۱۴۰۲ خرداد ۲۷, شنبه

مصطفی نیکار، دلاوری از خطه میرزا تنکابن (شهسوار) از قهرمانان پیشتاز نبرد با دو دیکتاتوری شاه وشیخ

 مصطفی نیک کار، دلاوری از خطه میرزا تنکابن (شهسوار) از قهرمانان پیشتاز نبرد با دو دیکتاتوری شاه وشیخ 

مجاهد شهید مصطفی نیک کار
مجاهد شهید مصطفی نیک کار

محل تولد: تنکابن
شغل: دبیر
سن: 35
تحصیلات: لیسانس
محل شهادت: تنکابن
تاریخ شهادت: 12-7-1362
محل زندان: -

زندگینامه شهید


زندانی زمان شاه: سالهای ۱۳۵۵ و۱۳۵۶ / چند بار توسط ساواک نوشهر وساری بازداشت شد / چند ماه را نیز در زندان گذراند.

نحوه شهادت: تیرباران در ساحل دریای شهسوار

مجاهد خلق مصطفی نیک کار از سلسله مجاهدینی است که در دیکتاتوری سلطنتی شاه مدتی را به‌عنوان زندانی سیاسی در حبس گذراند و توسط رژیم خمینی اعدام گردید.

مصطفی در سال۱۳۲۷ در یکی از روستاهای شهرستان شهسوار (تنکابن) به دنیا آمد در نوجوانی در کنار تحصیل مجبور بود برای تأمین مخارج خانواده که مسئولیتش بعد از فوت پدر برعهده او قرار گرفته بود کار کند و به این ترتیب با فقر و محرومیت آشنا شد.

او که روحیه‌ای سرکش و اراده‌ای مصمم داشت با دیدن فقر و فاصله طبقاتی ومحدودیتهای سیاسی سالهای دهه چهل و پنجاه بتدریج دریافت که نابرابریهای اجتماعی ناشی از دیکتاتوری شاه است لذا به مبارزه با نظام سلطنتی روی آورد و در این مسیر در حالی که معلم دبستان در شهسوار بود ۳روز در هفته را صرف ارتباط و فعالیت سیاسی با همفکرانش در  بابل، آمل، قائم‌شهر و لاهیجان و تهران که زمینه‌های کار سیاسی بیشتری داشتند کرد.

مصطفی و هم‌فکرانش از آنجا که گم‌شده خودشان را در آرمانهای مجاهدین یافته بودند، در ادامه فعالیت‌هایشان دست به تشکیل گروه‌هایی زدند که هدف اولشان وصل به سازمان مجاهدین بود، اما ضربه اپورتونیستهای چپ‌نما به سازمان مجاهدین در سال۵۴ که منجر به تلاشی تشکیلات این سازمان در خارج از زندان شد مانع از وصل آنها به سازمان گردید.

در فاصله سالهای ۵۴ و۵۵ و۵۶ مصطفی بارها به شهربانی احضار و۲ بار هم مدتی در زندان ساواک نوشهر زندانی شد و یک بار هم کارش به زندان ساواک ساری و بازداشتهای چند ماهه در آنجا کشیده شد.

رئیس شهربانی شهسوار در آن زمان که مزدوری به‌نام سروان حمزه لوئیان بود به‌شدت مصطفی را اذیت می‌کرد ومحدودیتهای بسیاری را برای او ایجاد می‌نمود.

با آغاز تظاهرات و راه پیمائی‌های توده‌یی علیه شاه، مصطفی که نقش برجسته‌یی در بسیج و آماده‌سازی و هدایت تظاهراتها داشت توانست در قیام و سرنگونی رژیم ستم‌شاهی و پیروزی انقلاب ضدسلطنتی نیز به مسئولیت‌هایش عمل کند

بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی همه مردم شهسوار مصطفی را که در عمل هدایت قیام علیه ستم‌شاهی در شهسوار را در دست داشت یک مبارز آزاده و بزرگ و ضدارتجاع می‌دانستند که هوادار مجاهدین است.

آری او که پیش‌کسوتی محبوب، معلمی دلسوز، مجاهدی خستگی‌ناپذیر بود، از طرف سازمان مجاهدین خلق ایران برای کاندیداتوری انتخابات اولین دوره مجلس شورای ملی در شهسوار معرفی شد. اما آخوندهای تازه به دوران رسیده با تقلبهای نجومی مصطفی را که در دور دوم انتخابات اکثریت آراء را به‌دست آورده بود حذف کردند و آخوند شیاد حسن یوسفی اشکوری را (که در زمان شاه می‌گفت من زندگی‌ام را مدیون مصطفی هستم) پیروز اعلام کردند و از راه یافتن مصطفی به مجلس مانند دیگر مجاهدین جلوگیری نمودند.

مصطفی به‌خاطر ویژگیهای انسانی و انقلابی‌اش علاوه بر محبوب بودن در میان مردم شهسوار، در بسیاری از شهرهای استانهای شمالی کشور شناخته شده بود و نزد مردم احترام ویژه‌یی داشت.

مصطفی چون چهره شناخته شده‌ای بود قبل از ۳۰خرداد سال۶۰ زندگی مخفی را برگزید و به تهران منتقل شد؛ اما در تهران بعد از مدتی به‌دلیل مجموعه ضربات آن روزهای سازمان ارتباطش با سازمان قطع شد تا این‌که در۳خرداد ۱۳۶۱ به‌طور تصادفی در یک تور بازرسی منطقه‌یی در تهران دستگیر و به زندان اوین منتقل شد.

در زندان مدتی ناشناس بود اما در یک برخورد توسط یکی از بازجویان با نام «میرزائی» شناسایی شد و او را تحویل لاجوردی دادند. لاجوردی ابتدا دنبال شکستن و مصاحبه از او بود اما به‌رغم بکار گرفتن شکنجه‌های وحشیانه روی مصطفی ناکام گردید. و نهایتاً دژخیمان در سال۶۲ برای اعدام او را به شهر زادگاهش شهسوار (تنکابن) منتقل کردند تا به خیال خود، اعدام او را «عبرت» مردم شهر که مصطفی محبوب آنها بود نمایند اما مقاومت و رشادتهای مصطفی بساط آخوند‌ساخته را در هم پیچید و مصطفی با ایستادگی بر مواضع انقلابی و مجاهدی‌اش از این آزمایش نیز سرفراز بیرون آمد و جاودانه شد.

مصطفی قهرمان در تاریخ ۱۲مهر سال۱۳۶۲ توسط پاسداران و دژخیمان خمینی در ساحل دریا تیرباران شد و به خیل شهیدان سرفراز مجاهد خلق پیوست.

یادش گرامی و راه سرخش پر رهرو باد

 

خاطرات


 

حوالی صبح بود که پیکری خونین و درهم کوفته را به سلولمان آوردند، من هم مثل سایر هم سلولی‌هایم به‌سرعت درصدد کمک کردن به او برآمدم.

تا نگاهم به او افتاد او را شناختم، مصطفی بود که بیهوش کف سلول افتاده بود، پاهایش چاک چاک شده بود و از سرو دهانش خون می‌چکید.

با کمک سایر بچه‌ها تلاش کردیم تا او را به هوش بیاوریم‌، کمی آب در سلول داشتیم‌، لباسی را نمدار کرده و روی صورتش کشیدیم تا کم کم بهوش آمد و چشمانش را باز کرد، اما دوباره از حال رفت...

طی مدتی که در سلول با او بودم، چندین بار لاجوردی جلاد (علاوه بر دیگر شکنجه‌گران و بازجوهای اوین) به سراغش آمده و او را به اتاق شکنجه و بازجویی برد، و هر بار مصطفی با بدنی مجروح‌تر و ناتوان‌تر، اما با روحیه‌ای قوی و استوار به سلول برمی‌گشت. مصطفی بارها به من می‌گفت: ”به هر ترتیبی توانستی به بچه‌ها خبر بده که اصلاً نگران هیچیک از اطلاعات من نباشند، کوچکترین اطلاعاتی به آنها نداده‌ام و نخواهم داد... مرا حتماً اعدام خواهند کرد، اما به همه بگو که مصطفی بر عهدش وفا کرد و حسرت یک آخ را بر دل دشمن گذاشت“... بعد از چند روز او را از پیش ما بردند و بعداً شنیدم که به زندان تنکابن منتقلش کردند... “ (قسمتی از خاطرات یکی از برادران مجاهدی که مدتی در زندان اوین هم سلول شهید مصطفی نیک کار بوده است.).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود مجاهد قهرمان رویا وزیری شغل ماما از تنکابن...