۱۴۰۳ تیر ۲, شنبه

کتاب شهیدان قائم شهر ،یاد نامه برخی از شهیدان سر فراز مجاهد خلق قسمت دوم زندگی نامه ومجموعه ای عکسهای پروسه مبارزاتی تا شهادت سردار جنگل مازندران محمود قائم شهر وشهیدان سرفراز خسروی ها

کتاب شهیدان قائم شهر ،یاد نامه برخی از شهیدان سر فراز مجاهد خلق قسمت دوم زندگی نامه ومجموعه ای عکسهای پروسه مبارزاتی تا شهادت سردار جنگل مازندران محمود قائم شهر وشهیدان سرفراز خسروی ها

سردارمازندران محمود قائم شهر محمود مهدوی




به یادیاردیرینم مجاهدصدیق محمودمهدوی کوچکسرائی              هاشم 28خرداد1400

محمودمتولدسال 1334درکوچکسرای قائمشهربود.درزمانی که هنوزکوچک بودیم وبزرگترها برای مامسابقه فوتبال ترتیب میدادند،محموددردفاع تیم کوچکسراءبازی می کرد.بازیکن خوبی بودولی بیشترازبازی خوبش ،اخلاق خوبش بود.بتدریج که بزرگترشدیم درحوالی 15سالگی جذب مجامع مذهبی وسیاسی آندوران شهرمان شدیم که اشرف نشان صدیق سیف الله کبیریان جلودارمابود.آقای کبیریان راآن موقع دبیرصدامی کردیم .نشست وبرخاست ورابطه باآقای کبیریان بتدریج باعث شدکه چشم مان به مسائل مذهبی وسیاسی بیشتربازبشود.

درمیان جمع نوجوانان وجوانان آنموقع برادرصدیق محمودمهدوی پرجنب وجوش ترین نفربود.محمودخیلی زودمتوجه شدکه ازمجامع مذهبی آندوران ،جنگ بادیکتاتوری سلطنتی درنمی آیدوکتابهای امثال بازرگان وشریعتی پاسخگوی دردمردم نیست که درصحبتی که باهم داشتیم به این نتیجه رسیدیم که اینها مارابه سرچشمه نمی رسانند.

محمودبعدازاخذدیپلم ،درکنکور،دردانشکده اقتصادبابلسرکه تازه تاسیس شده بود،پذیرفته شدودانشکده جایی بودکه اوتوانست فارغ از عوامل محدودکننده درشهروخانواده،دست به عمل بزند.ابتداتعدادزیادی ازدانشجویان راجذب کردکه ازجمله مجاهدین شهیدناصررشیدیان،سیروس هژبر،جهانبخش ....،ناصرجانی و.....بودندکه باترتیب دادن نشستهاوبرنامه کوهنوردی وتهیه نشریه بنام ((به روح بزرگ کوچک       جنگل ))که بنام میرزاکوچک خان نام گذاری شد،یک جمع بسیاررزمنده همگون بوجودآورد.این جمع دریک حرکت اعتراضی که محمود آنراهدایت می کرد،رئیس ساواکی دانشکده اقتصادبابلسرراگوشمالی وبشدت مجروح کردندکه درروزنامه های آنزمان انعکاس سراسری پیداکرد.

بدنبال این حرکت متهورانه عده ای ازهمرزمان محموددستگیروخودمحمود مدت زیادی مخفی شده بودکه سرانجام توسط ساواک دستگیرودرزندان ساری زندانی شد.

محموداز همان سال 1350که رژیم ضدبشری شاه ،درروزنامه هایش مجاهدین رامارکسیست اسلامی نامیده بود ،هوادارسازمان مجاهدین شده بود،بعدازآزادی اززندان به رزم ومجاهدت خودادامه دادوازجمله به بارفتن به شهرهای مختلف مثل مشهدوگرگان و....باهمرزمان دیگرش آشنامیشدودرقیام قائمشهردرزمان دیکتاتوری شاه نقش برجسته ای ایفاء می کرد.

محمودبدنبال سرنگونی رژیم دیکتاتوری شاه خائن ،مسؤلیت تاسیس وراه اندازی جنبش ملی مجاهدین رابعهده گرفت ومرکزآن درقائمشهربودکه شهرهای مازندران وگرگان راتحت پوشش خودداشت .

حماسه های جانانان هواداران وکادرهای جنبش ملی مجاهدین درسایه جسارت انقلابی محمود،درمازندران وبطورخاص درقائمشهرطوفان بپاکرده بود بطوریکه تمام اماکن شهرمثل فرمانداری ،شهرداری،شهربانی دردست هوادارن مجاهدین که باجنبش ملی مجاهدین بودندقرارداشت .

بدنبال تغییرشرایط وبسته شدن جنبش ملی مجاهدین درقائمشهر،محمودمخفی شدوسازماندهی نیروهارادرسراسرمازندران بادرایت بالاپیش می بردوباورود سازمان به شرایط نظامی بعداز۳۰خرداد،عملیات بسیاری توسط تیم های عملیاتی مجاهدی درشهرهای مختلف انجام شد،محمودعلاوه برفرماندهی شهرهای استان ،تیم های عملیاتی به جنگل اعزام کردومدتی بعدخودش نیزبه جنگل رفت .

درجنگل یاران وهمرزمان محمود،نام میرزاراروی اوگذاشته بودندومیرزاصدایش می کردند.

بدنبال خط سازمان جهت اعزام کادرهابه خارج کشور،محمودنیزبه خارج منقل شدومدتی درترکیه مستقرشدوسپس به پاریس منتقل شد.درپاریس مسؤلیت پایگاه معبودی رابعهده داشت که یکی ازپایگاهها بخش اجتماعی سازمان بودکه باداخل ایران ارتباط برقرارمی کردند.بدنبال تشکیل ارتش آزادیبخش درعراق ،محمود یکی ازفرمانده هان ارتش  آزادیبخش ودرعملیات فروغ جاویدان یکی ازفرماندهان محورهای پنجگانه بودکه باجسارت وطراحی توانست نیروهایش راازمحاصره دشمن خارج کند.

برادرصدیق محمودمهدوی براثربیماری درتاریخ 29آذر1379به دیاررفیق اعلی شتافت .

از وژگیهای برجسته محمود عشق به برادرمسعودوعشق به همرزمانش بود،هرجاکه محمودحضورداشت ،همرزمانش دراطراف اوحلقه می زدند.

مجاهدشهیدمهری شیرنگی ،همسرمحمودمهدوی ،درحین ماموریت به جنگل ودربازگشت از قرارش درجنگل ،به همراه یک خواهردیگر،توسط ژاندارمها ی ژاندارمری موردشک قرارگرفته ولی هنگام انتقال شان به ساری ،دریک موقعیت مناسب یک از ژاندارمهاراکه درماشین به خواب رفته بودزخمی کرده وماشین رابه سمت دره واژگون کردندکه دراین ماموریت به شهادت  رسید.

محمود مهدوی سر دار جنگلهای مازندران وارتش آزادی

 محمود قائم  شهرمهدوی سرداری از ارتش آزادیبخش

محمود قائم شهر آشنائی با سازمان ۱۳۵۰

۱۳۵۳محمود قائم شهر تاسیس تشکیل سیاسی در دانشگاه

۱۳۵۳ محمود قائم شهر دستگیری رئیس شاواک دانشگاه

محمود قائم شهر آذر ۵۶ آزادی از زندان شاه 

 

محمود قائم شهر ۱۳۵۷ راه اندازی تظاهرات ضد سلطنتی

محمود قائم شهر ۱۳۵۸ مسئول تشکیلات مجاهدین دراستان مازندران



محمود قائم شهر ۱۳۶۱ سازماندهی جنگل های مازندران


محمود قائمشهر ۶۱تا ۶۲ فرماندهی نیروهای سازمان در استانهای شمال مشهد وآذربایجان


محمود قائم شهر مهر ۱۳۶۴ انتقال به نوار مرزی ایران وعراقف ومسئول سیاسی نطامی مازندران



محمود قائم شهر ۶۴ عضویت در مرکزیت



محمود قائم شهر ۱۳۶۵ انقلاب درونی مجاهدین



محمود قائم شهر ۱۳۶۶فرمانده عملیاتی در ارتش آزادیبخش



فرمانده محمود مهدوی محمود قائم شهر



محمود قائم شهر ودکتر کاظم رجوی شهید بزرگ حقوق بشر



فرمانده محمود قائم شهر همراه خواهر مریم



محمود قائم شهر وخواهر مریم



محمود قائم شهر فرمانده عملیاتی مروارید



محمود قائم شهر وبرادرمسعود رجوی فرمانده کل ارتش آزادیبخش در صحنه مانور جنگی


 

محمود قائم شهر در ۳۰ آذر ۷۹ به جاودانه فروغها پیوست



تشیع پیکر پاک فرمانده محمود قائم شهر توسط خواهر مریم وبرادرمسعود رجوی

 

چهار شهیدچهار شیر زن مجاهد خلق از خانواده مجاهد پرور خسروی از قائم شهر

 

مجاهد شهید زرین خسروی

مشخصات مجاهد شهید زرین خسروی

محل تولد: قائمشهر

شغل: دبیر

سن: 25

محل شهادت: مشهد

زمان شهادت: 1360

ابراهيم (محسن) ملك افضلي همسر زرين در منزل مجاهد شهيد محمدرضا شايسته دستگير ميشود و بدون هيچگونه مقاومتي اطلاعاتش را لو مي دهد. بعد از شهادت مادرشايسته و پسرش و برخورد خانواده شايسته  ابراهيم برميگردد و بعد از شكنجه هاي بسيار توسط رژيم حلق آويز ميشود.

 

مجاهد شهید نسرین خسروی

 

مشخصات مجاهد شهید نسرین خسروی

محل تولد: قائمشهر

 تحصيل: دانش آموز

سن: 20

محل شهادت: بابل

زمان شهادت: 1360

 

مجاهد شهید نیره خسروی

مشخصات مجاهد شهید نیره خسروی

محل تولد: قائمشهر

شغل : ماما

سن: 28

محل شهادت: بابل

زمان شهادت: 1361

 

مجاهد شهید سکینه خسروی از شهیدان دلیر وسرفراز خانواده مجاهد پرور خسروی در قائم شهر

مجاهد شهید سکینه خسروی از شهیدان خانواده خسروی از قائم شهر که در بابل بشهادت رسید

 

محل تولد: قائمشهر

تحصيل: دانش آموز

سن: 19

محل شهادت: بابل

زمان شهادت: 1361

 

همسر سكينه، مجاهد شهيد عزت الله محسني بود. دو برادر ديگر عزت الله، يعني حجت الله، قدرت الله محسني از شهداي سازمان هستند. معين الله محسني برادر ديگر ايشان نيز از شهداي راه آزادي (گروههاي چپ) ميباشد.


مجاهد شهید عزت الله محسنی عزیز همسر مجاهد قهرمان سکینه خسروی
مجاهد شهید قدرت الله محسنی برادر مجاهد شهید عزت الله محسنی 



مردم بابل در بعدازظهر يك روز بهاري شاهد حماسة نبرد يك شيرزن قهرمان مجاهد خلق بودند. زني كه با سخاوت تمام، خون خويش را به خاك تشنة بابل هديه كرد. سكينه خسروي! ... 

پايگاه محل استقرار سكينه واقع در خيابان پشت دانشگاه بابل توسط چندين حلقه از پاسداران و كميته چي هاي جنايتكار خميني محاصره شد. مزدوران از اينكه بزودي كلية ساكنان پايگاه را به چنگ خواهند آورد، سر از پا نميشناختند. 

مجاهد خلق سكينه خسروي كه در لحظة محاصره در پايگاه تنها بود، به محض اطلاع از حضور پاسداران ابتدا كلية مدارك سازماني را از بين برد و بعد با خونسردي و تهور شگفت، اقدام به سنگربندي و آماده سازي سلاحها و مهمات داخل پايگاه كرد. طنين شليك گلوله در فضاي شهر پيچيد. 

سكينه در يك نبرد نابرابر به مدت چند ساعت يكتنه با خيل پاسداران جنگيد. رژيم براي پايان دادن به درگيري كه خبرش در شهر پيچيده بود، مرتباً قواي كمكي از آمل و قائمشهر ميفرستاد. از تبادل پيامها پشت بيسيمهاي پاسداران پيدا بود كه گمان ميكردند حداقل با ده مجاهد طرف هستند. پس از گذشت ساعاتي به ناگهان سكوت حكمفرما شد. گلوله هاي سكينه به پايان رسيده بود... پاسداران خميني با ناباوري، تنها پيكر بيجان و غرقه در خون يك شيرزن قهرمان مجاهد خلق را يافتند. سكينه خسروي به هنگام شهادت 19 سال داشت. 

 

حضورت چادر بيشرم شب رو ميشناسم 

ميان زمهرير يأس تب را ميشناسم 

براي مردمان مردن عجب كاريست امروز و من امروز اين راه عجب را ميشناسم پايان من شايد زير گلوله باشد 

ايام را ولي من هرگز نميشمارم 

پايان من شايد مانند يك گلسرخ، حاشا كه من به پاييز وقعي نميگذارم

 

سكينه خسروي در پل سفيدِ قائمشهر در خانواده يي محروم به دنيا آمد و در همان جا به تحصيل پرداخت. او پس از آشنايي با سازمان مجاهدين  قدم به ميدان مبارزه با ديو مهيب ارتجاع گذاشت و بطور حرفه يي به فعاليت پرداخت. پس از سي خرداد 60 و شروع دوران مبارزة مسلحانة انقلابي با رژيم خميني، سكينه به علت شناخته شدگي «پل سفيد» را ترك كرد و براي مدت كوتاهي به تهران رفت. او پس از وصل ارتباط مجدد با سازمان، عازم پايگاههاي مقاومت در بابل شد تا با خلق حماسه يي، زندگي و مجاهدت خود را به اوج فدا و پاكبازي برساند. همسر سكينه، عزت الله محسني و سه برادر عزت الله نيز توسط رژيم جنايتكار خميني به شهادت رسيدند.

سكينه داراي سه خواهر ديگر بود كه آنان نيز از ستارگان پر درخشش در كهكشان شهداي سازمان مجاهدين هستند: زرين، نسرين و نيره خسروي.

 

چهار جوانه، چهار پرستو، چهار اخگر سرخ... 

چهار نام كه جوياي يك نام بودند: آزادي! 

چهار جوانه كه در رگهاشان عشق ميجوشيد؛ 

و در رويشي ناگزير، بهار را ميخواندند. 

چهار پرستو كه در هر پرگرفتني، يك رويا را ميپروراندند 

و رهايي را در بالگشودن به سوي افقي بي انتها يافتند چهار اخگر سرخ كه سوختند و روشنايي بخشيدند 

ظلام شبي بيانتها را، و خود، ستارگاني شدند، تابنده بر تارك آسمان فدا و ايمان...متبرك باد نامشان!


زرین خسروی از شهیدان سرفراز خانواده خسروی از قائم شهر که در مشهد بشهادت رسید 

زرين خسروي به هنگام شهادت 25 سال داشت. او بعد از اينكه ديپلمش را در پل سفيد گرفت وارد دانشسراي ساري شد و شغل معلمي را انتخاب كرد. زرين در قيام ضد سلطنتي شركت فعال داشت. بعد از انقلاب در ارتباط با جنبش معلمين مسلمان قائمشهر قرار گرفت و بخاطر سخت كوشي و احساس مسئوليتي كه داشت، روزبروز وظايف و مسئوليتهاي بيشتري را بر عهده گرفت، از جمله مسئوليت چند تيم از زنان معلم. 

در مدرسه يي كه زرين تدريس ميكرد محبوبيت زيادي بين دانش آموزان داشت. اما ارتجاع حاكم كه تاب تحمل اين معلم مجاهد را نداشت، زرين را به روستاي ”كياكلا“  منتقل كرد. در آن روستا هم زرين از ترويج آرمان آزادي و افشاي ماهيت پليد ارتجاع دست نكشيد. در پاييز 59 بدليل حساسيتي كه نسبت به او در شهرهاي شمال وجود داشت، به مشهد منتقل شد.

در ششم آذر60 پايگاه مجاهد خلق زرين خسروي و يارانش در مشهد مورد محاصرة مزدوران خميني قرار گرفت. زرين در همان لحظه هاي اول توانست حلقة محاصره را بشكند و از پايگاه خارج شود. اما هنگامي كه به حياط خانة همسايه رسيد از پشت هدف گلوله پاسداران جنايتكار خميني قرار گرفت و در خون غلتيد. زرين در هنگام شهادت فرياد ميزد: ”مرگ بر خميني“! ابراهيم ملك افضلي، همسر زرين نيز توسط رژيم حلق آويز شد و به شهادت رسيد.

حيلت رها كن عاشقا، ديوانه شو، ديوانه شو، واندر دل آتش درآ، پروانه شو، پروانه شو، هم خويش را بيگانه كن، هم خانه را ويرانه كن، وانگه بيا با عاشقان، همخانه شو، همخانه شو... چون جان تو شد در هوا زافسانة شيرين ما، باني شو و چون عاشقا، افسانه شو، افسانه شو.

مجاهد شهید نسرین خسروی از شهیدان سرفراز خانواده خسروی از قائم شهر

نسرين خواهر كوچكتر زرين متولد سال 1341 بود و همزمان با ديگر خواهرانش با سازمان مجاهدين آشنا شد و وارد مسير مبارزه شد. پخش اعلاميه ها و نشريات سازمان در مدارس پلسفيد از اولين فعاليتهاي نسرين بود. نسرين دختري شاداب و خيلي فعال بود. عضو انجمن دانش آموزان مسلمان مدرسه بود. به همين خاطر هم عوامل رژيم در مدرسه كينة عميقي از او به دل داشتند. بعد از سي خرداد 60 مزدوران به خانة آنها ريختند و پس از دستگيري نسرين، او را به كميتة قائمشهر بردند. از آن لحظه شكنجه هاي پاسداران شروع شد اما نسرين همة دردها و سختيها را تاب آورد. نسرين را به ده سال محكوم كردند اما حتي به اين حكم خودشان هم پايبند نماندند. 12 شهريور 60 بود. قبل از شام نسرين را از بند بردند. بچه ها به نگهبان گفتند كه بگذاريد شامش را بخورد. اما پاسدار جواب داد كه ديگر احتياج به خوردن شام ندارد. چند روز بعد خبر شهادتش را از اطلاعيه يي كه در بند پخش كردند خوانديم. نسرين را تيرباران كرده بودند...  

مجاهد شهید نیره خسروی از شهیدان خانواده خسروی از قائمشهر که در بابل به شهادت رسید

 


 مجاهد شهید نیره خسروی از شهیدان خانواده خسروی از قائمشهر که در بابل به شهادت رسید

 

نيره بزرگترين خواهرشان بود. موقع شهادت 28 سال داشت. نيره بعد از انقلاب، هوادار سازمان مجاهدين شده بود. مثل بقية خواهرانش. ابتدا در تيمهاي كارمندي در قائمشهر و بعد در جنبش معلمين به فعاليت پرداخت. با شروع مبارزة انقلابي مسلحانه، نيره به پايگاههاي سازمان در بابل منتقل شد و در تابستان سال 61 در جريان درگيري و محاصرة پايگاهشان توسط پاسداران خميني به شهادت رسيد. مادر اين چهار خواهر مجاهد، هميشه در كيفش عكس آنها را داشت و ميگفت هر جا بروم، در بازار، در خيابان، در تاكسي، و در همه جا عكس دختران شهيدم را به مردم نشان ميدهم. با وجود اينكه چندين بار دستگير شده بود اما از هيچ چيز نميترسيد. ميگفت بگذاريد دستگيرم كنند. هر كاري كه ميخواهند بكنند. آيا من نبايد راه دخترهايم را ادامه دهم؟ آيا من نبايد انتقام اين خونها را بگيرم؟

 

هرگز از مرگ نهراسيدهام 

اگر چه دستانش از ابتذال شكنندهتر بود 

هراس من باري همه از مردن در سرزمينيست كه مزد گوركن از آزادي آدمي افزون باشد 

جستن، يافتن، و آنگاه به اختيار برگزيدن و از خويشتن خويش بارويي پيافكندن  

اگر مرگ را از اين همه ارزشي بيشتر باشد، حاشا، حاشا كه هرگز از مرگ هراسيده باشم.

 

شهیدان سرفراز خسروی ها وبستگان نزدیک فریدی های قهرمان از گرمسار  ومحسنی ها وملک افضلی

خانواده سرفراز مجاهد خلق خانواده خسروی از قائم شهر

خانواده سرفراز مجاهد خلق خانواده خسروی از قائم شهر

مجاهد شهید غلامرضا فریدی گرامی
مجاهد شهید غلامرضا فریدی گرامی
غلامرضا هم از پسر خاله های خسروی ها میباشد 

محل تولد: گرمسار
شغل: -
سن: 0
تحصیلات: -
محل شهادت: سمنان
تاریخ شهادت: 11-10-1367
محل زندان: -

زندگینامه شهید


غلامرضا فریدی متولد ۱۳۳۹ساکن تهران یکی از اعضای واحدهای نظامی در تهران بود. این مجاهد دلیر طی درگیری در خانه تیمی به همراه برادرش ابوطالب (عبدالله) فریدی به‌شهادت رسید.

با یاد مجاهد شهید ابوطالب فریدی

ابوطالب پسر خاله خسروی ها میباشد 

مجاهد شهید ابوطالب فریدی
مجاهد شهید ابوطالب فریدی

محل تولد: گرمسار
شغل:
سن: 0
تحصیلات:
محل شهادت: سمنان
تاریخ شهادت: 11-10-1367
محل زندان:

مریم رجوی: نام‌های آنها را خمینی پنهان کرد، اما نام‌آورترین زنان و مردان تاریخ معاصر ایران‌اند. مزارهایشان را مخفی کرده‌اند، اما حاضرترین و آشکارترین وجود رزمنده ملت ایران‌اند. و سال‌هاست بر سر دار رفته‌اند، اما سرود سرخ آزادی بر زبان آنها جاری است.

از حمید مداح

14000518

این شعر در زندان پس از شهادت خواهران مجاهد نیر،زرین ،  نسرین و پروین توسط یکی از زندانیان در زندان سمنان سروده شده است

پدر خسروی که خودش از یاران دکتر مصدق و بعد هم هوادار مجاهدین بود  و چند بار نیز در فاز نظامی به دلیل حمایت از مجاهدین و بطور خاص حمایت از شعار صلح و آزادی به زندان رفت.

پدر خسروی وقتی خبر انقلاب ایدئولوژیک را شنید خیلی خوشحال بود و گفت اینکار برادر مسعود تیری به قلب این آخوند ها می باشد و به داستان حضرت محمد و پسر خوانده اش اشاره می کرد

در سال 1382 از مرز با پای پیاده در سن 78 سالگی به اشرف آمد و خودش گفت به زیارت اشرف آمدم این شعر را حفظ بود و در هر برنامه و مراسمی که در ایران بود می خواند . این شعر را در جمع فرزندان مجاهدش در اشرف 1 نیز خواند.

در این شعر تغییراتی داد اگر چه به لحاظ وزن و قافیه شعر جور در نمی اید ولی رویکرد پدر را به شهدای خلق میرساند انجا که خودش می نویسد

سحرگاهان صدای غرش رگبار می آید                       سر پاکیزه نیر و هزاران جوان بر فراز دار می آید

غم و صبر و شرف یکجا امید نصرت فردا                      درون کلبه ای هستند در آنجا هزاران پدر و مادر تنها

و در پایان می گوید

اگر من نمانم در این روزگار        بماند این شعر ز من یادگار

شعر اصلی در زیر آورده شده است

صدای عشق می آید ز بانگ بارش خورشید                شراره شعله می بارد به راه روشن توحید                                                        

زخون عاشق مرده برای عشق پژمرده                         حیاتی می رسد آخر چنین است عشق را امید

سحرگاهان صدای غرش رگبار می آید                       سر پاکیزه نیر فراز دار می آید

گل خورشید از بهر تماشا سر کشد از کوه                   گل سرخی به پای دار خونش بار می آید

شباهنگ شبستان سیاه شهر می میرد                               میان گلستان لاله عزای سرخ می گیرد

به پاس حرمت آن پیکر پاکیزه زرین                           زخون پیکر پاکش بشر کحل بصر گیرد

خدایا رحم کن آخر چرا چیزی نمی گویی؟               تو کز     گلزار عشق خلق گل نسرین می بویی

خدایا این جسارت را ببخشای بر من عاصی                که می دانم تو هم با ما صراط خلق می جویی

غبار رنگ بزدائید ز روی مکتب و آیین                         حدیث رزم واگوئید برای مردم مسکین

ز بام آرزوهای بلند خلق بر خیزند                              به بام آسمان کوبند بسان خوشه پروین

غم و صبر و شرف یکجا امید نصرت فردا                      درون کلبه ای هستند در آنجا مادری تنها

خدایا این امانت را ز خلق ما حفاظت کن                     که این پاکیزه گوهر را بلند است جا در دلها


مادر خسروی یار بزرگ جنبش دادخواهی به فرزندانش پیوست


مادر خسروی دختران شهید وخواهر زاده ها ودامادهای شهیدش مادر همهم پر کشید وبه آنها پیوست 

مادر خسروی لحظه‌ای از افشاگری علیه قاتل فرزندانش دست نکشید

مطلع شدیم که در ۵مرداد ۱۴۰۲ مادر زهرا حقیقی‌منش معروف به «مادر خسروی» از میان ما رفت و به این ترتیب جنبش دادخواهی یکی از مادرانش را از دست داد.

مادر خسروی متولد سال۱۳۱۴، مادر مجاهدین شهید نیره، زرین، نسرین و پروین خسروی بود که بعد از عمری رنج و مبارزه در رویارویی با دیکتاتوری شاه و شیخ  در ۵مردادماه در شهر قائمشهر بر اثر کهولت سن به فرزندان شهیدش پیوست.

مادر خسروی که از دوران شاه در جریان مبارزه مردمی حضور داشت در فاز سیاسی از حامیان مجاهدین بود و در هر فرصتی علیه ستمگری رژیم دست به افشاگری می‌زد. این مادر دلیر  در فاز نظامی نیز با شهادت ۴دختر قهرمانش داغ آنها را بر دل داشت و تا روز آخر از راه و رسم آنها دفاع می‌کرد. به‌خاطر همین فعالیت‌ها مستمراً مورد کین‌توزی آخوندها بود. بارها او را دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار دادند اما این مادر دلیر هرگز در برابر فشارها و تضییقات رژیم سرخم نکرد و همواره حامی راه فرزندانش بود.

مادر خسروی علاوه بر چهار دختر، دو دامادش مجاهدان دلیر ابراهیم ملک افضلی و عزت‌الله محسنی و ۳خواهر زاده‌اش مجاهدان خلق مجید مداح، غلامرضا فریدی و عبدالرضا فریدی را  نیز تقدیم آزادی خلق و میهنش کرد. او برغم داغ بزرگی که در سوگ فرزندانش داشت هرگز فراموش نمی‌کرد که خشم و کین‌اش را باید متوجه خامنه‌ای و دستگاه سرکوب اهریمنی‌اش کند.  به همین دلیل لحظه‌ای از افشاگری علیه  قاتلان فرزندانش دست نکشید.

آخرین ملاقات با مادر خسروی در شهر مجاهد خیز قائم شهر

یادم هست وقتی در معیت دوستی قرار شد به دیدار مادر و پدرخسروی برویم، هردوی آنها را در جلوی خانه و مغازه کوچک چسبیده به خانه منتظر دیدیم. دیدار با ما برای پدر و مادرخسروی مثل دیدار با فرزندانشان بود. سخت در آغوشمان کشیدند و به درون حیاط خانه بردند.

خانه‌ای که برای هردوی آنان یاد آور تولد و بزرگ شدن نیره، زرین، نسرین و پروین بود و از در و دیوارش خاطره حضور آنان می‌بارید، حالا سوت و کور بود و جز دو یار دیرین کسی در کنارشان نبود. اما این همه داستان نبود.

وقتی به هال خانه پا می‌گذاشتی تازه حضور فرزندانش را بیشتر حس می‌کردی. تمام در و دیوار خانه از عکس دختران و فرزندانش پر شده بود. خانه مادرخسروی شبیه نمایشگاهی بود که هر تازه واردی با اشتیاق داستان هر عکس و هر تصویری را از زبان مادر یا پدر خسروی می‌شنید. مادر وقتی داستان دخترانش را بخصوص وقتی داستان شهادت شان را شرح می‌داد، برغم اندوه بزرگی که سینه‌اش را می‌فشرد اما مادر لبش خندان بود و از چشمانش افتخار و غرور می‌بارید.

پدرخسروی وسط داستان طولانی مادر کمکش می‌کرد و باهم داستان‌های هرکدام را تکمیل می‌کردند.

مادر خسروی:  حالا دیگر دوران ماست

پرسیدم: مادر!‌ این فالانژها ترا بخاطر افشاگری هایت اذیت نمی‌کنند؟

گفت: یه روزگاری می‌کردند اما حالا دیگر روزگار روزگار ما شده. حالا دیگر حزب‌اللهی‌ها و فالانژهان که از ما فرار می‌کنند.

بعد با همان شوخ طبعی مادرانه‌اش شروع کرد به تعریف یک داستان:

هفته پیش برای کمی خرید و تهیه داروی آقای خسروی رفته بودم توی پاساژ خیابان تهران. غلغله بود و خیلی شلوغ. از پله پاساژ داشتم بالا می‌رفتم که ناگهان حس  کردم کسی به من نزدیک شد. یک دختره چادری از همین جنس دخترای ابن ملجم بود کیفم را کشید از دستم و در رفت. نمی دانم دزد پول من بود یادنبال مدرکی توی کیف من بود .

در همین زمینه

قتل عام ۶۷ و جنبش دادخواهی

من که قدرت دویدن نداشتم. تازه خیالم هم راحت بود که توی کیف ام چیز بدردبخوری نداشتم. اما فرصت را غنیمت شمردم و کف پاساژ نشستم و داد و بیداد راه انداختم. جمعیت انبوهی دورم جمع شده بود. فریاد می زدم:  بوردنه و بکوشتنه!( بردند و کشتند) جمعیت هاج و واج نگاهم می کرد. بازهم داد زدم : بوردنه و بکوشتنه!

دختر جوانی با مهربانی بلندم کرد و گفت: چی را بردن و کشتند؟

همه جمعیت به من خیره شده بود.

داد زدم: دخترانم را . نیره و زرین و نسرین و پروین را بردند و کشتند.

دامادهایم را کشتند. خواهر زاده‌هایم را کشتند و حالا می‌آیند مال مرا می‌دزدند.

مادر خسروی در ادامه شرح داد که چگونه آن روز در پاساژ خیابان تهران قائم شهر جمعیت زیادی را به فکر کردن و تامل کردن واداشت. چگونه در باره اعدام فرزندانش افشاگری کرد. چطور در مورد قتل عام ۶۷ در همان شهر کوچک قائم شهر روشنگری کرد و  اینکه سرانجام  چطور پزشکی که نگران سلامت مادر شده بود برای معاینه‌اش آمد. چگونه زنان و دختران قائم شهری مادر را در آغوش کشیدند و دلداری دادند و به خمینی لعنت فرستادند و چگونه جوانی با خودروی شخصی همراه با همسرش مادر را به خانه رساند و شماره تلفن داد که مادر : مرا پسر خودت بدان و هر وقت کاری داشتی به من زنگ بزن…..

مادر خسروی زبان گویای فرزندان مجاهد شهیدش بود و حالا به آنها پیوسته است. اما یاد و نامش همیشه همراه ما خواهد بود. 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود مجاهد قهرمان رویا وزیری شغل ماما از تنکابن...