مجاهد شهید رضا ناظم زمردی از مسئولین ستاد مجاهدین گرگان که در بابل به شهادت رسید قهرمان پیشتاز نبرد با دیکتاتوری شاه وشیخ
- زندگینامه شهیدان
- 1387/01/19
محل تولد: -شغل: دانشجوسن: 25تحصیلات: -محل شهادت: بابلتاریخ شهادت: 14-6-1360محل زندان: -
زندگینامه شهید
مجاهد شهید رضا ناظم زمردی در سال ۱۳۳۶در زرگندة تهران در خانوادهای مذهبی متولد شد. پدرش حاج مرتضی ناظم زمردی از بازاریان خوشنام و از فعالان نهضت آزادی بود که بهخاطر فعالیت هایش بر علیه شاه به شهرهای مختلفی تبعید شده بود. او به هر شهری که تبعید میشد به امور خیری از جمله ساختن بیمارستان، گرمابه، مدرسه و مسجد میپرداخت و همین اعمال خیرخواهانة او باعث میشد که از آن شهر نیز تبعید شود تا کمتر در محیط پیرامونش اثر بگذارد. گرگان آخرین شهری بود که به آنجا تبعید شد و در همانجا ساکن شد. به همین دلیل فرزندش مجاهد شهید رضا ناظم زمردی تحصیلات ابتداییش را در «دبستان ۱۵بهمن» گرگان گذراند.
طی سالهای ۴۸تا ۵۴و در جلسات مذهبی و سخنرانیهایی که به همراه پدرش در آن شرکت میکرد با مبانی علم مبارزه و سابقه مبارزات سیاسی از مشروطه تا آن روز آشنا شد و به فعالیتهای اجتماعی و سیاسی پرداخت. کمک به محرومان و مستمندان از عمده فعالیت هایش بود. او با کمکهای مالی و با اجناسی که تهیه میکرد به دیدار محرومان آن دوران میشتافت و با آنها همدردی میکرد. همواره میگفت بهبودی اوضاع نیازمندان آرزویش است و دیری نپائید که چارة کار برای برآورده شدن این آرزو و برطرف شدن نابرابری و بیعدالتی در جامعه را در تغییر بنیادین سیاسی یافت و به فعالیتهاسی سیاسی رو آورد. پس از شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین و اوج گرفتن نام «مجاهد خلق» در محافل مذهبی با این نام آشنا شد و پس از تلاشهای بسیار توانست با تشکیلات سازمان در خارج از زندان ارتباط برقرار کند و فعالیتهای انقلابیاش را آغاز کند. او با مجاهد شهید حسن محمدی که تازه از زندان شاه آزاد شده بود ارتباط برقرار کرد. حسن محمدی از کادرهای سازمان بود که در جریان ضربه سال ۵۰توسط ساواک شاه به تشکیلات مجاهدین، دستگیر شده و پس از یک سال آزاد شده بود. مجاهد شهید رضا ناظم زمردی پس از عضوگیری توسط مجاهد شهید حسن محمدی فعالیتهای مبارزاتیاش را دوچندان کرد. از جملهٔ این فعالیتها پخش دفاعیات بنیانگذاران و مرکزیت سازمان در دادگاههای نظامی شاه در گرگان بود. پس از ضربه اپورتو نیستهای چپنما به سازمان، فعالیتهای رضا اوج دوبارهای گرفت. او با استفاده از دستگاه استنسیل دبیرستان محل تحصیلش، بیانیهٔ دوازده مادهای برادر مجاهد مسعود رجوی را در تیراژ بالا کپی و پخش کرد.
یکی دیگر از عملیاتهایی که هسته مجاهدین در گرگان انجام داد فراری دادن «اشرف دهقان» از رهبران فدایی آن زمان از زندان شاه بود. پس از این عملیات موفق ساواک شاه در گرگان دست به تحقیقات گستردهای زد و در پی تعقیب و مراقبتهای طولانی، مجاهدین، از جمله مجاهد شهید رضا ناظم زمردی را شناسایی و دستگیر کرد. همه آنها که باهم دستگیر شده و هم پرونده بودند به تهران منتقل شده و در زندان تحت نام «بچههای گرگان» یا «تشکیلات گرگان» شناخته میشدند.
در آن تاریخ، مجاهد شهید رضا ناظم زمردی کمتر از ۱۸سال سن داشت و به همین دلیل به بند صغریهای زندان قصر منتقل شد. او در نامهیی که از زندان برای خواهرش فرستاده درباره حکم دادگاه اینگونه نوشت:
«روز سهشنبه ۴/۹که دادگاه داشتم رفتم دادگاه و پس از تشکیل دادگاه به ۳.۵سال زندان و ۶۰۰۰ریال جریمه نقدی محکوم شدم. البته یک دو سال و یک یک سال و یک ۶ماه و ۶۰۰۰ریال جریمه نقدی که اشد آن که دو سال بود برای من در نظر گرفته شد. یعنی در حقیقت به ۲سال زندان در زندان اطفال محکوم شدم و خدا را شکر که صغر سن داشتم وگر نه به خیلی بیشتر از اینها محکوم میشدم» ۶آذر ۱۳۵۴- زندان قصر، اندرزگاه شماره یک – بند ۳ضدامنیتی
مجاهد شهید رضا ناظم زمردی در زندانهای شاه مطالعات سازمانی خود را در زمینههای تشکیلاتی، استراتژیک و ایدئولوژیک، بهویژه در زمینه قرآن و نهجالبلاغه تکمیل کرد و به عضویت سازمان مجاهدین درآمد. او در عینحال تحصیلات دبیرستانش در رشته ریاضی را ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد.
او در نامه دیگری که از زندان برای خواهرش فرستاده در رابطه با هدفداری هستی و ضرورت استفاده از عمر برای هدفی متعالی اینگونه مینویسد:
«راستی که زمان چه زود میگذرد و عمر همچون برگ درختان پائیزی، زود زرد میشود و از شاخه هستی بر زمین میافتد و زیر پای عابران خورد شده و خاک میشود و چه غافلند آنان که زندگی را بدون استفاده از آن به بطالت میگذرانند» ۱۸آذر ۱۳۵۴-زندان قصر، اندزگاه شمارهٔ یک – بند ۸ضدامنیتی
در اواخر سال ۵۶بهرغم اینکه حکم او تمام شده بود، ساواک شاه از آزادی او سر باز زد تا اینکه بر اثر موج تظاهرات مردمی و زیر فشار قرار گرفتن شاه، او نیز به همراه سایر زندانیان سیاسی از زندان آزاد شد و مورد استقبال دوستان و آشنایان و بهویژه دانشجویان آزادیخواه آن دوران قرار گرفت. مجاهد شهید رضا ناظم زمردی پس از آزادی از زندان جلسات متعددی ترتیب داد تا پیام مجاهدین را به مردم و بهویژه قشر آگاه شهر گرگان منتقل کند. در همین جلسات ساختار اولیهٔ تشکیلات گرگان و جنبش ملی مجاهدین در گرگان پایهریزی شد.
پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی مجاهد شهید رضا ناظم زمردی به همراه دیگر همرزمانش که عمدتاً از زندانیان مجاهد در زمان شاه بودند جنبش ملی مجاهدین در گرگان را تأسیس کردند. او در این جنبش مسئولیتهای مختلفی را برعهده داشت. از جمله مسئولیت آموزش تشکیلاتی و ایدئولوژیک بخشهای مختلف جنبش بر عهده او بود. وی برخی از این کلاسها در آمفیتئاتر دانشگاه منابع طبیعی گرگان و بهطور عمومی برگزار میکرد. برخی کلاسها نیز در شهرها و روستاهای اطراف برگزار میشد. وی در هنگام اوج گرفتن چماقداری خمینی در صفوف اول دفاع از ستاد گرگان بود و میلیشیاهای مجاهد را برای دفاع از ستاد جنبش ملی مجاهدین در گرگان سازماندهی میکرد.
مجاهد شهید رضا ناظم زمردی پس از اوج گرفتن سرکوب خمینی و دستور دادستانی برای بستن دفاتر مجاهدین به سازمان دادن میلیشیاهای مجاهد خلق برای گسترش پیام مجاهدین در بطن جامعه پرداخت.
وی در اواسط سال ۵۹با افزایش روزافزون اختناق و از بین رفتن آزادیها به زندگی مخفی روی آورد و از آنجا که در گرگان چهره شناخته شدهای بود از این شهر منتقل شد. وی در اولین کنکور سراسری پس از انقلاب ضدسلطنتی در رشته اقتصاد دانشگاه بابل پذیرفته شده بود و این زمینهای شد که برای مخفی شدن در این شهر سازماندهی شود.
با شروع فاز نظامی در بخش پشتیبانی عملیات مجاهدین فعالیت میکرد. وی همچنین مسئولیت امنیت تشکیلات مجاهدین در بخشی از مازندران را به عهده داشت.
سرانجام مجاهد شهید رضا ناظم زمردی در ۱۹شهریور سال ۱۳۶۰بوسیله یکی از مزدوران حکومتی در بابل شناسایی و هنگامی که برای اجرای یک قرار از خانه تیمی خارج شده بود محاصره و دستگیر شد. در این هنگام فرزند بزرگترش حنیف همراه او بود.
عناصر رژیم که بهخوبی او را میشناختند و از سطح مسئولیتها و اطلاعاتش باخبر بودند به سرعت او را زیر شدیدترین و وحشیانهترین شکنجهها قرار دادند. شلاقهای مستمر و طولانی، سوزاندن با اتو از جمله این شکنجهها بود اما مجاهد شهید رضا ناظم زمردی اسرار خلق را در سینه حفظ کرد و شکنجهگران را ناکام گذاشت. مجاهد شهید رضا ناظم زمردی تنها ۵روز بعد، در ۲۴شهریور ۱۳۶۰در حالی که از شدت شکنجهها دیگر قابل شناسایی نبود، به همراه سه تن دیگر به جوخه اعدام سپرده و تیرباران شد. خبر اعدام این مجاهد گرانقدر در تلویزیون و روزنامههای حکومتی منتشر شد. او در زمان اعدام تنها ۲۴سال سن داشت.
خاطرات برخی از همرزمان مجاهد شهید رضا ناظم زمردی
علیرضا عاقلی:
«اولین بار مجاهد شهید رضا ناظم زمردی را در سال ۱۳۴۹مقابل دبیرستان ایرانشهر گرگان دیدم. با برادرش همکلاس بودم و او دنبال برادرش آمده بود. دقیق یادم هست که آن روز برف میبارید و هوا خیلی سرد بود. او با من سلام و علیک گرمی کرد، انگار که سالهاست مرا میشناسد و با من دوست و آشناست. پس از آن او را در جلسات مذهبی میدیدم و با او بیشتر آشنا شدم. طی سالهای ۵۰تا ۵۲در جلسات مذهبی هواداران سازمان و دکتر شریعتی همدیگر را میدیدیم. آن روزها جلساتی که در رابطه با دکتر شریعتی برگزار میکردیم محملی بود برای گذاشتن قرار و رد و بدل کردن دفاعیات بنیانگذاران. ما آن دفاعیات را تکثیر میکردیم و بین هواداران سازمان پخش میکردیم. همان روزها بود که با مجاهد شهید حسن محمدی آشنا شدیم. او از مجاهدانی بود که در ضربه سال ۵۰دستگیر شده بود. یک سال حکم داشت و حکمش تمام شده و آزاد شده بود. بوسیله او در جریان فعالیتها و تاریخچه سازمان قرار گرفتیم. آن موقع جزو سمپاتیزانهای سازمان محسوب می شدیم. بعد از آن رضا در عملیات فراری دادن اشرف دهقان از زندان شاه دستگیر شد و به زندان افتاد. بعد از آن خودم هم دستگیر شدم و به زندان مشهد افتادم.
بلافاصله پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، یعنی در روزهای ۲۵یا ۲۶بهمن ۵۷بود که جنبش ملی مجاهدین شاخه گرگان را تشکیل دادیم و به همراه سایر بچههای آزاد شده از زندانهای شاه در گرگان در شور این جنبش، معروف به ستاد جنبش ملی مجاهدین کار را شروع کردیم.
رضا در زمان حملات فالانژها همیشه در صف اول دفاع از ستاد قرار داشت. با توجه به اینکه خانواده رضا خانوادهای مذهبی، خیر و سرشناس بود همیشه تلاش میکردیم او در ملاقاتها حضور داشته باشد؛ چرا که فالانژها و سردمداران رژیم از جمله خود نور مفیدی نماینده خمینی و امام جمعه گرگان از او حساب میبردند.
آخرین بار او را در فاز نظامی دیدم که جسورانه در بخش پشتیبانی عملیات فعالیت میکرد اما بعد از مدت کوتاهی خبر شهادتش به ما رسید.
رضا در مبارزه جدیت خاصی داشت. شجاعت و زیرکی انقلابی او چشم همه را میگرفت. یادم هست که در زمان شاه، بهرغم اینکه سن کمی داشت از دستگیری و زندان نمیترسید. در مبارزه در زمان خمینی هم همان جدیت دو چندان شد و البته در عین جدیت بسیار شوخ طبع بود. بهخاطر همین ویژگیها همواره از او الگو میگرفتم. روحش شاد. »
سعید نقاش:
«رضا از جمله زندانیان سیاسی بود که با امواج انقلاب ضدسلطنتی از زندان شاه آزاد شد. همه در سطح شهر او و خانوادهاش را میشناختند. پدرش از بازاریان خوشنام و نیکو کار بود که چندین مسجد و مدرسه و حمام عمومی ساخته و وقف کرده بود. رضا از مسئولان و موسسین جنبش ملی مجاهدین در گرگان بود. مدتی هم از فرماندهان میلیشیای مجاهدین در گرگان بود. مدتی هم مسئولیت بخش دانش آموزی و محلات را برعهده داشت. مدتی هم در بخش اجتماعی، قسمت کارمندی فعالیت میکرد.
در آن موقع در برخوردهای اولیهای که با او داشتم چهرهای آرام و مهربان داشت. همواره اول میگذاشت مخاطب صحبت کند و بعد او صحبت میکرد. از او چهرهای با صلابت و متین در ذهنم مانده است. همواره در مراجعات و بهطور خاص در مقابل میلیشیاها با چهرهای خندان پاسخگو بود. تیپ زحمتکشی بود. وارد تمام کارها میشد. بیشتر کت و شلوار میپوشید و مرتب و منظم بود.
روزهای جمعه اکثراًً جزو نفرات ثابت رفتن به برنامههای جمعی در کوه و جنگل بود. معمولاً به زیارت یا جهاننما میرفتیم. در طول مسیر با تشویق بچهها به خواندن سرودهای سازمان و بیان جملاتی از بنیانگذاران و شهدای سازمان روحیه جمع را بالا میبرد.
در زندان که بودم داستان دستگیری و شکنجههای وحشیانهای که رویش اعمال شده بود را شنیدم. پشتش اتو کشیده بودند و ساعتهای متمادی به او شلاق زده بودند. او از مسئولان بالای آن زمان بود و اطلاعات زیادی داشت اما هیچ اطلاعاتی نداده بود. طوری که بدن شکنجه شده او را به دیگران نشان داده بودند که اگر آنها هم اطلاعات ندهند به همین روز خواهند افتاد. اما دیگران هم از او انگیزهٔ ایستادگی و مقاومت در برابر شکنجه میگرفتند. شدت جراحات و سوختگی ناشی از شکنجه آنقدر بود که او را زیاد نگه نداشتند و خیلی زود تیرباران کردند. یادش گرامی»
قربان عرب:
«وقتی از انجمن دانشجویان و دانشآموزان هواداران سازمان درکردکوی به ستاد گرگان منتقل شدم، مسئولم شد. یکی از مسئولیتهایش کار تشکیلاتی و ایدئولوژیک بود. قرآن و نهجالبلاغه را به نفراتی که در ستاد بودند آموزش میداد. یکی از مسئولیتهایش هم نظارت بر توزیع نشریةمجاهد و کتابهای سازمانی در گرگان و شهرهای اطراف آن بود و بخشی از کار را به من سپرده بود.
رضا بسیار خوش برخورد و صمیمی بود. نظم و نظامش چشم نفرات را میگرفت. در رعایت زمانبندیها زبانزد بود و در عینحال بسیار متواضع و فروتن بود و به حرف دیگران گوش میداد. بهرغم مشغلة زیادی که داشت در کارهای جمعی مثل کارگریها و آمادهسازی غذا حضور فعال داشت.
برای ضوابط و چهارچوبهای تشکیلاتی بهای زیادی قائل بود و در پیشبرد کارهایی که تشکیلات به او میسپرد بیشکاف بود و همین باعث میشد که تحت مسئولانش نیز کارهای سپرده شده را بیشکاف به سرانجام برسانند.
رضا در زمینهٔ تشکیلاتی، ایدئولوژیک، علوم سازمانی و سیاسی وزنهای بلاجایگزین در تشکیلات بود. هفتهیی یک یا دو بار به کردکوی میرفتیم و او برای نفرات انجمن و مسئولان بخشهای دانش آموزی و کارگری و معلمان، آموزش قرآن و نهجالبلاغه میگذاشت و بهصورت سؤال و جواب ابهامات و سؤالات سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی آنها را برطرف میکرد. در کردکوی وارد هر خانهای که میشد با خانوادهٔ نفرات چنان گرم و صمیمی برخورد میکرد که در همان لحظه مجذوبش می شدند. از آنجایی که معلومات اسلامی زیادی داشت روی قشر مذهبی کردکوی تأثیر بسیار زیادی گذاشته بود.
یادم هست که پلی در کردکوی بود که شهرداری سالهای سال قول ساختن آن را داده بود ولی نساخته بود؛ رضا وقتی این موضوع را شنید آن را دست گرفت و با کمک مالی انجمن و خود مردم مشغول به ساخت آن شد. خودش شخصاً دست به کار شد و همه نفرات سازمان در کردکوی را هم بسیج کرد. بهطور شبانه روزی روی آن کار کرد تا اینکه پل ساخته شد. اهالی محل خیلی تحت تأثیر این کار سازمان قرار گرفتند.
ساده زیستی در خورد و خوراک و پوشاک و نظم و نظام او خیلی به چشم میخورد.
در حمله چماقداران به ستاد گرگان رضا حضور فعالی در دفاع از ستاد داشت. در آن روز نورمفیدی، امام جمعهٔ گرگان به چماقدارانش گفته بود هر طور شده کاری کنند که ستاد را تخلیه کنیم. او با ما در صف اول ایستاده بود و مجروحان را برای مداوا به داخل ستاد منتقل میکرد. ما میلیشیا ها که آنجا بودیم خیلی از او روحیه میگرفتیم. بعد از مدتی سازمان کار من تغییر کرد و دیگر او را ندیدم و خبر شهادتش را شنیدم. به راستی که چه عنصر فعال، سر زنده و چه وزنه تأثیر گذاری در همه زمینهها بود.»
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد