مصطفی نیکارقهرمان وفا دارخلق مجاهد شهیدی که کاندیدای محبوب مردم ونسل انقلاب درشهرهای رامسر وشهسواربود( قسمت اول)
مجاهد قهرمان مصطفی نیکاراز سمبلهای نسل انقلاب که همیشه مبلغ ومروج ارزشهای انسانی آرمانخواهی ووطن پرستی بودجوانی دوست داشتنی ومعلمی دلسوزکه مورد اعتماد همگان بود.او در یک ازروستاهای اطراف کشکو وگلیجان ازشهرستان شهسوار بدنیا آمد وضع مالی خانواده اش رضایت بخش نبود دیری نکشید که پدر را که نان آور خانواده بود از دست داد وبالاجبار سرپرستی خانواده اش بدوش مصطفی افتاد..
درد ورنج خانواده آسوده اش نگذاشت بود که قلب پاک ورئوف مصطفی با دردهای مردم که از بیداددیکتاتوری شاه ناشی میشدآشنا شد.
بسرعت متوجه شد که به تنهائی نمیتواند از این دردهای جان کاه خلاص شود جز اینکه با عامل اصلی این همه دردوفقریعنی دیکتاتوری شاه مبارزه کند چون تجربه اولش بود به سراغ تشکلهای مذهبی موجود رفت تا شاید بتواند از درد ورنج مردم بکاهدحتی تا آنجا پیش رفت که توانست تشکلهای سیاسی ومذهبی وتمامی آخوندهای شهسوار ویا رامسر را که که ادعای سیاسی یا مبارزاتی داشتند را زیر پوش قراردهد وکمک هائی جمع آوری نماید که بتواند علاوه بر کمک های صنفی به افراد فقیر یا از کار افتاده به خانواده های زندانیان سیاسی هم کمک نماید.
همینجا بهتر است یاد آوری نمایم که یکی از این افراد آنزمان سیاسی حسن یوسفی اشکوری بود که ادامه وبقای بخش از زندگی خودش وخانواده اش را به کمک های بیدریغ مصطفی نیکار مدیون است بگذریم که خیانت ونمک به حرامی آخوندی حسن یوسفی اشکوری که خود رقیب انتخاباتی دوره اول مجلس شورای ملی مصطفی شد وچه تهمتها وتوهینها وتقلبهای انتخاباتی همراه پاسداران وآخوندهای هم باندش که نکردند..
ودر نهایت وقتی هم که بعد از فاز سیاسی که مصطفی توسط پاسداران دستگیر شد نه تنها حسن یوسفی اشکوری کمکش نکرد بلکه با کینه آخوندی علیه او موضع گرفت تا اعدام شود..
مصطفی عاشق مردم بود وبی دریغ برای آنها کار میکرد تمامی حرکات اعتراضی شهسوار در دوران انقلاب توسط هسته ای سازماندهی میشد که مصطفی مسئول آن بود
بارها از صراحت لهجه اوصفا کردم چون خودش بود وهمه تلاشهائی که برای مردم ودیگران میکرد بی چشم داشت بود راحت حرفهایش را میزد .
بارها شاهد بودم که از تن پروری ومفت خوری ملاها ئی که تازه اطراف ما بودند وبه درجاتی با دیگران فرق داشتند انتقاد میکرد آنها کشش این حرفها را نداشتند وبسیاری همان بحبوحه انقلاب وبخصوص زمانی که در شهسوار تظاهرات ضد شاه برگزار شدمیدان را خالی کردند ودر رفتند. .
اماهمین آخوندها از جمله آخوند مرتجائی وآخوند شیخ محمودی آخوند فلاحی وقتی که خمینی انقلاب مردم را ربود حکام قتل وکشتارو.... خمینی شدند وزمینه چینی قتل مجاهدان را فراهم کردنداز جمله خود مصطفی نیکار را که کاندیداتوری دوره اول مجلس شورای ملی بود را شکنجه کرده واعدامش کردند.
مجاهد شهید مصطفی نیکاررا از کودکی بدلیل نسبت خانوادگی میشناختم یک روزکه سازمان خواست برای شهسوار ورامسرکاندیداتوری انتخاباتی برای دوره اول مجلس انتخاب کند مرا که از جمله کاندیداها بودم اماده شدم که به ستاد رفته وتوجیه شوم من که از مدتها قبل در این رابطه فکر کرده بودم نکاتی داشتم که به ستاد گفتم .گفتم که درست است من روی حرف سازمان حرفی نخواهم زد اما من بسیار جوان وکم سابقه به نسبت بقیه هستم هستند از من لایق تر وبا سابقه ترهستند که بهتر است من نباشم ومصطفی را معرفی کردم ستاد روی حرفم حرفی نزد بمن ماموریت داد که مقدمات را فراهم کنم تا با او صحبت شود من که مدت 5سالی بود که باو رابطه های سیاسی ومبارزاتی وتیمی داشتم سراغ او رفتم تا از او بخواهم که از طرف سازمان کاندیداتوری مجلس را بپذیرد با روحیات او آشنا بودم میدانستم اگر بصورت معمولی به او بگویم از آنجا که برای خودش چیزی نمیخواهد قبول نخواهد کرد واگر بفهمد سازمان روی من نظر داشته اینهم عاملی خواهد شد که اوکاندیداتوری خود را رد کندومرا جلو بیندازد.
او میدانست من از خودم چیزی نمیگویم او برخلاف همه سالیان که بزرگتر وحالت سرپرست ومسئولم را در زمان قبل از انقلاب داشته الان چون من در جنبش مسئول بدم با من تنظیم همینجوری میکرد بنابراین بهتر دیدم مثل خودش که بسیار رک وصریح بود منهم رک وصریح نوعی ابلاغ مسئولیت را به او ابلاغ کنم واهمیت آن را هم بگویم وکاندید ای رژیم را هم که آخوندحسن یوسفی اشکوری بود را هم به اطلاعش برسانم همین کار را کردم.
نکته قابل توجه این بود که سازمان بمن گفت که در مذاکره با او خودت میدانی دستت باز.
به او گفتم سازمان میخواهد که وارد یک جنگی شوی ودر این جنگ سیاسی وانتخاباتی مثل همیشه نقش اول را تو داشته باشی مسئله هم اصلا تو نیستی یک نبرد برای آزادی است همین .
سریع گفت نمیدانیم چرا چند روزی بیقراربودم بعد ازدیدن صحنه کتک کاری خواهرمیلشیای 16-17 ساله توسط فالانژ ها با خودم جنگ داشتم که آقا مصطفی بودن دیگه بس است هر کس که مرا میبیند دست روی سینه میگذارد مردم این سالیان مرا مرجع حل وفصل اختلافات ومشکلات خودشان میدانستند واین توجیب من است من الان بین آخوندها ومجاهدین که نمایندگان مردم هستند کجایم تو نگو سازمان هم میخواهد اینجوری مرا آزمایش کند.
چند ثانیه ای بعد رو بمن کرد وگفت میخواهی مسیر زندگی ام را عوض کنی میخواهی که دیگرآقا مصطفی نباشم یک برادر مجاهد باشم اینجوری نیست ؟
منتظر جوابم نماند وگفت مجاهد شدن سخت است سازمان مجاهدین فشرده همه ارزشهای انسانی وآرمانی هستند آنها یک مکتب ویک آرمانندآنها همان چیزی که من فردا میخواستم وفردی عمل میکردم ولی همیشه قلبم فشرده ودردمند بودوبا آن نمیرسیدم هستند آنها یک تاریخچه مجسمند آنها همه چیز را با رنج وخون وشکنجه وزندان ومایه گذاری وفدا کردن بدست آوردند درست در نقطه مقابل یک مشت شکم باره مفت خوروزالو صفت که همیشه از قبل دیگران روزگار میگذراندند همین آخوندها را میگویم تازه اینها که ما میشناسیم بهترینهایشان هستند که تا سردر قدرت وثروت فرو رفته اندو روزهای زمان شاه یادت هست تا نیمه شبان چه کارها میکردیم ولی این آخوندها میترسیدند وهمه شان ساواکی وحقوق بگیر بودند والان ببین با ما چه میکنند.
اما کاندیداتوری برای سازمان چه بار سنگینی چه مسئولیت بزرگی است بهتر است همه چیز را برایت بگویم میدانم تو این حرفهایم را میدانی ومنتظر جواب مثبت من هستی ودر حالی که مرا بغل کرد وبرادرانه بوسید گفت به سازمان بگو تا آخر وتا آخرین نفس میدانم اگر این مسئولیت جنگ با ارتجاع را رد کنم نفرین شده خواهم بود وحتی دیگر همان آقا مصطفی قبلا که همیشه در خدمت مردم بود هم نخواهم بود منهم که همیشه دوستش داشتم بغلش کردم وبا هم به سمت ستاد رفتیم.
ادامه دارد
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر