۱۴۰۲ خرداد ۲۷, شنبه

بهمن عبدالله پور دلاور مجاهدی دیگر از خطه میرزا از تنکابن(شهسوار) پیشتاز مبارزه ونبرد با دو دیکتاتوری شاه وشیخ

  بهمن عبدالله پور دلاور مجاهدی دیگر از خطه میرزا از تنکابن(شهسوار) پیشتاز مبارزه ونبرد با دو دیکتاتوری شاه وشیخ

مجاهد شهید بهمن عبدالله پور
مجاهد شهید بهمن عبدالله پور

محل تولد: تنکابن
شغل:
سن: 30
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: رشت
تاریخ شهادت: 0-0-1365
محل زندان: ارومیه - رشت

زندگینامه شهید


زندانی زمان شاه : ۱۳۵۵/  زندان قصر کمیته    / ۲ سال

نحوه شهادت  : اعدام

بهمن عبدالله پور در روستای سیاورز خرم‌آباد تنکابن (شهسوار) متولد شد و دوران تحصیل را در آنجا گذراند. از همان دوران دبیرستان به‌دلیل فضای سیاسی ضد شاه در سیاورز و فامیل و بستگانش با سیاست آشنا شد و با آشنایی با مجاهد شهید سید جواد مدنی در هواداری از سازمان فعالیت‌هایش را ادامه داد.

بهمن به‌دلیل همین فعالیت‌ها در سال۱۳۵۴ توسط ساواک شاه دستگیر و به زندان منتقل شد.

بهمن قهرمان خاطراتش را این‌گونه از زندانهای ساواک بیان کرده است:

«سال ۱۳۵۴ من که با فضای زندان و شکنجه آشنا نبودم اولین بار چشم بسته به محل تاریک کمیته ضد خرابکاری شاه وارد شدم. تا آنجا که یادم است چیزی حوالی ۸صبح بود؛ یکی دو ساعت بعد صدای فحش و کتک زدن و فریادهای مستمر افراد از همه جا بگوش میرسید. مدتی مرا چشم بسته در راهرویی نگه‌داشتند وقتی تلاش کردم کنجکاوی کنم و فرنچ را عقب ببرم ضربه‌ای توی سرم خورد و وقتی چشمم را باز کردم و با نفری که کنارم بود متوجه شدم ساعت ۵ عصر است و من نزدیک ۶-۷ ساعت بیهوش و بی‌حس افتاده بودم. تمامی لباسهایم خیس و سرم هم بر اثر ضربه خونی بود. برایم قلم و کاغذ آوردند و گفتند بنویس تا خواستم جواب بدهم بازجویی که صدای خشنی داشت گفت بچه، مثل این‌که دلت می‌خواهد۶ -۵ ساعت دیگر بیهوش شوی مثل بچه آدم همه چیز را بنویس. مرا بحال خود گذاشت و با یک نفر دیگر وارد شد مرا با طناب و حلقه‌ای چرم بستند و بالا کشیدند دو نفره به همه جایم می‌زدند تا نیمه بیهوش شدم. دوباره مرا پایین آوردند و۲۰ دقیقه‌ای بحال خودم رها کردند. خوابم برد مرا با لگد بیدار کرد و به تخت بستند و دو نفره با کابل زدند چیزی از پاهایم حس نمی‌کردم ولی فشار مغز و درد سرم به‌صورت شوک و برق گرفتگی داشت دیوانه‌ام می‌کرد، نمی‌دانم برای چه این‌قدر مرا شکنجه می‌کنند تصمیم گرفتم سؤال کنم چه می‌خواهید؟ همین را گفتم و دوباره کابل شروع شد. بعدها فهمیدم که یک عملیاتی شده بود و مرا شکنجه می‌کردند که این ملاء و امکانات را در بیاورند. خلاصه هر چند وقت یک بار، ماها که روحیه داشتیم و تحرک بیشتر و کمتر اطلاعاتی به آنها داده بودیم مثل خیلی از زندانیان ملی خور بودیم و بازجویی و کابل سهم ما بود.

شکنجه‌های وحشیانه ساواک علیه بهمن قهرمان سبب شده بود که وی تا به آخر عمر از درد مهره‌ها و به‌ویژه سر که مرتب افزایش پیدا می‌کرد رنج ببرد.

در سال۵۷ او بهمراه بسیاری از مجاهدین به‌دست مردم از زندان آزاد شدند و مورد استقبال مردم قرار گرفتند.

بهمن بعد از انقلاب یکی از مسئولان اولیه جنبش ملی مجاهدین در تنکابن بود و خدمات ارزنده‌ای در راه‌اندازی کتابخانه‌ها و بخش دانش آموزی و هم‌چنین نهاد نو بنیاد روستای سیاورز داشت. در تیر۵۸ به‌منظور کمک به روستاییان امامزاده قاسم به مدت چهل شبانه روز مسؤل راه‌اندازی شبکه لوله‌کشی آب منطقه آنجا بود.

بهمن عبدالله پور همراه با سایر مسئولان ستاد مجاهدین در تنکابن پایه‌های تشکیلات منسجمی را در جنبش ملی مجاهدین در میان جوانان و روستاییان و... ایجاد کردند که منشاء مقاومتهای بعدی در برابر ارتجاع خون‌ریز آخوندی شد

بهمن قهرمان بر اساس ضرورتهای سازمانی به تهران منتقل شد و به فعالیت‌هایش در بخشهای مختلف سازمان ادامه داد.

پس از سی خرداد مجاهد دلیر بهمن عبدالله پور هم مانند سایر مجاهدان به زندگی مخفی روی آورد. وی مأموریتهای زیادی انجام داد، سرانجام در سال۶۱ در یکی از آخرین مأموریتهایش در نزدیکی ارومیه دستگیر و به زندان منتقل شد. یکی از هم بندیهای بهمن در مورد دستگیری و شهادت بهمن قهرمان این‌طور نوشته است:

«در سال۶۱ در سلول شماره ۱۴بودم دیدم سر و صدایی بلند شد بعد از مدتی توسط یکی از زندانیان به اسم مسلم اهل روستای حماملار از کردستان ارومیه شنیدم که بهمن عبدالله پور اهل شمال را در سه راه خوی که محل بازرسی بود دستگیر کرده به سپاه که محل قبلی ساواک و شکنجه‌گاه بود آورده‌اند.

بعد از مدتی که من و بهمن در سلول شماره ۱۲با هم بودیم گفت از همان محل سپاه فرار کردم و توی رود‌خانه بکشلو افتادم. بعد از آنجاییکه هوا یخ بندان بود او را دستگیر کرده به شکنجه‌گاه آوردند. از آنجاییکه شهید بهمن در مقابل شکنجه‌گران مقاومت و ایستادگی می‌کرد از او وحشت داشتند دست و پایش را می‌بستند می‌ترسیدند دوباره فرار کند. من خیلی از ارزشهای مجاهدی از جمله عشق‌اش به برادر مسعود و دوست داشتن بچه‌ها و مقاومت را از او یاد گرفتم. او می‌گفت، همه در یک دوران گذرا هستیم آنچه که ارزش و پایدار می‌ماند ایستادگی در عهد و پیمان‌هاست هرگاه به این عهد ها پشت کردیم دیگر مرده متحرکی بیش نیستیم. اگر‌ چه نفس بکشیم. با این‌که خیلی شکنجه شده بود و فقط یک تکه استخوان شده بود ولی درد و مشکلات خود را فراموش می‌کرد و می‌خواست به ما رسیدگی بکند.

دژخیمان بهمن قهرمان را از ارومیه به زندان رشت منتقل کردند و در سال۶۵ بعد از شکنجه‌های وحشیانه، او را اعدام می‌کنند.

یادش گرامی باد و راهش پر رهرو باد

تصاویر یادگاری


 

تصویر مزار شهید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود مجاهد قهرمان رویا وزیری شغل ماما از تنکابن...