علیرضا شاهمنصوری شهید سرفراز خلق (قسمت دوم)قهرمانی راز دار وباوفا ی به خلق
نام :علیرضا
نام خانوادگی: شاهمنصوری
محل تولد:شاقوزکتی بین راه خرم آباد تا شهسوار
شغل: راننده
سن: حدود 24سال
محل شهادت: شهسوار
محل دفن :شاقوزکتی
در زیر پله خانه وکنار باغچه خانه شان تا بدین وسیله کینه آخوندی پاسداریشان را با شکنجه لحظه مره روی مادر وخواهران وبرادران شهید تخلیه نمایند .
در زیر پله خانه وکنار باغچه خانه شان تا بدین وسیله کینه آخوندی پاسداریشان را با شکنجه لحظه مره روی مادر وخواهران وبرادران شهید تخلیه نمایند .
نحوه شهادت : شکنجه وتیرباران
آری نشریه مجاهد ممنوع شد وما مجبور بودیم که از آن پس بطورمخفیانه
نشریه را تحویل گرفته وجا بجا وتوزیع کنیم .
این کار سخترین وخطرناکترین کاربود دنبال راه وچاه وکانال بودیم که یک
روز علیرضا مرا صدا کرد وگفت که شنیدم که برای جابجائی نشریه مشکل داریدودادستانی
هم نشریه مجاهد را ممنوع کرد خوب من آمدم که بگویم الف تا یای این مسئله را بمن
بسپارید من همه مسیرها را بلد هستم وتمامی پست وبازرسی ها را هم میتوانم دور بزنم.
به او آفرین گفتم واو از پیش ما دفت تا در بخش نشریه مجاهدمشغول به
کار شود.
من دیگر او را ندیدم تا اینکه شنیدم در یک کمین وپست وبازرسی سپاه
همراه همان ماشین مزدای خودش که پر از نشریه بود دستگیر شد ومستقیم به زیر شکنجه
رفت تا کانالها وچاپخانه ونفرات را دستگیر کنند، اما قلب وزبان راز دارش داغ حتی
یک کلام آه را برجگردژخیمان وشکنجه گرها وبازجویانش گذاشت . بارها خانواده اش را
بر پیکر نیمه جانش آورده بودند .
اوخودش گفته بود وقتی از یک دختر نو جوان میلیشیا وقا به عهد وپیمان
را دیده بود که چگونه از نشریه یعنی ابزاز جنگ علیه ارتجاع به قیمت جان دفاع میکرد
او هم به عهدش با خدا وخلق وفا کدر ئجنایتکاران سپاه ودادستانی او را بجرم حمل
نشریه مجاهد بعد از شکنجه های بسیار تیرباران کردند .
اوهمه امکانتن وچاپخانه وکانالها را میشناخت چیزی نگفت وهمه آن
امکانات بعد باز هم مورد استفاده قرار گرفت .
از آنجا که بارها به علت دفاع از خواهران میلیشیا با فالان/ها
وپاسداران جنایتکار درگیر شده بود وبعد هم که فهمیدند چندین ماه نشریه را جابجا
میکرد ومهمتر از هم راز دارووفادار یاقی ماند کینه بسیاری از او بدل داشتند.
جسد او را به خانواده اش تحویل ندادند اما وقتی خانواده توانست پیکر
پاکش را تحویل بگیرند نگزاشتند او را در مزار عمومی شهر دفن کنند وخانواده اش رات
مجیور کردند که در زیر پله خانه مادری اش بخاک سپرده شود تا خانواده ومادرش را هر
روز شکنجه روانی نمایند.
بسیار نامه ها داشتیم که مزارش زیارتگاه بسیاری ها شده است .
او یک قهرمان شد که به ندای وجدان خویش وبه درخواست کمک یک میلیشیا
جوان که پرستوهای پیم آور آگاهی وآزادی بودند پاسخ داد ودفاع کرد به ندای نیازمند
جامه ایران وتاریخ پاسخ داد که ارتجاع خونریزوآزادی کش نتواندآرمانهای آزادی را
سرببرند ومهمتر ازهمه بر خلاف خائن وبریده که برای حفظ جان ومنافع فدری هویت دین
وشرف خود را پیش ملاها ومرتجعین سر میبرد وتیغ جلادان را برای کشتن تیغ وبعد از
ریختن خون بیگناهان میلیسد علیدضا شاهمنصوری خون خویش را بخاطد راز داری ووفای
بعهد تقدیم کرد آری او وامثال اوباطل السحر ترس زبونی وبریدگی شدند وثبت نمودند که
اصالت به مقاومت وپایداری است واصالت به نور است بهمین دلیل یک شمع کوچک میتواند
بر ظلام کور غلبه کرده وراهنما گرددودرست بهمین دلیل این نسل میلیشیا نسل انقلاب
ونسل مسعود بهمین دلیل خمینی را از ماه به چاه کشیدند تا کنون هم تنها امید پایدار
سرنگونی اند .
درود بر علیرضای قهرمان ووفای بعهدش یادش گرامی وراه سرخش پر رهرو باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر