محمد صائب قهرمان خلق ومیلیشای وفا دار به عهد وپیمان با خدا وخلق از شهرستان شهسوار
محمد صائب قهرمان خلق ومیلیشای وفا دار به عهد وپیمان با خدا وخلق از شهرستان شهسوار
محمد صائب فرزند جمشید صائب از دبیران قدیمی ریاضیات شهسوار از سال ۱۳۵۷ بمحض راه اندازی جنبش وارد جنبش ملی مجاهدین شهسوار در باغ کشاورزی شد او یک جوان با انگیزه وبا نظمی انقلابی وچشم گیر بود همگان او را یک میلیشای پر شور و پرتوان که سری پر از سودای آزادی داشت میدیدند.
میلیشیای قهرمان محمد صائب از فعالین کتاب طالقانی که خود یک ستاد کوچکی بود وبسیاری از کارهای دانش آموزی ومحلات در آن حل وفصل میشد بوداوفروشنده نشریه مجاهد بود یک باراز او سئوال کردم که تو که کنار این خواهرکه مثل تو نشریه میفروشد هستی اگر فالانژها حمله کردند چه میکنی ؟بدون اینکه خللی در عزمش ایجاد شود گویا که بارها خودش به این فکرکرده باشد وطراحی داشته باشد گفت کشیدن وبردن ویا گرفتن نشریه از دست ما مرز سرخ است حتی اگر شهید شویم اما اول میروم کمک خواهر ملیشیا وبعد با هم از نشریه که تیری است به قلب ارتجاع دفاع میکنیم
گفتم شما 2نفره هم نصف یک فالانژ نمیشوید با خنده ولی با جدیتی فوق العاده گفت برادر فلفل نبین وگفت ببخشید ملیشیا نبین چه ریزه آزمایش کن ببین چه تیزه.
او سرمقاله های نشریه را حفظ میکرد ودر هنگامی که سر بساط نشریه میایستادسرمقاله را از حفظ وبا صدای بلند میخواند.
هیچوقت یادم نمیرود یک بار ازکنار فلکه شهسوار رد میشدم دیدم تعداد زیاد نفر جوانی را دور کرده اند ودارند به یک صدائی گوش میکنند جلورفتم دیدم صدای محمد است دارد سرمقاله نشریه را حفظی میخواند وتعداد زیادی از کارمندان ونفرات گذری که زمان آنتراکشان است به او بدقت گوش میکنند .
بعدا که ازچندنفرازآنها پرسیدم فهمیدم که آنها از مشترهای ثابت گوش کردن مقالات وسرمقاله های نشریه مجاهد هستند وچون نمیتوانند خودشان مستقسم نشریه بخوانند میایندبه محمدگوش میکنند. ولی به محمد چند برابر کمک مالی میکنندهمه محمد را دوست داشتندوبه سطح آگاهی وعشق وشورش برای آزادی را تحسین میکردند.
محمد در واحدهای تبلیغاتی سطح شهربسیارفعال ومتخصص شعار نویسی در جاهائی بود که سپاه رنگ میزد وکادر کشی میکرد تا مزخرفات خمینی را بنویسد بودتا سال شصت در تمامی صحنه های مبارزاتی حضوری چشمگیر داشت و در واحدهای مدرسه از فعالین به نام آن سالها بود ٬ نصب پوسترها و بنرها و کلیشه ها وهمه کارهای سنگین وسخت را او انجام میداد وداوطلب بودو کارهایش در سرعت ودقت گاها غیر قابل انتظار بود یکباردرعرض نیم ساعت تعداد دوهزار اعلامیه را پخش کرده بود و ما فکر میکردیم شاید پخش نشده است اما با ناباوری به هر مغازه و هر کسی در آن مسیر سر زدیم اعلامیه ها پخش شده بود انچنان سر پر شوری داشت که امید به آزادی را می توانستی در چشم های براقش ببینی.
مجاهد قهرمان محمد صائب میلیشیای پرتوان در زمستان سال شصت در یک درگیری مسلحانه در تهران به شهادت رسید و چندین مزدور پاسدار نیزکه خام خیالانه قصد دستگیر کردنش را داشتند در این درگیری به هلاکت رسیدند.
نسل ملیشیا ونسل مسعود شایسته همین است وفای به عهد تا آخرین نفس وتا آخرین قطره خون
یادش گرامی وراه سرخش پر رهرو باد
میلیشیای قهرمان محمد صائب از فعالین کتاب طالقانی که خود یک ستاد کوچکی بود وبسیاری از کارهای دانش آموزی ومحلات در آن حل وفصل میشد بوداوفروشنده نشریه مجاهد بود یک باراز او سئوال کردم که تو که کنار این خواهرکه مثل تو نشریه میفروشد هستی اگر فالانژها حمله کردند چه میکنی ؟بدون اینکه خللی در عزمش ایجاد شود گویا که بارها خودش به این فکرکرده باشد وطراحی داشته باشد گفت کشیدن وبردن ویا گرفتن نشریه از دست ما مرز سرخ است حتی اگر شهید شویم اما اول میروم کمک خواهر ملیشیا وبعد با هم از نشریه که تیری است به قلب ارتجاع دفاع میکنیم
گفتم شما 2نفره هم نصف یک فالانژ نمیشوید با خنده ولی با جدیتی فوق العاده گفت برادر فلفل نبین وگفت ببخشید ملیشیا نبین چه ریزه آزمایش کن ببین چه تیزه.
او سرمقاله های نشریه را حفظ میکرد ودر هنگامی که سر بساط نشریه میایستادسرمقاله را از حفظ وبا صدای بلند میخواند.
هیچوقت یادم نمیرود یک بار ازکنار فلکه شهسوار رد میشدم دیدم تعداد زیاد نفر جوانی را دور کرده اند ودارند به یک صدائی گوش میکنند جلورفتم دیدم صدای محمد است دارد سرمقاله نشریه را حفظی میخواند وتعداد زیادی از کارمندان ونفرات گذری که زمان آنتراکشان است به او بدقت گوش میکنند .
بعدا که ازچندنفرازآنها پرسیدم فهمیدم که آنها از مشترهای ثابت گوش کردن مقالات وسرمقاله های نشریه مجاهد هستند وچون نمیتوانند خودشان مستقسم نشریه بخوانند میایندبه محمدگوش میکنند. ولی به محمد چند برابر کمک مالی میکنندهمه محمد را دوست داشتندوبه سطح آگاهی وعشق وشورش برای آزادی را تحسین میکردند.
محمد در واحدهای تبلیغاتی سطح شهربسیارفعال ومتخصص شعار نویسی در جاهائی بود که سپاه رنگ میزد وکادر کشی میکرد تا مزخرفات خمینی را بنویسد بودتا سال شصت در تمامی صحنه های مبارزاتی حضوری چشمگیر داشت و در واحدهای مدرسه از فعالین به نام آن سالها بود ٬ نصب پوسترها و بنرها و کلیشه ها وهمه کارهای سنگین وسخت را او انجام میداد وداوطلب بودو کارهایش در سرعت ودقت گاها غیر قابل انتظار بود یکباردرعرض نیم ساعت تعداد دوهزار اعلامیه را پخش کرده بود و ما فکر میکردیم شاید پخش نشده است اما با ناباوری به هر مغازه و هر کسی در آن مسیر سر زدیم اعلامیه ها پخش شده بود انچنان سر پر شوری داشت که امید به آزادی را می توانستی در چشم های براقش ببینی.
مجاهد قهرمان محمد صائب میلیشیای پرتوان در زمستان سال شصت در یک درگیری مسلحانه در تهران به شهادت رسید و چندین مزدور پاسدار نیزکه خام خیالانه قصد دستگیر کردنش را داشتند در این درگیری به هلاکت رسیدند.
نسل ملیشیا ونسل مسعود شایسته همین است وفای به عهد تا آخرین نفس وتا آخرین قطره خون
یادش گرامی وراه سرخش پر رهرو باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر