کتاب شهیدان مجاهد از قائم شهرقسمت پنجم - زندگی ورزم وشهادت مجاهدان سرفراز بهروز فلاحپور-انوش فلاحپور- خانواده محترم مقیمی -داریوس یزدانی - سیروس فلاحتی - شعبان مهدی پور- عباس اسدی - عباس توکلی - عباس روحانی - علی مریخی - عیسی دارائی- محمود سروری- مصیب نکوئی- جمشید رضائی- مهران سلیمی - عباس فرمانبردار -رسول عالینژاد - ناصر ولی -تقی احمد زاده - مهدی عبدی
کتاب شهیدان مجاهد از قائم شهرقسمت پنجم - زندگی ورزم وشهادت مجاهدان سرفرازقائم شهرخانواده فلاحپور:
مجاهد قهرمان وشهید قهرمان
خلق بهروز فلاحپور
اويكي از پرشورترين وسرزنده ترين وازبهترين وجسورترين
جوانهاي اين محله بود . بهروز برادر انوش بود ( انوش را دريك صبح زودكه سوار
برموتور بود ، كميته چي ها با ماشين به اوحمله كرده وزير گرفتند، انوش دراثر ضربه
مغزي بقتل رسيده بود ) بهروز يكي از كشتي گيران وفوتباليست هاي قهار محله بود، زبر
وزرنگ وباهوش . قدي بلند ولاغر داشت ، آوازه بهروز جلوتر ازخودش حركت ميكرد
ودلهارا به وجد مي آورد.اولين بار كه درهيئت جمع هواداران مجاهدين درسال 58 به كوه
رفتيم ۱۶ نفر بوديم كه بهروز مسول اكيپ مان بوددرهمان باراول آنهمه شور وانقلابي
گري ودلسوزي اونسبت به محرومين وفقرا، مارا درمسير هويت انساني مان هدايت كرده بود
وبعدآن،نگاهمان به اوبود وراهنمايي هاي او.
بهروز درفازنظامي يكي ازفرماندهان عمليات بود دريكي
ازترددات دردرگيري زخمي ودستگير ميشود، اوخود چند روز قبل ازاعدام ، پروسه
دستگيريش را برايم تعريف كرد كه باعث تعجب وتحسين همه مان شده بود.اوگفت چند روز
درخانه تيمي بودم كه مستمرا خبر ازدستگيري تك به تك بچه ها برايم مي آمد ودرفاصله
كوتاهي بعدازدستگيري، خبر اعدام آنها را مي شنيدم، دربهت ازاين همه قساوت بي حد
خميني طاقت نياوردم وسلاح را برداشته ودرتاريكي شب به خيابان آمدم تا به شكارگشت
ماشيني پاسداران بروم . اما آن شب هرچه گشتم ازخوش شانسي آنها ، ماشين گشتي پديدار
نشد وبه ناچار بالاي يك تريلي كمرشكن رفته ودركمين نشستم كه دم دماي صبح خوابم برد
وقتي بيدارشدم دركمال ناباوري ديدم كه خودروبين دوشهر درحال عبور است ومن بالاي آن
خواب مانده بودم ، درجاي مناسب به راننده فهماندم كه متوقف شد .
مجاهد شهید بهروز فلاحپور از میلیشیا های دلیر قائم شهر
اودرادامه گفت كه با سلاح به درون باغهاي اطراف رفته وبا
مادري كه درحال كاردرباغ بود صحبت كرد ومادرهم يك صبحانه مختصر ازموجودي نان
وپنيري كه داشت مهيا كرد بعدازصبحانه سلاح را بازكرده ودرداخل روزنامه ايي كه مادر
براي قند ونان و.، استفاده ميكرد ، پوشانده ومجددا به جاده برگشت .
اوبا ميني بوسي به سمت قائمشهرميرود دربين راه يك سرباز كه
كنارش نشسته بودبه اوگير داده ومستمرا سوال ميكرد كه چيزي كه لاي روزنامه هست چيست
ودست آخر گفت معلومه كه سلاح ژ-3 است كه بهروز ناجار ميشود براي اينكه طرف ادامه
ندهد رولور خودرا كشيده وبگويد:اينهم اسمش كلت است !!!! كه طرف كوتاه مي آيد اما
اينكار اوباعث شد كه همه نفرات داخل ميني بوس متوجه شوند.
اوكنار درب رفته وشروع به كار توضيحي مي كند كه: من مجاهد
خلقم ودوستانمان را خميني روزانه دارد قتل عام ميكند و....به راننده ميگويد تا
ازقائمشهر عبور كند وميني بوس را به سمت شيرگاه مي برد.درورودي جاده ايي كه
بسمت جنگل ميرفت اورا پياده ميكنند. اوبه جنگل رفته ودرآنجا
واحد جنگل را تشكيل ميدهد وعمليات هارا ازآنجا ادامه ميدهد اودريك تردد درشهر با
پاسداران درگيرميشود كه درنهايت دستگير ودرسال ۶۱ حلق آويز ميشود. جسد اورا اجازه
ندادند كه درقبرستان اصلي دفن شود درنهايت اورا بالاي يك تپه ايي كه بعدها به اسم
تپه بهروز معروف شد دفن كردند كه يك قبرستان متروكه خيلي قديمي به اسم درويش موسي
، بوده است .تپه ايي كه بهروز درآن دفن شده ، تپه ايي بلند است كه ازفاصله هاي
خيلي دورهم ديده ميشود .بلندي تپه بهروزمانند بلندي ياداوهميشه برايمان
بعنوان شاخص وراهنما وجلودار تافاصله هاي دوردرآينده هم ميدرخشدونويد بخش رسيدن
روزهاي خوش خلق درزنجيرمان است .
مجاهد شهید انوش فلاحپور( نادعلي)که بدست
پاسداران با ماشین زیر گرفته شدوبشهادت رسید :
معلم كودكان چادر نشين بلوچستان ، آنهم بصورت داوطلبانه بود
. دوره شاه درروستايي دراستان بلوچستان معلم كودكان بود .شنيده بودم كه تمام حقوق
ناچيزش را صرف خريد الزامات آموزشي آن كودكان ميكرد . عليرغم اينكه وضعيت مالي
خانوادگي خوبي داشت اما به همه چيز پشت پا زده ودركنار خلق محروم بلوچ قرارگرفت .
خلقي كه ظلم واستثمار شاه وشيخ برچروك چهره شان بيداد ميكند
انوش را خيلي كم درمحله ميديديم وهر وقت از بلوچستان مي آمد
خبرش بما ميرسيد كه اورا ميديديم اوفردي باصلابت وجدي وهمراه با دلي نازك وحساس
بود كه ازاوانقلابي ايي دلسوز وپرتلاش ساخته بود اوكه معلم بود جزء يكي از
اعضاءجنبش ملي معلمين هوادار سازمان مجاهدين بود .
درفازسياسي اونقش خيلي زيادي درافشاي رژيم وچماقداران داشت
. انوش را اكثر مردم شهر بدليل كارهايي كه براي دانش آموزان محروم صورت داده بود،
مي شناختند وچهره محبوب شهر بود بهمين خاطر مورد غضب بسيجي هابود بطوريكه درهر
ترددي اورا تهديد ميكردند ولي اوكوتاه نيامده بود وقيمت اين تسليم ناپذيري كه
ازايمان وتعهدش به رهايي مردم درمي آمد را پرداخت وسرش را دراين مسير داد
انوش دريك صبح زود وقتي از ساختمان جنبش معلمين بيرون آمد مورد حمله گشتي هاي كميته قرارگرفت كميته چي ها با خودرواورزير گرفتند كه براثر آن ، خونريزي مغزي كرده و بقتل رسيد.
درتشيع جنازه انوش فلاحپور دراين شهر كوچك بيش از ۱۰۰۰۰ نفر شركت كردند
بااين جمعيت، شهر عملاآزادشده بود وهمين باعث شكستن جورعب ووحشتي كه آنموقع
چماقداران درشهر ايجاد كرده بودند ،شد وبراي اولين بار شعار مرگ بر ارتجاع ودرود
بررجوي درسراسر شهر پچيده بود
خانواده مقيمي مجاهدان شهید
سیاوش مقیمی
کریم (فرامرز) مقیمی
مجاهد شهید سياوش مقيمي از رزمندگان ارتش
آزادیبخش
مجاهد شهید سیاووش مقیمی از ارتش آزادیبخش از قائم شهر
سياوش را ازدور مي شناختم فرد لاغر اندام وبطور عجيبي زرنگ
وباهوش
اورا درزندان كامل شناختم ودريك بند نزديك به ۵ ماه كنارهم
مي خوابيديم تقريباتمام شعرهاي شاملورا از بربود وشبها برايم شعرهاي شاملورا
ميخواند:« من درد مشتركم مرا فريادكن:اشك رازيست لبخندرازيست اشك آن شب....»
بعدازآزادي از زندان وبعد از اعدام برادرش درقتل عام هاي سال ۶۷ به منطقه واشرف آمد
مجاهد شهید سیاووش مقیمی از شهر قائم شهر
دردهه هفتاد يكي از فعالترين رانندگان تانك ارتش آزاديبخش
بود ودراكثر مانورها وتمرينات آن شركت داشت
سياوش دراثر يك سانحه دريكي از تمرينات تانك دراثر حركت برجك تانك وضربه شديد به سرش ، شهيد شد . اورا درمزار شهدا دراشرف دفن كردند كه بعدها مزار شهداتوسط مزدوران عراقي كه از پاسداران خون آشام درايران الگوگرفته وفرمان مي پذيرفتند ، تخريب شد
مجاهد قهرمان کریم (فرامرز
)مقيمي:
با یاد مجاهد شهید کریم الله (فرامرز) مقیمی قادیکلایی
·
مجاهد شهید کریم الله مقیمی
قادیکلایی
محل تولد: قائمشهر
شغل: آزاد
سن: 28
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان: -
زندگینامه شهید
فرامرز ازنفرات هوادارسازمان مجاهدين بود که به کسوت یک
میلیشای دلیر در آمد كه بعد از دستگیری تا سال ۶۷ انواع اذيت وآزارهاو شکنجه ها را
از پاسداران ودژخیمان بی رحم وجنایتکار خمینی را تحمل كرده بود ودرنهايت درقتل عام
هاي ۶۷ به جوخه اعدام سپرده شد وبه جاودانه فروغ ها پيوست
قتل عام هايي كه تا روز حساب همچنان ميز عدالت را طلب ميكند
ونه ازخاطرهاپاك ميشود ونه خلق مجازات دادن عاملان آنرا كوتاه مي آيد
زندگی وشرح قهرمانی های مجاهد قهرمان کریم مقیمی
(فرمانده فرامرز)از سربداران قتل عام جنایتکارانه
زندانیان مجاهد در زندان اوین تهران
مجاهد شهیدکریم مقیمی از مجاهدان سر موضعی که با پرچم هیهات
مناالذله فتوای خمینی را به سخره گرفت ووفا دار ورازدار به مقاومت پیوست قهرمانانه
رزمنده باقی ماند وسرانجام به عهدش با خدا وخلق وفا نمودوبا نام مسعود بر طناب دار
بوسه زد و جاودانه شد .
مجاهد قهرمان کریم مقیمی از قادیکلاه قائم شهر بود
متولد ۱۳۳۷ دیپلمه واز میلیشیاهای
پر شور بود که بعد از سرنگونی رژیم شاه خائن با آرمانهای سازمان پر افتخارمجاهدین
خلق ایران آشنا شدن وتحول بزرگی در مسیر زندگی او بود بهمین دلیل به سازمان
مجاهدین پیوست .
کریم در سال ۶۱ در
تهران دستگیر وتا سال ۶۳ در
زندان بود فرمانده اش شیدالله ابوالقاسمی بود فرمانده شیدالله هم از فرزندان
قهرمان قائم شهر واز فرماندهان عملیاتی در تهران بوداین مجاهد قهرمان در سال ۶۴ دستگیر وبعد ها تیر باران شد .
در سال ۱۳۶۳ فرمانده
فرامرز (کریم مقیمی) در حالیکه بشدت بدلیل شکنجه مجروح وخونین ومالین بود با یک
طرح حساب شده با چند پاسدار بطور ساختگی طبق طرح آنها را سر قرار میبرد تا باصطلاح
فرمانده اش شیدالله را لو بدهد، ولی در اولین فرصت طرح فرارش را اجرا کرد واز
تهران خارج شد ومزدوران جانی وپاسدار را بور وکور باقی گذاشت (در حالی که بشدت
مجروح بود).
بعد از فرار مجاهد قهرمان فرمانده فرامرز خود را در عراق به
سازمان وصل کرد.
مجاهد دلیر کریم مقیمی در پایان ۶۴ بعنوان
یک رزمنده مجاهد خلق برای ماموریتی به تهران اعزام شد، اما در این ماموریت نهایتا
توسط پاسداران محاصره ودستگیر شد وتا سال ۶۷ در
زندان اوین بود وبار ها هم زیر شکنجه قرار گرفت .
آری این مجاهد سرفراز وقهرمان در سال ۶۷ با فتوای جنایتکارانه مجاهدین سر
موضع قتل عام وسربدار شد.برادر قهرمانش قدرت مقیمی هم در سال ۶۷ در همین قتل عام بر طناب دار بوسه زد
وجاودانه شد .
برادر مجاهدش سیاووش مقیمی که در سال ۱۳۷۰ در اشرف او را دیدیم دونکته در رابطه با
مجاهدی شهید عقیل میرمحمدی وهم چنین مجاهد شهید کریم مقیمی ومجاهد شهید قدرت مقیمی
نکاتی گفت که در زیر میاید:
فرامز (کریم) گفت مجاهد شهید عقیل از زندانیان سرموضع
ومقاوم ومستمر زیر فشار وزیر ضرب دژخیمان زندان است میگفت عقیل از مسئولین تشکیلات
در زندان ومسئول تولید مخفی بریف های سیاسی وخبری وتجارب امنیتی را
مکتوب وتوزیع میکرد آری اومورد احترام زندانیان مجاهد بود که به گوهر دشت منتقل شد
.
سیاووش میگفت فرامرز (کریم )برادری داشت بنام قدرت مقیمی که زمان شاه افسروپزشک ارتش بود،قدرت ابتدا تمایلات غیر مذهبی داشت ودر زندان تحت تاثیرمجاهدین ومقاومت مجاهدین قرار گرفت وروی شرافت وآزادیخواهی اش ایستادگی کرد .
مجاهد شهید قدرت الله مقیمی سرهنگ ارتش از قائم شهر
نهایتا همراه با فرامرز(کریم) در قتل عام جنایتکارانه خمینی درسال ۶۷ در اوین سربدار شد.
خانواده مقیمی از قائم شهر سه شهید تقدیم آرمان آزادی
مردم اسیر وخمینی زده ایران نمود،
مجاهدشهید کریم (فرامز ) مقیمی
مجاهد شهید قدرت الله مقیمی
مجاهد شهید سیاوش مقیمی
مجاهد شهید کریم الله
(فرامرز) مقیمی –پسردخترعمه پدرمیر محمدی برنجستانی میباشد
کیا یاآیت مقیمی - پسردخترعمه پدر
مجاهد شهید ومیلیشیای پر شور داريوش يزداني:
مجاهد شهید میلیشای پر شور داریوش یزدانی از قائم شهر
ميليشيايي دلیر، سمج وچالاك كه همه چماقداران را عاصي كرده
بود درعين كوچك بودن جثه اش ازآدمهايي بود كه ترسي از خيل چماقدران نداشت وبا
العكس دردل آنهاترس مي انداخت.
يادم هست درسال ۵۹دراوج حملات چماقداران براي ورود به اين
محله، يكي از كسانيكه با ايستادگي خودش وبهمراه كردن بقيه ميليشياها،
جلوي پاسداران را ميگرفت داريوش بود .
داريوش درشروع فازنظامي قطع ارتباط شده بود وخيلي تلاش كرد
تا به سازمان وصل شود تا اينكه درايام آمادگي عمليات فروغ جاويدان توانست خودرا به
اشرف برساند ودرعمليات فروغ شركت كرد اوبراي رفتن به عمليات سرازپاي نمي شناخت
ومستمرا بمن ميگفت كه براي هميشه مردم مادربعد ازاين عمليات ازشر خميني خلاص
خواهند شد.
مجاهد شهید داریوش یزدانی از قائم شهر که در عملیات کبیر عقیدتی میهنی فروغ جاویدان بشهادت رسید
داريوش يكي از دوستان خيلي صميمي بچه هاي محله بود كه خاكي
بودنش عمق دوستي وعشق را به جمع جوانان محله هديه ميدادهرجا اسم او بود صفاوصميميت
بود كه جولان ميداد .
اودرنزديكي تنگه دردرگيري شديدي با پاسداران كه
به مرحله تن به تن رسيده بود ، جنگيد وبه شهادت رسيد
داريوش يكي از دوستان خيلي صميمي بچه هاي محله بود كه خاكي
بودنش عمق دوستي وعشق را به جمع جوانان محله هديه ميدادهرجا اسم او بود صفاوصميميت
بود كه جولان ميداد .
داريوش بيقراري بود كه قرارش آزادي مردم بود وماهم باتبعيت
ازاوتا قرارمردممان ازپاي نخواهيم نشست .
میلیشیای دلیر وپاکباز سروس فلاحتی از قائم شهرکه بدست پاسداران بشهادت رسید
ازطبقه محروم وكارگري وفقير محله بود پدرش تعميرات دوچرخه
را انجام ميداد وپسرانش براي درآمد بخور ونمير خانواده ، آلاسكا مي فروختند. سيروس
يكي ازآن آلاسكا فروش هاي محله درزمان شاه بود كه با گذر عمر فقررا همراهي وتجربه
كرده بود
سيروس دراوايل انقلاب از فعالان سياسي بنام محله بود همه
اورا دراينكار خوب مي شناختند بدليل اينكه تمام عمرش با فقر وناداري
ومحروميت دست وپنچه نرم كرده بود خيلي زود جذ ب مسائل سياسي شده بود.او علت آنهمه
ظلم وستم را درراس حكومت ميديد وهميشه دربحث هاي خياباني سالهاي ۵۸ و ۵۹ مدافع اين
واقعيت بود وروي آن روشنگري ميكرد واينكه آزادي تنهادواي دردهاست .
سيروس هميشه يك لبخند اميدوارانه بر لب داشت كه بودن
اورادركنارخود مساوي با اميد به فرداهاي بهتردانسته وحس ميكرديم بهمين
خاطر هميشه دور وبر او شلوغ بود وآرامش نداشت
سيروس با اميد به فرداهاي روشن درشهريورسال ۶۰دريك درگيري
درساري به شهادت رسيد .
لبخند اودرورودي محله حس وباور آمدن بهار را درما
زنده نگه داشته و ريشه مي دواند هنوز.
مجاهد شهید شعبان مهدیپور از قائم شهر
شعبان يكي از صاف ترين وشفاف ترين وپاكترين نفراتي است كه
شناخته ايم آنقدر شفاف كه امكان نداشت دراولين برخورد عاشقش نشوي ، ساده ودوست
داشتني . بهمين خاطر ترس دراوجايي نداشت آنقدر كه به تنهايي جلوي بيش از ۳۰ نفر
ازپاسداران قمه بدست مي ايستاد وجلوي آنها رجز ميخواند.
يادم هست كه درسال ۵۹ كه درتيم فروش نشريه مجاهد درميدان
اصلي قائمشهر باهم بوديم قمه بدستان كه بما حمله كرده بودند اوجلوي آنها ايستاد كه
باعث شد درداخل ميدان شهر اورامحاصره كرده وبا قمه بر فرق سرش كوبيدند كه ۱۸ بخيه
خورد ومدتها دربيمارستان بستري بود شعبان باهمان زخم شديد درسركه هنوز
بعداز مدتها خوب نشده بود درابتدافازنظامي دستگير واعدام شد .
همسر شعبان حامله بود كه بعدازاعدام شعبان ، فرزندش كه يك
پسر بود را بدنياآورد.اسم پسرش راهم شعبان گذاشتند . شعبان را
درقبرستان متروكه نزديك خانه شان دفن كردند
شفافيت قلب او آيينه راهمان است و انتقام رامنعكس ميكند كه
نه مي بخشيم ونه فراموش مي كنيم .
مجاهد فدا کار ووفادار عباس اسدي :
مجاهد شهید عباس اسدی از قائم شهر مجاهد خلاق ودر عین حال فدا کار ودلیر بود
عباس نسبتا قوی وسنگين وزن بود فردي خوش ذهن
وتاثير گذار درمحيط خودش ، آنقدر كه دركوتاهترين زمان يكي از فرماندهان ميليشيا
شده بود آنچه كه دراو خيلي عجيب بود پراتيك بودنش بود يعني بخاطر هوشياري وهمه
جانبه بودنش هميشه چند گام جلوتر مسائل را ميديد وراه حل ميداد واين باعث شد كه
اورا دربين بچه هاي محل بعنوان فرديكه جلودارهمه كارها ودرگيريها وطراحي ها و...
هست، بشناسند .
يادم مي آيد كه وقتي قرارشد تعمير ات مسجد محله
انجام شود يكي از نفرات اصلي براي طراحي وانجام كارهاي تعمير اوبود
همان مسجد معروفي كه دردست مجاهدين بوده وبراي خدمت به مردم
وحل تضادهاي مردم محله اختصاص داشت وبهمين خاطر چه درشكل وچه درنظم ونظام وچه
درانجام مراسم مذهبي درانقلابي وبهترين شكل خودش بود وقتي هم تعميرا ت ونوسازي
آنرا انجام داديم اسم عباس اسدی ومصيب نيكويي شهيد كه آنموقع همه وقت خودرا صرف آن
كردند ، ورد زبانهاي مردم درمحله شده بود
عباس اسدی را آخرين باردرشهريورسال ۶۰ درفازنظامي دركنار
ساحل درياديده بودم ، ازخوشحالي مجاهد شهید بال درآورده وخودرا به اورساندم
ودراولين كلمه گفت اينقدر خوشحالي نكن كه همديگه را ديديم، عمر چريك خيلي باشد ۶
ماه است . آري اومثل بقيه مجاهدين آنموقع ، براي خودش بريده بود كه ماكزيمم ۶ ماه
بيشتر زنده نخواهد ماند وچنين هم شد.او درمدت كوتاهي دستگير واعدام شد وبه خيل
شهداي خلق پيوست. خميني گلي ديگر ازگل سرسبد ايران را چيد وپرپر كرد .
ابروبهم پيوسته وگونه هاي گوشتالو با لبخند جانانه وسرشارش
درعمق ضمير محله حك شده وجاي اودركوچه بن بست خانه شان درپيوند با آرمان آزادي خلق
ازچنگال آخوندهاي خون آشام تا جاودان پر شده است .
مجاهد شهید عباس توکلی قهرمان سرفراز خلق از قائم شهر
عباس توكلي پسر اول خانه بود .جديت ، پشتكار وتلاش
خستگي ناپذير عجين با دلسوزي ومهرباني اش را ميشددرني ني چشمانش ، درهرلحظه ديد .
هميشه برايم اضطراب وبيقراريش علامت سوال بود، تونگوكه عمر
را كوتاه ووقت را مساوي با عمر يك انسان ميدانست كه درحال گذراست .
يك روز درهمان دنياي نوجواني ازاوسوال كردم توچرا اينقدر
هميشه مضطربي ؟ با بغض درگلو وآب درچشم گفت عمر كوتاست وكاربراي انجام دادن زياد
داريم .
عباس تكيه گاه جوانان محله شده بود . اسمش مساوي بود با
پاكي ، آنقدرپاك وبد ون خش بود كه ازچشمان پاكش مارا گريزي نبود وسرزنش چشمانش
دركارهاي بدي كه صورت ميداديم راهميشه بهمراه خودداشتيم ونصحيت دلسوزانه اش ودست
گرفتن وتكيه گاه بودن درفائق آمدن درمشكلات وكاستي ها.
حرفه او شيشه بري بود ،خانه ايي درمحله نبود كه اوبرايشان بصورت مجاني شيشه، برپنجره ها ننهاده باشد . عباس توكلي آنقدرمحبوب مردم ومورد احترام مردم بود كه وقتي دردرون جنگل دركمين پاسداران افتاده وبصورت مظلومانه بقتل رسيد رژيم جرات اعلام اين موضوع را نداشتند وجسدش را هم به خانواده اش نداده ومخفيانه درناكجا آباد دفن كردند ،آري حسرت حتي يك فاتحه خواندن برمزارش راهم ازدومادرداغدارش دريغ كردند .
پرندگان عاشق محله قتل عام شده :
مجاهد شهید عباس توکلی قهرمان سرفراز خلق از قائم شهر
عباس يكي از نفراتي
بود كه ازهمان بچگي پدرش را ازدست داده بود واوبهمراه برادرش دركارگاههاي مختلف
كار ميكردند تا هزينه زندگي خانواده خودرا بدست بياورند بخور ونميري كه خودش را
درچهره لاغر وچروكيده اش هميشه نشان ميداد بهمين خاطر نسبت به زندگي محرومين وفقرا
خيلي حساس بود
وقتی با آرمانهای مجاهدین آشنا شد همه چیزش را در راه گم
شده ای که پیدا کرده بود برای سازمان وآرمان وخلقش گذاشت .
عليرغم روحيه بشاش وشادابي كه درجمع ما داشت ولي هروقت با اوبوديم هميشه احساس
ميكرديم كه دردي دردل دارد كه آزارش ميدهددردخلق محروم كه راه نجات را درمبارزه بي
امان علیه خمینی وپاسداران وآخوندهای ظالم ومفت خور براي رفع آنهمه ظلم وستم ميديد
عباس خيلي آدم قابل اتكاء وتوانمندي بود كه آدم دوست داشت هميشه اورابهمراه
خودداشته باشد وجدايي ناپذير مي نمود بهمين خاطر وقتي پاسداران جنایت کار خمینی
دجال وضد بشر اورا درسال ۶۰دستگير واعدام كردند محله چيزي را گم كرده ميمانست كه
جايگزين نداشت وهرباركه ازجلوخانه اش رد ميشديم حس اين كمبود بيشتر وبيشتر حس ميشد
عباس هميشه با لبخند بهمراه چهره ايي عرق كرده دراثر تلاش هاي مستمر شناخته
ميشد
تلاشي كه ازقيمت دادن براي رسيدن به هدف هايي كه انتخابش ميكرد بر مي آمد همان
رسمي كه بعداز شهادتش براي استمرار راهش انتخاب كرده ايم تلاشي كه از انتقام آنهمه
خون وخونخواهي ميگذرد وبا روزهاي بهاري
درآزادي خلق درزنجير ادامه خواهد يافت
عباس روحاني اولين اعدامي قائمشهر بود كه اعدام او همه شهر را بهت فروبرده بود
عباس با كفش كتاني برپااعدام وباهمان وضعيت درسيد نظام قائمشهر دفن شد درتشيع
جنازه اش شعار مرگ برخميني وتنهاره رهايي جنگ مسلحانه است سرداده شد كه اولين
تظاهرات بعداز۷ تير درقائمشهربرعليه
خميني بود.
پرندگان عاشق محله قتل عام شده :
مجاهد پور شور وقهرمان علي مريخي
مجاهد شهید علی مریخی افسر ارتش آزادیبخش که در عملیات بزرگ آفتاب بشهادت رسید
علي خيلي دوست داشتني وپاك وبا صفا بود .اما وقتی با
ارزشهای آرمانی مبارزاتی وتشکیلاتی سازمان آشنا شد پدیده ای دیگر شد ازخندان ترين
ودرعين حال جدي ترين ومسسولیت پذیر ترین وفداکارترین نفرات محله بود كه شور وشوق انقلابي اش ، نفس
مبارزه ولذت بردن از آن را برايمان هديه ميداد . چون اوخود اينگونه بود . خنده
وشادابي اش آن روي لذت بردن از مبارزه براي خلق ومنت برسرخودبراي بودن دراين راه
ميدانست وماراهم آموزش ميداد كه اينگونه فكر كنيم .
یک بار در همین رابطه به یکی از مسئولینش گفت : واقعا ما
نسل خوشبختی هستیم که قرار است در برابر ارتجاعی ترین وقرون وسطائی ترین نیروی
حاکم مانند خمینی وپاسداران وچماقداران ونیرووهای قمه کش بهشتی وحزبش بایستیم واو
را به هر قیمت متوقف کنیم عجب افتخاری وبرای من این مسئولیت تاریخی همه چیز است
وانتخاب کردم که بهایش را هر چه باشد بپردازم واو همین کار را کرد .
علي را مدتها نديده بودم كه به ناگهان دراشرف هنگام آماده
سازيهاي عمليات آفتاب ديدم ، باهمان روحيه
وشادابي وخنده فراموش ناشدني اش .
آخرين بار اورا درحاليكه طاقمه بسته بود وكلاهخود برسرداشت
درحال بارگيري خودروي مهمات ديدم كه براي
عمليات آفتاب آماده ميكرد به شوخي به اوگفتم : ..... آيا آماده ايي كه تا مركز
گردان بريم !!!!!! خنديد وگفت گردان كجاست قراره
تا فكه بريم !!!!!.
اودرعمليات آفتاب
دريك درگيري بسيار سنگين با مزدوران خميني بشهادت رسيد. شدت درگيري بحدي بود كه
جسد علي درآنطرف خاكريز ماند وبدست دشمن افتاد وكسي از محل دفن جسدش خبري ندارد.
شوروشوق وبي پروايي علي مريخي بهمراه لبخند فراموش نشدني اش
مارادرلذت مبارزه همراهي ميكند تا خلقي
درانتظاررا ، به آرزويش كه ديدن جان جانان
ومهرتابان وهمچنين زهراي مطهر است را برسانيم.
علي مريخي برادر خواهرزهرامريخي مسول اول سرنگوني ، سازمان
مجاهدين خلق ايران بود.
پرندگان عاشق محله قتل عام شده :
میلیشیای دلیر مجاهد شهید عيسي
دارايي:
پسري گندمگون ، لاغروعضلاني ، سمج ودوست داشتني، با چروك
فقر برپيشاني .
اوبرادر كوچكتريعقوب دارايي بود ، يعقوب دارايي كسي بود كه
كميته چي ها جمجمه اش را با قنداق سلاح ژ-3 خرد كرده بودند وزير پوست سرش بجاي
استخوان ،لاستيك كارگذاشته بودند.
عيسي خنده ازلبانش دور نميشد عليرغم اينكه نوجواني 15 ساله
بود اما با دلِ شيروبي پروايش ، ترس دردل جلاد انداخته بود .
خانة شان دريك كوچه باريك وپيچ درپيچ محله كه هنوز آسفالت
را برخيابانش تجربه نكرده بود قرارداشت .عيسي ميليشيايي ساده دل وپرجوش وخروشي بود
كه محله ، اورا به اسم عيسي خندان مي شناخت. طوريكه صفا وصميميت انگاردراوتمامي
ندارد. اوچسب همه نوجوانان هم سن وسالهاي خودش درمحله بود اما روح عاصي او، دراين
محله نمي گنجيد بايد كه براي بقيه آن سرشاري ازصفارا نثار ميكرد وبي دليل نبود كه
عاشق مجاهدين بود وگرد تسليم وخمودي وياس دراوجايي نداشته وبرچهره اش نمي نشست .
عيسي دارايي را درمردادسال۶۰ درشهر ساري دستگيري وبعداز مدت كوتاهي زير شكنجه
بشهادت رسيد.
عیسی دارائی مجاهد قهرمانی از قائم شهر که در در شهرساری بشهادت رسید
یکی از مجاهدین همرزم عیسی دلیر مینویسد:
عیسی را بدلیل شناخته شدگی به ساری منتقل کرده بودند ومن با
او قرار اجرا میکردم.
روزی که برای پیگیری اش به درب پایگاهی که او در آن مستقر
بود رفتم تابلوی پارچه ای بالای درب نصب بود که نوشته بود:
؛این خانه تیمی مجاهدین بود که مصادره شده است ؛
یکی از شاهدان صحنه هم از قهرمانی های این مجاهد قهرمان
نوشت :
طنين صدايش جلوي دادستان جلاد كه وقتي ازاو سوال كرد كه اگر
آزادت كنم چكار ميكني با صداي بلند پاسخ دادكه سلاح ميگيرم واول ازهمه تورا كه
اينهمه حكم اعدام را صادر كردي به سزاي اعمالت ميرسانم ، درآسمان مقاومت پرشكوه ايران زمين همچوديگر سرداران
پروازه ، طنين اندازاست . باور داريم كه نه يادش ونه راهش فراموش نخواهد شد.
پرندگان عاشق محله قتل عام شده :
مجاهد دلیر وافسر ارتش
آزادیبخش محمود سروري:
مجاهد شهید محمود سرورس از فعالان زمان شاه وافسر ارتش آزادیبخش از قائم شهر
ازفعالان سياسي زمان شاه بود كه هميشه دور وبرش جوانهاي
پرشوري جمع بودند . كتاب ميخواندند وبحث هاي سياسي ميكردندودروديوارهارا پركرده
بودند از شعارهاي ضد سلطنتي ومرگ برشاه خائن و...
بعد انقلاب هم همين جوانها از هواداران سازمان مجاهدين و
پيشقراولان مبارزات ضد ارتجاعي شده بودند .
محمود از جمله جوانهاي محله بود كه بدليل روشنگريهايش مورد
غضب چماقداران بود وچندين وچند بار مورد ضرب وشتم چماقداران قرارگرفت . يادم هست
كه درپائيز سال59 وقتي دريك درگيري خياباني دستگير شدم ومرا به يك خانه امن (
دركوچه پس كوچه هاي خبابان بابل)برده بودند ، اورا درآن خانه امن ديدم كه دستگير
شده بود بعدازيكهفته كه درآن خانه بوديم مارابراي زدن شلاق برده بودند اوراهم
آوردند او درزير شلاقي كه توسط ۶پاسدار نقابدار زده ميشد ، ازهوش رفت ، ولي اورا دراين
وضع ول نكردند ، به روي او آب ريخته ووقتي بهوش آوردند مجدداَ ۲۵ ضربه ديگر شلاق
زدند .
درفازنظامي اوارتباطش با سازمان قطع شد اما باتلاش زياد بعداز تاسيس ارتش آزاديبخش توانست با سازمان ارتباط برقرار كند وباهم ازايران خارج شده وبه تركيه وازآنجا به عراق واشرف رفتيم .
اودرعمليات فروغ
دربالاي يال سمت چپ تنگه توسط پاسدارن اسير شد . بگفته نفراتيكه با هم بودند صبح
پنجشنبه درحالي كه ازخستگي خوابش برده بود توسط پاسداران محاصره ودستگير شد و
بلافاصله اورا روي يك درختي درهمانجادارزدند
سادگي وصراحت همراه با يكسويه پرداخت كردنش براي رهايي خلق
تحت ستم ، كه برگرفته از مكتب مجاهدين
يعني فدا وصداقت ، بودسرمايه اصلي ما ست.
فدا وصداقتي كه چراغ راه ما مجاهدين درعمر مبارزاتي مان
براي سرنگوني ورساندن مهرتابان ايران زمين( خواهرمريم عزيزمان ) به سرزمين غرق درخون قتل وعامهاست
پرندگان عاشق محله قتل عام شده :
خانه آنها ديوار به ديوار مسجد محله بود ، بنوعي از بچگي مسجد محله خانه دوم
آنها محسوب ميشد ، او وبرادرش عملا صاحب آن مسجد محسوب مي شدند .
اولين فرمانده ام
درفازسياسي مصيب بود. فردي بغايت متين
وبا حجب وپاك بود كه اولين باركلمه چشم پاكي را كه اززبان مردم محله مان درمورد
مصيب ميگفتند شنيدم . اوهمچنين خيلي دلسوز بود وهميشه همه كارهاي سخت را خودش
انجام ميداد واجازه نميداد كه فشاري روي ما بيايد وهميشه دركارهاي سخت پيشقدم ميشد
يادم هست كه يك شب يك پاسدار سرچماقداررا از تهران آورده بودن تا حزب الهي هاي
شهررا روي نحوه وضرورت حمله به بساط كتابفروشي مجاهدين توجيه كند همچنين فهميده بوديم كه درروزهاي آتي بعداز توجيه اين
پاسدار جنايتكار ( كه از تهران آمده بود ) حملات دسته هاي چماقداران به بساط فروش
نشريه مجاهدين ، آغاز خواهد شد .
محل توجيه سرچماقداران دريك خانه ايي درپشت محله مان بود
لذا خانه مربوطه را زير نظر گرفته تا از كم وكيف تركيب نفراتيكه به آن جلسه رفته
بودند اطلاعات كسب كنيم دررفت وبرگشت هاي مختلف دريك نقطه بدليل اينكه ساعت ۱۲۳۰
نيمه شب به بعد بود ، آنهامارا ديده ومحاصره مان كردند ، نزديك به ۲۹ نفر بودند ،
باران شديدي هم مي باريد آنقدر درزير باران با دسته بيل كتكمان زدند كه نزديك بود
از حال برويم اما دريك لحظه اززير دستشان فراركرديم . ساعت حوالي يك نيمه شب بود
كه درب خانه مصيب را زدم تا گزارش وضعيت به مسولم بدهم!!! ، اووقتي سروروي ورم
كرده وگل وشل وخيس بودن مارا ديد آنقدر ناراحت شد كه انگاري بجاي همه ما كتك خورده
است ، اولين كاري كه كرد مارا بداخل خانه شان برد، از لباس هاي خودش بما داد ومارا
تيماركرده وجاي گرم برايمان مهيا كرد تا مقداري سرحال بياييم اودرهمان حال مستمرا
ميگفت بايد جلوي اين جانيان ازخدا بي خبررا بگيريم والا معلوم نيست چه برسر انقلاب
ومردم ما مي آوردند.
مصيب با همين جديت دربعددستگيري با جلادان تنظيم كرد ولي آنان تحمل روشنايي اورا درآن شب تار نداشتند ، اورا اعدام كرده وسرمست ازخون ريخته شدة متولي مسجد مجاهدين، درمحله خبراعدام اوراهم اعلام كردند كه باعث شد خشم محله دركينه وانتقام وروزحساب فرو برود.
پرندگان عاشق محله قتل عام شده :
همكلاسي دوران دبستان بود خوش ذهن وزرنگ همچنين خيلي خوش خط وظريف بود .
فوتباليست تر وفرز محله كه كمتركسي مي
توانست پا به پاي اوحركت كند . درعين ساكت وسنگين بودنش خيلي چالاك بود .
درآن سالهاي مخوف كه سايه سنگين اختناق حتي گرماي باقيمانده يك نفس را تحمل
نمي كرد ، او چندين سال هسته مقاومت داشت وفعاليت هاي مختلفي را انجام ميداد.
درنهايت درسال ۶۷ توانست به ارتش آزاديبخش بپيوندد ودرعمليات فروغ شركت كرد.
درعمليات دريك درگيري سنگين درنزديكي كارخانه قند اسلام آباد جانانه رزميد وبه عهد
خود با خدا وخلق وفا كرده وبه شهادت رسيد .
پرندگان عاشق محله قتل عام شده :
مجاهد دلیرمهران سليمي
مهران سلیمی از میلیشاهای دلیر محله های قائم شهر
جواني سفيد رو وهميشه خندان ، پرشور ونشاط وبهاري ، حسرت
آنهمه انرژي دراوراهميشه من ميخوردم . اولين بار دريكي از اردوهاي تفريحي زمان شاه
كه ازطرف مدرسه به كوههاي تفريحي نزديك شيرگاه ( يكي ازشهركهاي اطراف قائم شهر)
رفته بوديم اورا شناختم . شيرين زبان وشوخ طبع كه آدم را مجذوب خودش ميكرد .
درواقع همبازي من دردوران دبستان بود. ودردوره هاي بعدي درفازسياسي با آن شوخ طبعي
لطيفش كانون عاطفه درمحله شده بود .آنقدر كه اسم مهران سليمي مساوي با عشق وعاطفه
ودوست داشتن درميان مردم محله شده بود .
مهران عليرغم سن كم ( ۱۷-۱۸سال ) آنقدر درمقابل نيرويهاي
چماقدارخميني قوي مي ايستاد كه همان ابتدادرمقابل آنهمه شفافيت واستدلال ودفاع از
خلق محروم خاك وبور ميشدند.مهران بواقع حنجره فقير وفقرا درمقابل ارتجاع
وچماقداران بود بهمين خاطر پاسداران كينه زيادي از او بدل داشتند دست آخر آن شقاوت را مرتكب شدند وغنچه نشكفته
را سربريدند.
ديماه سال ۶۰ اورادرشهربابل اعدام كردند ومحله درسوگ اوسياه پوش شد . شيريني خاطرات اوهمراه با شيرين زباني هايش را همواره درگوش جانم مي شنوم ويقين او را درامتدادراهش تا سرنگوني ودرب وداغان شدن بساط آخوندها ، همواره باخود دارم
مجاهد شهید ناصرحسيني
خانه آنها
درمجاورمحله بود علت اصلي اعدام او اين بود كه بچه اين محله بود جايي كه مروج
ايستادگي وكانون پايداري وشورش محسوب شدوهركس حتي هواداران ساده ومردمي دراين محله
بزعم خميني جلاد، مستحق كشتاروقتل عام
بود.
ناصرهم هواردار ساده ومردمي مجاهدين بود ودرحد
خواندن نشريه وگوش كردن به سخنان مسعود رجوي از مجاهدين سمپاتي نشان ميداد.
ناصر را درموج اعدامهاي سال 60 ، پاسداران خميني
جلاد ناجوانمردانه اعدام كردند چهره زحمتكش ورنجور اوازياد رفتني نيست ودرون
قلبمان درشعله هاي آتشِ انتقام، زنده
وجاودان است.
مجاهد
شهید حميد حق پرست
خانه حميد نزديك
چهارراه برادران مجاورمحله داخل يك كوچه بن بست كه ازتمام ديوارهاي آن درختان
انجير وپرتقال بسمت خيابان براي عابرين سرشان را خم كرده بودند ، قرارداشت . او
بدليل اينكه ازكودكي براي امرارمعاش بايد كارميكرد، مجبور به ترك تحصيل شده بود
وسطح سواد ابتدايي داشت اوعليرغم پايين بودن سطح سوادش اما بدليل لمس كردن همه فشارها
وظلم ها واختلاف طبقاتي شديد ، راديكاليسم بالايي درمقابله با عاملين اينهمه ظلم
وستم ومروجين چماق وسرنيزه وقمه ازخود
نشان ميداد بطوريكه جسارت وقاطعيت اوعامل وحشت ولرزه دربين پاسداران وآخوندها شده
بود كه باصداي قاطع اش بي آيندگي وروز حساب را به آنها نويد ميداد.
حميد دربخش دانش آموزي فعال بود وهمه دوستان
ونزديكانش ازپيشقدم بودن درهمه صحنه ها از اوآموزش مي گرفتند.دراوج سادگي وصفا ي
بي مانندش تاثير بغايت احياء كننده ايي درجمع ما داشت ، خالص وبي غش ، دلسوز وظريف
وخستگي ناپذير ، همه اين خوبي ها اسمي براي خود پيدا كرده بود : اسمش حميد بود.پس
مگر ميشود كه اينهمه خوبي درايام
پرحادثه ازيادها برود ؟
مجاهد
شهید سيد كمال الدين كيا
او دردبيرستان رازی
درس می خواند و از دانش آموزان فعال هوادار مجاهدین در این مدرسه بود. دبيرستان
رازي یکی از مدارسی بود که بیشترین هواداران سازمان مجاهدين را داشت
او در دفاع از مواضع سازمان بطور خاص در بحث های آن دوران
که بحث ارتجاع و لیبرال بود فعال بود
در متینگ های سازمان و رژه میلیشیا در تهران حضور داشت
درکار و مسئولیتش بسیار جدی بود ادم پرکار و از طرف دیگر
خوش طبع و خوش برخوردی بود .علیرغم اینکه معلومات وسیع داشت ولی بسیار متواضع بود
بعد از فاز نظامی
دستگیر شد و در سال 67 در قتل عام زندانیان مجاهد تیرباران بود
مجاهد شهید
عباس فرمانبردار
يك هوادار مردمي
سازمان مجاهدين بود كه تحت تاثير شدت وحدت حملات چماقداران ارتجاع برعليه مجاهدين
، به هواداري ازسازمان مجاهدين برخاسته بود ودرتجمعات وتظاهرات آنموقع هوادارن
سازمان شركت ميكرد ، اويك مغازه كوچك خياطي دريكي ازخيابانهاي مجاورمحله داشت وبا
اطوي زغالي سنگين قديمي لباس هاي مردم را اطو ميزد وبدينطريق امرار معاش ميكرد .
درايامي كه چماقداران
حملات بي وقفه وسنگين خود را به هواداران سازمان درقائمشهر شدت بخشيده بودند وسميه
ورويا را درمجاورمحله به گلوله بسته بوده وكشتار كرده بودند درروز تشيع جنازه آنها هم به تشيع جنازه
كنندگان توسط چماقداران وپاسداران ژ-3 بدست حمله شد كه عباس فرمانبردار درآن مراسم
بشهادت رسيد. عباس را درقبرستان سيد نظام دفن كردند
هرچه به سرفصل 30
خرداد سال 60 نزديك ميشديم خميني بيشتراز قبل ، ازروبسته بود وتيغ سركوب را علني
تر برعليه مردم كوچه وبازار وهواداران سازمان نشان ميداد .
كارهاي اوواياديش
نشان از يك تحول بزرگ وبسته شدن ومنقبض شدن خميني
درجامعه ايران ودرنهايت سركوب واعدام رشيدترين جوانان اين مرزوبوم ، درسال
60 را داشت بهمين خاطر حتي ازافرادي مانند
عباس فرمانبردار وهواداران دورماهم نميگذشت .
مجاهد
شهید فرمان زمانيان
فرمان زمانيان نيز مانند
عباس فرمانبردار درحمله بسيجي هاي چماقدارو دراثر پرتاب سه راهي ازبالاي پل هوايي
توسط آنها بداخل جمعيت تشيع كننده ( جسد رويا وسميه درقائمشهر) بشدت زخمي و بشهادت رسید . فرمان يكي از هواداران مردمي
سازمان مجاهدين بود كه دراعتراض به كشتار مجاهدين درداخل مجاورمحله به مراسم تشيع
جنازه رويا وسميه آمده بود
مجاهد
شهید رسول عالي نژاداز ملیشیاهای جنگنده اکیپ نشریه طلاونگ
چهره لاغر وقرمزيني
داشت ، قدي نسبتا كشيده وچالاك ، صبور وبا صلابت .
هروقت ازهر جانب
موضوعات ومشكلات براو وارد ميشد خونسرد وتوانمند همه را يكي يكي دنبال كرده وبا
كمك گرفتن از بقيه بچه ها حل ميكرد بهمين خاطر يكي از توانمندترين بچه هاي هوادار
سازمان درمحله بود . اوعليرغم پيربودن پدر ومادرش وفقروناداري ونيازبه كار براي
كسب درآمد ، ازابتداي انقلاب ۵۷ درشعار نويسي وراه اندازي تظاهرات برعليه رژيم شاه
شركت داشته و فعال بود اودرآغاز فازسياسي درتشكيلات محلات مجاهدين وبعد دردانش
اموزي بصورت تمام وقت فعاليت ميكرد
بخاطر هوش وذكاوتش
درفهم قضاياي سياسي به قسمت نشريه« طلاونگ »كه مربوط به هواداران سازمان مجاهدين
دراستان مازندران بود منتقل شده بود ازآنجاييكه اين نشريه بدليل تهاجمات
مستمروفاشيستي چماقداران بصورت مخفي تنظيم وچاپ ميشد اوهم وارد فعاليت هاي مخفي
شده بود ودرهمان شرايط سخت نشريه طلاونگ را براي روشنگري ماهيت مرتجعين وفاشيست
هاي بهشتي وخميني بدست مردم استان مي
رساندند.
مجاهد شهید
ناصر ولی مسئول نشریه طلاونگ
بجاست از مجاهدی
دلیری یاد کنیم که مسئول نشریه طلاونگ بود مجاهد قهرمان ناصر ولی در تابستان ۶۰
دستگیر شد.
خانواده ناصر بسیار
زحمت کش وکم در آمد بود پدرش با جمع آوری نان خشک وتوزیع نمک امرار معاش خانواده
اش را تامین میکرد با این حال ولی را با دانشگاه فرستاد ناصر ولی معلم ودانشجوی
مهندسی علم صنعت بود .
آری ناصر هم مانند بسیاری از مجاهدین دیگر وقتی با
آرمانهای مجاهدین آشنا شد برای دفاع از از ارزشهای انسانی وبرای دفاع از آرمانهای
آزادی وبرای تحقق جامعه بی طبقه توحیدی سر از پا نشناخت وخود را فدیه رهائی مردم
در برابر خمینی جلاد ضد بشر وپاسداران نمود والگو وجاودانه شد راهش گرامی وراه
سرخش پر رهرو باد
رسول اوايل فازنظامي دستگير وقبل از ۱۹ بهمن ۶۰
اعدام شد او از مواضع سازمان سرسختانه وجانانه دفاع كرد كه استقامت وپايداريش
درمواضع همه پاسدراران وبازجوهارا به
زانودرآورده بود وجو رعب ووحشت آن ايام را عليرغم آنهمه قتل عام به سخره گرفته بود.
مجاهد دلیر
شهید قهرمان خلق تقي احمد زاده از قائم شهر
خانه تقي دركوچه « بهار »مجاورمحله بود ، به پدرش آن قديم ها مشت آقا مي گفتيم
البته تقي در كودكي ، پدرش را ازدست داده بود ودروضعيت بد اقتصادي توسط مادرش بزرگ
شد، براي مادري كه ۴ پسر ويك دختررا بايد بزرگ كند درشرايطي كه هيچ منبع درآمدي
نداشت چه كار سخت وطاقت فرسايي بود واو دراين وضعيت پا به سن گذاشت .
تقي آنقدرساده وبي قلع وغش بود كه تمام بچه هاي محل اوراازدوست داشتني ترين
نفرات ميدانستند وسبكبالي اوزبانزد همه ومثال زدني بود ، اويك مجاهد پاکبازسازمان
بود با اینکه جرمی نداشت ،عليرغم اين تقي
را درموج اعدامهاي سال ۶۰ ، خميني اعدام
كرد آنهم بجرم اينكه بچة مجاورمحله بود وهركس بچه آنجا بود ومسیر ارتجاع را سد میکرد را به جوخه اعدام مي
سپرد.نام تقي احمدزاده بچه كوچه « بهار» همواره نويد بخش بهاران مردم ايران وآزادي
آنها از چنگال آخوندهاست یاد گرامی و راه سرخش پر رهرو باد
مجاهد شهید مهدي عبدي از جلو داران مبارزه ومجاهدت در قائم شهر
مازندران
مجاهد شهید مهدی عبدی ازجمله
فعالترين جوانان قائم شهر بهمراه افرادي مانند محمود مهدوي ( قائمشهر) وابوالحسن
موسوي درمبارزه ضدسلطنتي وراه اندازي تظاهرات ها درمازندران بخصوص درقائم شهر بود
.
جلوداري ونوك ستون بودن
افرادي مانند مهدي كه ازجان وجود خود مايه ميگذاشتند راه مبارزه براي ديگرجوانان
شورشي وشورشگران را باز ميكرد . بيهوده نبود كه خميني آنهمه كينه شتري به اين
جوانان داشت
مهدی عبدی از دانشجویان دانشکده علوم اقتصاد بابلسر واز
مجاهدان زمان شاه خائن و از مسئولین برجسته مجاهدین بود
مهدی عبدی از پیشتازان نبرد با دو دیکتاتوری شاه وشیخ از قائم شهر
مهدی در زمان شاه خائن فعال وهوادار مجاهدین بود اودر اوایل
سال ۵۷ از مسئولین ستاد مجاهدین شاخه
مازندران بود در سال ۵۹یعنی بعد از ۴تیر ۵۹ که سازمان در برابر لجن پراکنی وعقده
گشایی خمینی دجال ستاد ها را تعطیل کرد مهدی به بخش شهرستان تهران منتقل شد ودر
دورانی که داد ستانی رژیم ضد بشری نشریه مجاهد را ممنوع کرد مهدی یکی از مسئولینی
بود که نقش اصلی ارسال نشریه به کل استان مازندران را با شیو های پیچیده به عهده
داشت ودر این کار مثل همیشه موفق بود
در فاز نظامی مهدی قهرمان در بخش شهرستان در تهران مسئولیت
وصل کردن نفرات قطع شده که از شهرستانها به تهرا ن منتقل میشدند.
مهدی عبدی از هواداران سیاسی مجاهدین در زمان شاه بود که بدست خمینی بشهادت رسید
مهدی قهرمان
دراواخر سال ۶۰ در یک درگیری نابرابر با گله های پاسدار خمینی ضدبشر در خیابان
سهرودی تهران به شهادت رسید.
شهدای سرفرازی که در فاز سیاسی تنها بخاطر رهائی خلق وسد کردن مسیر خمینی ، هیولای مهیبی که از قعر قرون واعصار برخاسته بود ومیرفت که هر ذره ای از آزادی را نابود کند،از عمق آگاهی وصمیم قلب دست به افشاگری میزدند وبذر افشان آگاهی نام داشتند آنها که جانشان را در این مسیر گذاشتند وپاسداران ودژخیمان قلب پاکشان را آماج گلوله ویا دشته قرار دادند وخونهای پاکشان بر سنگ فرش خیابانها و محلهای قائم شهرگردید
به یادمجاهدشهیدمهدی عبدی
برادرمجاهدمهدی عبدی از همرزمان مجاهدصدیق محمودمهدوی
کوچکسرائی بود.
درزمان دیکتاتوری شاه علیرغم سن کمی که داشت درهمه فعالیتهای آنزمان درشاهی سابق که بعدانامش قائمشهرشد،شرکت داشت .
برای خودسازی ونشستهای مخفی به همراه مجاهدصدیق به اماکن
مختلف می رفتند.
وقتی درحمله پاسبانهای شهربانی به تظاهرات دانش آموزان
دبیرستان رازی ،۲تن ازدانش آموزان بنام مسعوددهقان ومحسن مبینی شهیدشدند،مهدپرجنب
وجوش ترازهمیشه برای تبدیل مراسم وتدفیق این شهیدان به قیام به تلاش مستمردست می
زدوموقع تدفین شهدای فوق که دریکی از مزارهای پشت مجاورمحله ،صورت گرفت ،مهدی محری
برنامه شده بودودرپشت میکروفون یکی از شعارهایی که داده بوداین بودکه :ما خواهان
آزادی برادران مجاهدمسعودرجوی وموسی خیابانی اززندان هستیم .
گردهمآیی هایی که بدنبال شهادت این دانش آموزان ادامه
پیداکردتبدیل به قیام درقائمشهرشد.
بدنبال تشکیل جنبش ملی مجاهدین ،مهدی ازکادرهای ثابت جنبش ملی مجاهدین درقائمشهربود وآخرین مسؤلیتی که قبل از ۳۰خرداد،بعهده داشت به همراه یکی دیگراز مجاهدین ،پیک جنبش ملی مجاهدین مازندران باستادتهران بود.از هاشم کوچکسرائی 27خرداد1400
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر