۱۴۰۳ تیر ۵, سه‌شنبه

کتاب شهیدان مجاهد از شهسوار قسمت پنجم زندگی ورزم وشهادت قهرانانی چون محسن دارش - قاسم محمد علینژاد-علیرضا شاهمنصوری-علی اصغر بهزادی-عباس نامور - یک نسل کشی آشکار در تاریخ توسط خمینی

 کتاب شهیدان مجاهد از شهسوار قسمت پنجم زندگی ورزم وشهادت قهرانانی چون محسن دارش - قاسم محمد علینژاد-علیرضا شاهمنصوری-علی اصغر بهزادی-عباس نامور - یک نسل کشی آشکار در تاریخ توسط خمینی 


محسن دارش قهرمان شهید خلق فرمانده دلیر میلیشیا در شهسوار استان مازندران


محسن دارش قهرمان شهید خلق ازفرماندهان میلیشیا در رژه بزرگ شهسوار تنکابن

اولين بار وقتي در سال ۵۹دستگير شد زير مشت و لگد پاسدار شكنجه گر  با صداي بلند ميگفت با هر شکنجه وشلاق ومشت ولگدي كه به من ميزنيد ومن مقاومت میکنم وتسلیم نمیشوم ،يك قدم به به آزادي خلقم نزديك تر ميشوم

،محسن مجددا در خرداد 60دستگير شد ابتدا به دوسال وسپس در سال 63عليرغم پايان حكم  ،به تيرك دار سپرده شد ،يكبار در  زندان متل قو در جواب   حاكم شرع وقت شهسوار  كه سوال  كرده بود كه بالاخره رجوي حق است يا خميني رجوي امام  حسين زمان است يا خميني ،محسن گفت ” تلك الايام نداولها بين الناس محسن با تمسك به  آيه قرآن گفت ايام به كام شما نخواهد بود و سرنگون خواهيد شد و معلوم است كه خميني الد الخصام است و رجوي حق است


محسن دارش از فرماندهان میلیشا از شهسوار تنکابن که توسط خمینی بشهادت رسید

محسن دارش قهرمان شهید خلق فرمانده دلیر ملیشیا در شهسوار استان مازندران :وقتی من مقاومت میکنم وتسلیم نمیشوم ،يك قدم به آزادي خلقم نزديك تر ميشوم

 

مجاهد شهید قاسم محمد علینژاد از مزردشت خرم آباد شهسوار


مجاهد سربدار قاسم محمد علینژاد از مزردشت خرم آباد شهسوار تنکابن

مجاهد شهید قاسم محمدعلی نژاد از آموزگاران دلسوز ومحبوب شهر شهسواربود که وقتی با آرمانهای سازمان مجاهدین آشنا شد وابعاد وحشیگری وتحجر آخوندها وجهل وجنایت پاسداران خمینی جنایتکار را دیدبه تشکیلات مجادین پیوست وهمه چیزش را فدیه رهائی خلق مان نمود بهمین دلیل او تا آخرین قطره خونش از نام مجاهدین وروش ومنش سازمان دفاع کرد .

سرانجام زمانی که خمینی توسط پاسداران ودژخیمان وشکنجه گرهایش، نسل کشی وریشه کنی همه مجاهدین را در دستور قرار داد  بفرمان خمینی جلاد ضد بشر در تابستان داغ ۶۷ همراه ۳۰۰۰۰ زندانی سیاسی وگل های سرخ آزادی سربدار شد


قاسم محمد علینژاد از ستارگان طارق که در ظلمات خمینی بدست پاسداران بشهادت رسید

از ستارگان شب کوب که تن به شب نداده وبر سیاهی سب ظلمانی ارتجاع خونریز خمینی تاختند آری

خوشا آنان که در این عرصه خاک ..چو خورشیدی درخشیدند و رفتند .... 
خوشا آنان که بذرآدمیت .. در این ویرانه پا شیدند و رفتند...

مجاهد شهید قاسم محمد علی نژاد از یک خانواده شناخته شده مزردشت خرم آباد شهسوار میباشد کمتر کسی است که قاسم را نشناسد و تحت تاثیر منش واخلاق وروش انسانی ومجاهدی او نباشد .

او در قیام وانقلاب ضد سلطنتی نقش جدی داشت ویک پشتوانه جدی در حمایت وگسترش تظاهرات وهمچنین فتح مراکز رژیم شاه بود از وقتی که با آرمان مجاهدین قرار گرفت همه چیزش را برای آن گذشت

بارها مورد تهدید قرار گرفت حتی از طریق افرادی که با خانواده اش آشنا بودند سعی کردند با تطمیع او را به سکوت وادارند اما او روی آرمان آزادی پافشرد وقتی بعد از ۳۰خرداد خمینی تصمیم به سرکوب وکشتار مجاهدین وشکنجه خانواده های مجاهدین گرفت او کماکان مخفیانه به فعالیت خود ادامه داد نهایتا او را بازداشت ودر قتل عام ۶۷ برای اینکه از دفاع از نام مجاهد وآرمان آزادی دست نکشید سربدار شد .

خمینی از این نسل کشی که رئيسی جلاد ۶۷ از وحشی ترین آخوندهای آن زمان بود میخواست نامی ونشانی از مجاهدین وسازمان پر افتخار مجاهدین خلق ایران باقی نگذارد اما درخشش این خونهای که پای درخت آزادی خلق ومیهن ریخت. 

هم اکنون مجاهدین را بر بام جهان ودر داخل ایران ودر قلوب مردم ایران بخصوص، جوانان پاکباز کانونهای شورشی وشهرهای شورشی  قرار داد که با ارتش آزادی روز سرنگونی ملاها وآزادی ایران این زیباترین وطن رامحقق خواهند کرد.

مجاهد قهرمان ،شهید سرفراز علیرضا شاهمنصوری از مردم دلیر شاقوز کتی خرم آباد شهسوار


قهرمان مجاهد خلق علیرضا شاهمنصوری که در لاهیجان بشهادت رسید

علیرضا شاهمنصوری شهید سر فراز خلق از شاقوزکتی شهسوار

مجاهد شهید علیرضا شاهمنصوری  از خانواده زحمت کش از روستای شاقوزکتی شهسوار بین خرم آباد شهسوار وشهر شهسوار بود بعد از پایان تحصیلات برای اینکه مخارج خانواده شان را تامین کند با وانت مشغول به کار شد.

علیرضا شاهمنصوری از قهرمانان زحمت کش وفداکار مجاهد خلق از شهسوارتنکابن

بعد از آشنائی با آرمانهای مجاهدین ودیدن زورگوئی ها ووحشیگریهای چماقداران بهشتی وخمینی  علیه مردم ومجاهدحرفه ای شد ومسئولیت سنگین انتقال نشریه در سطح استان گیلان تا چالوس را بعهده داشت وقتی از قبل از ۳۰ خرداد نشریه مجاهد ممنوع شد مخفیانه این مسئولیت رابه بهترین وجه  انجام میداد در یکی از این ماموریت ها به کمین پاسداران خمینی میافتد ودستگیر میشوند شکنجه تطمیع وشانتاژ علیه خواهران وخانواده اش  نیز او را از ادامه را ومجاهدت باز نداشت وراز دار به عهدش با خدا وخلق وسازمان محبوبش  وفا نمود وتوسط پاسداران خمینی جلاد در حالی که ۲۲ بهار از عمرش گذشته بود به شهادت رسید .


رشادتها وغیرتهای مردم دوستی ،علیرضا شاهمنصوری از زبان یکی از همرزمانش

بخشی از نوشته های همرزم مجاهد شهید علیرضا شاهمنصوری

به شوق پرواز نوشته ای از مجاهد خلق شهرام بهزادی

 علیرضا مجاهد قهرماني است كه از يك خانواده كم در آمد بود پدر ومادرش با فروش ميوه وسبزيجات آنهم بصورت دست فروشي وسيار امورات زندگي را تامين ميكردند او در حاليكه با وانتي كار ميكرد تا كمكي براي خانواده پر جمعيتشان باشد وقتي با آرمان مجاهدين آشنا شد بصورت حرفه اي به فعاليت با مجاهدين پر داخت او هميشه سپر بلاي مليشياهاي مجاهد خلق بخصوص خواهران ۱۶ و۱۷ ساله که نشریه مجاهد را در خیابانهای شهر توزیع میکردند آنان که بذر اگاهي ميافشاندند وعليه ارتجاع افشاگري ميكردند بود وقتي او هر كجا حاضر ميشد كسي جرات تعرض به مليشيا ها را نداشت بسيجي هاي احمق وپاسداران جنايت كار از اسم او وحشت داشتند زماني كه نشريه مجاهد بصورت مخفي چاپ ومنتشر و حمل ونقل وتوزيع ميشد عليرغم تمام تهديدات مسوليت حمل ونقل نشريه را بعهده گرفت وبه شهرستان ديگر منتقل شد تا اينكه در يكي از تورهاي بازرسي پاسداران افتاد ودستگير شد پاسداران جنايت كار ارتجاع كه زخم دفاعهاي شجاعانه قديري از ملشياهاي مظلوم وشجاع را بر تن وبر دل داشتند ديوانه وار اورا شكنجه  كردندودرنهايت در زيرشكنجه هاي وحشيانه مثله شد اما لب نگشودوبعهدش با خدا وخلق وفا نمود وبه شهادت رسيد مادرش پيكر پاك فرزندش را به گورستان شهر برد تا دفن كند اما پاسداران به مادرش گفتند اينجا گورستان مسلمين است وكافر ومنافق را نميتوان در اينجا دفن كرد ای تف برخمینی جلاد ضد بشر که هیچ دین وایمانی نداشت اما بساط دیم فروشی پهن میکرد ، مادرمجاهد شهید علیرضا شاهمنصوری پيكر فرزند شهيدش را به خانه برد ودر باغچه خانه اش بخاك سپرد.آرامگاه جاودانه فروغي كه تا مدتها فقط با يك گل سرخ شاخص ميشد.


علیرضا شاهمنصوری برای شکنجه روانی خانواده توسط پاسداران در جلو درب خانه مادرش دفن شد  

آرشیو

 محلي كه اگر چه هر روز با ديدن مزار پاكش نمك بر زخم دل خانواده و پدر ومادرش ميريخت اما اينك به زيارت گاه عاشقان حق وحقيت وازادي وهمه مردم تبديل شد وهر روز بر قاتلين ملعون وجنايت كار اين شهيدوامام دجالشان خميني وبر تمام آخوندها وپاسداران خونریز لعنت ابدي ميفرستند مرحمي بر زخمهاي دوستان وآشنايان گشته زيرا بسيار روشن است جوشش رود خروشان خون شهدا ضامن اگاهي رهايي وپيروزي خلق قهرمان ماست هميشه وهر كجا چهره زحمت كش وشاداب قديري كه به سختي ها ميخنديدوبا آغوش باز داوطلب كارهاي سخت ميشد بيادم باقي است يادش گرامي وراه سرخش پر رهرو باد

یک خاطره ای قهرمانانه ازمجاهد قهرمان علیرضا شاهمنصوری ودیگر زندانیان در بند زندان لاهیجان


لحظات وداع برايم بسيار سخت است ، تلاش مي كنم كه جلوي ريختن اشك را بگيرم و به خود مسلط شوم. اما مي بينم كه آنها راحت هستند وگويا مي دانستند كه بزودي اعدام مي شوند ، يكي مي گويد شما افتخار ما هستيد و ما راهتان را ادامه مي دهيم، مي بينم كه مجاهد شهيد هادي نخجيري( ازشهيدان 10 شهريور 92 اشرف) هم با آنها خداحافظي مي كند ودر گوش آنها چيزي مي گويند و آن مجاهد زنداني هم به او لبخند مي زند ومي گويد كه اين راهي است كه انتخاب كرديم  . من هم مي روم آنها را بغل مي كنم و خداحافظي مي نمايم.

 لحظاتي بعد آنها را مي برند 10 دقيقه بعد اسامي 5 نفر ديگر را مي خوانند ، ودوباره نيز صحنه هاي دردناك وداع با ياران است نمي توانم كه اينهار ا اينطور آماده و بشاش مي بينم فردا نزد ما نباشند حتي فكر مي كنم كه گلوله به قلب آنها بخورد و تيرخلاص بزنند اما خيلي سخت است كه اين فكر را بكنم و سعي مي كنم كه ذهنم را از آن خارج كنم ، يكي از بچه ها مي گويد كه ما مي رويم اما شما بايد راهمان را ادامه دهيد او عليرضا شاه منصوري است از بچه ها شهسوار ، درمدتي كه آنجا بودم او به من خيلي لطف كرده بود .

عليرضا آيات مختلف ازقرآن و مواردي فرازهايي از نهج البلاغه را برايم مي خواند بعد مي گفت توهم بروبخوان كه مي خواندم و حفظ مي كردم آياتي كه سنت وفا به پيمان، مسئوليت درقبال مردم وقتي كه زيو يوغ حاكمان ستمگر مي روند و .... هربا ر چيزي را مي خواند م يا حفظ مي كردم عليرضا مي گفت خو اي اين را هم بخوان، بعد گفت سوره فجرراهم حفظ كن كه اين كاررا كردم، بعد او نا مه 62 نهج البلاغه را برايم خواند  - اني والله لولقييتهم ما باليت و لستواحشت ..... اين را هم با هم خوانديم گفت مي تواني حفظ كني بدرد آدم مي خورد تلاش كردم كه آنراه هم حفظ كنم ، وبسيار چيزهاي ديگر به من آموخت ، او دانشجوي سال سوم دانشگاه تهران بود، نمي توانستم ديگر سراغ او بروم و خدا حافظي كنم، اما او خودش آمد و بغلم كرد مي دانست تحملش را ندارم ، گفت شايد تو ماندي البته مي ماني يعني زنده مي ماني  ، پايداري بچه ها ومقاومت آنها را به ديگر ياران بگو. لبخند ي محكم زد بطوري كه گونه هايش به عقب جمع شد قلبم با سرعت زيادي ميزد ، گفت به من گفته بودند كه تو محاربي ، من ميروم نزد ديگر شهيدان ، مبهوت بودم و تحمل اين يكي برايم ديگر خيلي سخت بود.

پس از اينها چند اسم ديگر را هم خواندند رضا ماهوان، فيروز رحيميان مهدي محمد نژاد ، عباس كريم، حميد تنقطار، سياوش نوري – ولي فرهادي ( 4 تير 60) حسن بهنام.

مهدي محمد نژاد از بستگان مادرم است يك ما ه پيش برادر او فريدون محمد نژاد دررشت اعدام شد فريدون ليسانس زبان انگليسي ودبيردبيرستان بود چند روز بعد از او همسر فريدون را هم اعدام ميكنند . ( ... مقدم) نوشته ای از مجاهد خلق  اکبر کاظمی از لاهیجان .

جای شما خالی نیست  ای جمله‌های همیشه آبی دریا    همهٴ اشک ‌هایم از آن شما!  تا این خاک، این خاک خونی، خونین است   قطره در دریا گم نخواهد بود   و ما در جستجوی شما  فراموش نخواهیم کرد چهره‌های قاتلان را....


علي اصغر بهزادي، مجاهد قهرمان از خطه سردار جنگل

 خاطراتي نو ازکتاب قطره اي از دريا ، از نسل مجاهد

نویسنده شهرام بهزادی



مجاهد دلیر علی اصغر بهزادی مجاهد رشیدی از خطه سمال شهسوار تنکابن 

قطره اي از دريا ازنسل مجاهد خلق نسل مسعود نسلي كه با آموزشهاي معلم كبير انقلاب مسعودبا دستاني خالي رودروي ديو جماران با انتخابي آگاهانه وبا فدا ي حداكثر رزميد وجام زهر را درحلقومش ريخت



مجاهد شهید علی اصغر بهزادی از افسران شهید ارتش آزادیبخش در عملیات فتح مهران (عملیات چلچراغ)

 


بن بستهايي كه ناگشودني مينمايند هميشه با فداي سرداران وقهرماناني مثل اصغر و۳۳هم رزم قهرماني كه خون پاكشان را فديه رهايي خلق قهرمانشان كردند گشوده ميشود در عمليات فتح مهران(چلچراغ) نفربر مجاهد شهید علی اصغربهزادی كه در صحنه خط شکنی ميخروشيد مورد اثابت spg9قرار گرفت وبعد از جراحات سنگين به شهادت رسيدآري او به عهدش با خدا وخلق وفا نموداو ويارانش داغ ننگ تسليم را بر دل خميني وپاسدارنش گذاشتند وباطل السحر تسليم ندامت و..الگو وراهنما شدند 

 يكي از قهرماناني كه هيچ وقت محبتها وجانفشاني هايش را فراموش نخواهم كرد وپيوسته مورداحترام همگان بود مجاهد والامقامي است بنام علي اصغر بهزادي.

من(شهرام ) واصغر از بچگي با هم بوديم از همان كودكي با تمام توان كار ميكرد وكمك كار خانواده اش بوداو پر كار وزحمت كش بود وبخصوص به كارهاي فني ورانندگي علاقمند بود ۱۶ساله بود كه راننده ماشين الات راهسازي شد وچند ماهي هم در شركت نكا چو مشغول به كار شد عليرغم اينكه وضع مالي اش خوب نبود ولي سعي ميكرد به همه كمك كند بارها رژيم ومزدوران سراغش رفتند وبا سواستفاده از مشكلاتي كه در زندگي خانوادگي برايش بوجود آورده بود سعي در جذب ودر واقع سعي در خريدن او كردند اما روحيه جوانمردي وطبع ازادگي اي كه داشت به همه آنها تف كرد وگفت مرگ برايم بهتر است تا به ننگ شما آلوده شوم اگر چه او ابتداهوادار فعالي نبود اما پيوسته از سازمان وبخصوص با رابطه اي كه با ما داشت به بجه هاي مليشيا كمك ميكرد وقتي 15خرداد سال ۶۰كه ديواختناق ارتجاع درشمال همه جا تنوره ميكشيدمن بصورت نيمه مخفي تردد ميكردم آن روز تصميم گرفتم از روستايمان به نقطه ديگري بروم از باغ پرتقال كه عبور ميكردم علي اصغر مرا ديد وصدا زد وسراغم آمدكه توي اين باران شديد وبا اين عجله كجا؟با شناخت واعتمادي كه به او داشتم وميدانستم كه چقدر طبع بلندومردمي دارد وراز دار است به او گفتم خميني ريل سركوب وقتل عام را با نسل ما خواهد رفت نميدانم چه وقت ولي حس ميكنم كه همين روزها چماقداري ها به جنگ علني با ما تبديل خواهد شد من ميروم كه براي اين رويارويي آماده شوم اگر چه آرزوي ما اين بودوهست كه  هرگز اين جنگ نابرابر به ما وسازمان ما وخلق ما تحميل نشود ما اين جنگ را دوسال عقب انداختيم وباز هم ماكزيمم تلاش را خواهيم كرد اما ميداني كه ما يك طرف بازي هستيم وهمه چيز را ما تعيين نميكنيم اما حالا كه ترا ديدم ميخواهم با تو خدا حافظي كنم وسفارشات لازم را بتو بكنم جان تو وجان بچه هاي مليشيا آنها را تنها نگذار هر چه از دستت بر ميايد دريغ نكن او فقط گوش ميداد در حاي كه از چشمان سياه ودرشتش قطرات اشك جاري بود مرا در آغوش كشيد وگفت خيالت راحت باشد جاي خالي تو وبچه ها راپر ميكنم بعد دستانش را بسوي آسمان گرفت در حالي كه قطرات باران سر وصورتش راخيس كرده ونوازش ميكرد با قلبي پاك وصدايي بغض آلود گفت كه خدايا اينها هيچ جرمي جز دفاع از آزادي وارزشهاي انساني ودفاع از خلق قهرمان ندارند پس آنها رادر برابر خميني وگله هاي هار ارتجاع ياري كن وبه ما هم توفيق ياري وهمراهي با آنها عطا كن دستان گرم وصورت مهربانش را بوسيدم وبا اووداع كردم 15 روز بعد ۳۰ خرداد شد وخميني دستور دارد كه صف تظاهرات مسالمت آميز نيم مليوني تهران را به رگبار ببندند مردم وتظاهراتي كه آمده بودند تانگذارند آخرين قطرات آزادي توسط ارتجاع پايمال ونابود شود اتفاقا اصغر در سي خرداد شهر ما هم درخشيد به عهدش وفا كرد ودر دفاع از مليشاهاي قهرمان كه پيكهاي آزادي بودند از همه چيزش گذشت وحرفه اي شد وچون دمار از روزگار پاسداران وبسيجي هاي رذل واوباش خميني در آورده بود مورد شناسايي مزدوران قرار گرفت وبناچار به زندگي مخفي رو آورد چند ماه بعد كه در تهران بما پيوست اصغر مليشياي فدا كار ورزيده وپخته اي بود.

به سردار موسي وبخصوص به برادر مسعود ارادت خاصي داشت هميشه بمن ميگفت او يك هديه خداوند بما نسل جوان وانقلاب است بايد در زير سايه او خميني را آرزو بگور كرد كه سوداي نابودي او وما را دارد او كه اگاهانه راه جهاد ونبرد مسلحانه را برگزيده بود بسرعت آموزشهايش را پشت سر گذاشت وبه تهيه پايگاهها وامكانات پرداخت استعداد وابتكاراتش در اين زمينه فوق العاده بود با لياقت وشايستگي اي كه او از خود نشان داد جذب تيمهاي عملياتي گشت تا چند وقت مسئول تيم شناسايي بود او طراح قابلي در زمينه شناسايي بود سوژه هايي كه او شناسايي كرد با كمترين مشكلي وبا موفقيت صد در صد رويشان عمل شد وبه سزاي اعمالشان رسيدكمي بعد به پيشنهاد خودش مسوليت شناسايي واجراي عمليات روي سوژه هايش را خود بعهده گرفت وسلسله عملياتهاي موفقيت آميزي هم داشت وقتي قرار شد كه به كردستان اعزام شويم او جزو اولين اكيپهايي بود كه به كردستان رفت وقتي به همراه هم تيمش توجيهشان ميكردم گفت آنروز ۱۵ خرداد كنار درختان پرتقال يادت هست قول دادم كه بمانم وبتو كمك كنم الان هم ميخواهم در تهران بهمراه تو با پاسداران نبرد كنم وقتي گفتم الان از ما اين را خواستند گفت اطاعت ميكنم با جان دل وبه منطقه كردستان اعزام شد چند ماه بعد كه منهم به كردستان اعزام شدم او را در منطقه آلوت كردستان دركسوت يك رزمنده عملياتي اي كه آماده عزيمت به تهران بود ديدم.

مجاهد شهید وفرمانده اش مجاهد شهید محمود عاطفی نوک ستون  واحدهای  عملیاتی تهران

 آري او بهمراه فرمانده اش مجاهد قهرمان محمود عاطفي بعد از فراگيري آموزشهاي ضروري براي ضربه زدن به رژيم وهمچنين براي شعله ور نگهداشتن مشعل مقاومت به تهران باز گشت او وفرمانده اش ۸ ماه در سخت ترين شرايط نظامي وامنيتي با پاسداران جهل وسركوب چنگ در چنگ شدند وتجربيات بسيار غني وارزنده اي را به ارمغان آوردنداصول وقوانيني كه راه مبارزه چريك شهري را هموار ومنسجم نمود ۸ ماه تلاش شبانه روزی او وفرمانده اش سراغاز سلسله نبردهايي شد كه جديد وناشناخته بود سرانجام در يكي از ترددهايي كه داشتنددر منطقه لاله زار تهران مورد شك وتعقيب پاسداران قرار گرفتند كه در يك نبرد وجنگ وگريز فرمانده اش  مجاهد شهید محمود عاطفی مجروح ودستگير شد ولي اصغر توانست از صحنه خارج شده وبا ابتكار وتلاش فوق العاده خود را از كانالهاي مردمي در كردستان به سازمان رساندووصل شدوانبوهي تجارب جديد با خود آورد.


مجاهد شهید علی اصغر بهزادی ومجاهد قهرمان فرمانده محمود عاطفی

 باتشكيل يگانهاي پيشمرگه مجاهد خلق او مسوليتهاي مختلفي را بعهده گرفت ودر كارهاي پشتيباني وتاسيساتي تا رزمي وعملياتي يارومد كار بقيه همرزمانش بود از جمله كساني بود كه در هر جمعي كه بود حلال مشكلات بود مدتها كار پيك وحفاظت وترددات را بعهده داشت كه باتشكيل گردانهاي رزمي او هم وارد يگانهاي رزمي وعملياتي شد كمي بعد با استعدادي كه داشت وارد يكانهاي نو پا وتازه تاسيس زرهي شدوراننده نفر بر شد او يكي از قهرمانان راه گشا وخط شكن عمليات چلچراغ بود كه جلو دار نبرد پيروزمند اين عمليات سرنوشت ساز بود همان عملياتي كه خميني را واداشت كه با دستان خودش جام زهرآتش بس را تا ته سر بكشد ودق كرده وتمام كند زيرا وقتي او اصغر وهمرزمان مجاهدش را در مهران ديد فهميد كه فردا در تهران خواهند بود آخه خميني با شم ضد انقلابي كه داشت مانند خود در ۲۰۰ سال تاريخ ايران لنگه نداشت بهمين دليل آبروي نداشته اش را با نه با خدا كه با شيطان معامله كرد وتن به آتش بس داد همو كه روئاي امپراطوري عثماني در سر ميپروراند وگفته بود كه تا خشت آخر يك خانه درتهران خواهد جنگيد او جنگ را نعمت الهي ميدانست امامجاهدين كه از فرداي ۳۰خرداد گلوي خميني را فشرده بودند بالاخره جام زهر اتش بش را در كام خبيثش ريختند خميني اي كه تن به عزراييل نميداد تسليم مجاهدين شد ويك شبه به ذلتی تمام عیارتن داد و تمامي ادعاهايش را پس گرفته وبا جام زهر كار را تمام كرد وپيروان وگاووگوساله هايي كه دنبال روياهاي اين دجال بودند ول كرده وسرگردان گذاشت .

نبرد پیروز چلچراغ و در هم شکستن ماشین جنگ و سرکوب خمینی جنگ افروز

علی اصغر بهزادی از واحدهای هنگ حنیف تهران وافسر ارتش آزادیبخش که در عملیات کبیر چلچراغ بعد از رشادتهای بی نظیر وفدای حد اکثر برای شکستن خط سپاه دشمن با اصابت اس پی جی ناین به ذرهی شان بشهادت رسید 

عملیات چلچراغ

 


در آخرین دقایق شنبه‌شب بیست‌و هشتم خرداد سال 67، یکانهای رزم‌آور ارتش‌آزادیبخش، طی یک نبرد بی‌سابقه نظامی، با قوای سرکوبگر و جنگ‌افروز رژیم‌خمینی در منطقه مهران و ارتفاعات اطراف آن درگیر شدند.


 دراین عملیات بزرگ، مراکز فرماندهی و استحکامات سنگین و گسترده سپاه و ارتش زبده تحت‌امر خمینی در منطقه معروف به ‌دژ تسخیرناپذیر مهران سقوط کرد‌.


 این، درحالی بود که تمامی ارتفاعات و نقاط استراتژیک مهران تحت‌کنترل نیروهای دشمن قرار داشت.

 



مهران آزاد شد.فریاد امروز مهران  فردا تهران بگوش خمینی رسید وفهمیدم که باید بهای نعره های جنگ جنگ تا آخرین خشت خانه های تهران را باید بپردازد.


درساعت۱۰و۳۰دقیقه صبح یکشنبه ۲۹خرداد ۶۷، یک تیپ رزمی ارتش‌آزادیبخش ملی تحت‌فرماندهی زنان قهرمان وارد شهر مهران شد. به‌دنبال این تیپ، چند یکان دیگر از نیروهای ارتش‌آزادیبخش نیز وارد شهر شدند.

وقتی خبر پیشروی ارتش‌آزادیبخش و فتح شهر مهران برروی وایر خبرگزاریها منعکس شد، این فقط پیشروی مهم نظامی و انبوه اسیران و غنائم این نبرد نبود که توجهات را به‌خود جلب می‌کرد، ‌بلکه به‌موازت آن، حضور زنان رزمنده‌یی که برای اولین‌بار درصفوف مقدم نبرد جنگیده بودند، موجب شگفتی همگان شد.

 


آري علی اصغر از قهرماناني بود كه جلو دار بودند از قهرماناني كه خط را شكستند خط شكستني كه اعجاب همگان را برانگيخت در اين عمليات قهرمانانه كه پشت خميني را به جاك ماليد وجام زهر را به حلقوم ديو جماران ريخت اما مثل هميشه بن بستهايي كه ناگشودني مينمايند هميشه با فداي سرداران وقهرماناني مثل اصغر و۳۳هم رزم قهرماني كه خون پاكشان را فديه رهايي خلق قهرمانشان كردند گشوده ميشود در اين عمليات نفربر اصغر كه در صحنه ميخروشيد مورد اصابت spg9قرار گرفت وبعد از جراحات سنگين به شهادت رسيدآري او به عهدش با خدا وخلق وفا نموداو ويارانش داغ ننگ تسليم را بر دل خميني وپاسدارنش گذاشتند وباطل السحر تسليم ندامت و..شدند 

علی اصغر بهزادی شهید عملیات چلچراغ، خفته در خاک پای امام حسین در وادی السلام کربلا

وقتي دروادي السلام كربلا پيكر پاكش را زيارت كردم قسمت راست صورت وسرش مورد اصابت قرار گرفته بود بر پيشاني اش بجاي همه بوسه زدم واو را با همرزمان شهيدش در خاك پاي سيد الشهدا امام حسين(ع) به ساير شهداي صحراي كربلا سپرديم

سلام بر او ، روزي كه زاده شد وروزي كه سلاح برداشت وبا خميني وآخوندها وپاسداران جهل وجنايت به جهاد بر خواست وروزي كه با تير شقاوت پيشگان خميني چهره در خون كشيد وروزي كه دوباره برانگيخته خواهد شد. نویسنده شهرام بهزادی  

مجاهد شهید عباس نامور  از افسران ارتش آزادیبخش از شهسوار

از مصادیق طارق شب شکن وظلمت سوز

مجاهد شهید عباس نامور متولد شهسوارو از دبیران شیمی دبیرستانهای شهسوار ورودسر بود او محبوب مردم این منطقه ومورد توجه دانش آموزانش بودوقتی با آرمانهای مجاهدین آشنا شد همه چیزش را در این مسیر گذاشت مردم او را برای کاندیداتوری دوره اول مجلس شورا برگزیدند واگر چه مانند همه شهرستانها رژیم با تقلبات نجومی مخفی وآشکار آمیخته با شانتاژ وچماقداری  نگذشت حتی یک مجاهد یا غیر رژیمی وارد مجلس خمینی شود.


عباس نامور از کاندیاتورهای سازمان واز افسران ارتش آزادیبخش که در موشک باران  خامنه ای درلیبرتی بشهادت رسید

 مجاهد شهید بعد از فاز سی خرداد مخفی شد وبعد خود را به مناطق مرزی وبه سازمان محبوبش سازمان مجاهدین رساند وبسرعت تبدیل به یک افسر ارتش آزادییجش ویکی از فرماندهان آن گردید بعد از جنگ آمریکا واشغال اشرف او هم به لیبرتی منتقل ونهایتا در یک موشک باران جنایتکارانه توسط دژخیم قاسم سلیمانی وسپاه تروریستی قدس بشهادت رسید 

قهرمان شهید خلق مجاهد دلیر عباس نامورودو همرزم دلیرش فرمانده بیژن تهرانی ومحمود برنا فر از قهرمانان شهید حملات موشکی مزدوران عراقی سپاه تروریستی  قدس

قهرمان شهید خلق مجاهد دلیر عباس نامور ودو همرزم دلیرش فرمانده بیژن تهرانی  ومحمود برنا فر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

احمدرئوف بشری دوست قهرمانی که در نسل کشی وقتل عام ۶۷ خمینی علیه مجاهدین بدست پاسداران خمینی در انتقال از زندان ارومیه در تپه الیاس آباد سلاخی ومثله وقتل عام شد

  احمدرئوف بشری دوست قهرمانی که در نسل کشی وقتل عام ۶۷ بدست پاسداران خمینی در انتقال از زندان ارومیه در تپه الیاس آباد سلاخی ومثله وقتل عام ...