زدن کابل شروع شد که از کابلهایی درست شده بود که چهار گوش و قطرش ۶/۵ سانتی متری بود. البته در حین وارد آوردن ضربات کابل که خیلی سریع فرود می‌آمد سرم را بدیوار می‌کوبیدند و یا با مشت می‌زدند، طوریکه تمام صورتم و لباسم پر خون شده بود. از طرف دیگر زدن لگد در همان هنگام به پای ورم کرده را از یاد نمی‌بردند. پس از ساعتی از تخت بازم کرده! مرا وادار می‌نمودند که محکم بر زمین بکوبم. زمانیکه بیهوش می‌شدم با کابل به سر و صورتم می‌کوفتند. طوریکه پس از پایان عملیات ارتجاعیشان قیافه یک آفریقایی را پیدا کرده بودم. پس از یکربع دوباره به تخت بستند و زدن کتک و کابل‌ها شروع شد. این زمانی بود که خون ادرار می‌کردم و حالت تشنج پیدا کرده بودم. ولی آنها به تنها چیزی که فکر نمی‌کنند زندگی انسانهاست (بوزینه های نفرینی!). پس از آن به تک تک انگشتان دست و پایم طناب می‌انداختند و آنرا می‌کشیدند. ولی زهی خیال باطل که مجاهد پیمانش با خدا وخلق استوار است که این کابلها او را به سخن نمی‌آورد. باز از تخت کشیدند، البته یک لحظه کتک قطع نمی‌شد. ساعت یک شب دوباره بستند و باز هم… و

پس از آن بدن نیم‌مرده‌ام را جلوی ماشینی در حال حرکت انداختند. می‌گفتند می‌کشیمت!! (انگار خداوند بدن‌هایمان را برای چیزی غیر از آن آفریده است!!) و ماشین در حالی که با سرعت می‌آمد، در چند سانتی من توقف کرد. روز بعد پاهایم را باند پیچی کردند. انتقالم به محل شکنجه و دستشویی با پتو انجام می‌شد. گوشت کف پایم مثل گوشت کوبیده شده بود. در تمام بدنم و پشتم آثار شکنجه مشخص بود. روز بعد بعدازظهر دوباره به اتاق شکنجه بردند و باز هم

سرانجام برای اینکه کلیه‌هایم از کار افتاده بود و خودشان هم خسته شده بودند، به بهداری اوین منتقل کردند. یکبار دکتر شیخ الاسلام (وزیر بهداری شاه معدوم) پاهایم را جراحی کرد. قرار بود که هر دو پا جراحی پلاستیک !! شود...

عاقبت پاسداران رذل و سفله، پروانه قهرمان و شکست‌ناپذیر را از اوین به زندان رودبار قزوین و سپس به رشت منتقل کردند و در ۳۱ فروردین ۱۳۶۲ به جوخه تیرباران سپردند.


علی الوند پور از مجاهدان شهید مردم دلیر فومن استان گیلان


برادر مجاهدش علی الوند پور هم در تاریخ۱۳مرداد ۱۳۶۰ بدست جلادان خمینی بشهادت رسید  

یادشان گرامی و راه سرخشان پررهرو باد

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود مجاهد قهرمان رویا وزیری شغل ماما از تنکابن...