۱۴۰۳ تیر ۲, شنبه

کتاب شهیدان شهسوار (تنکابن) قسمت سوم متن سخنرانی انتخاباتی مجاهد دلیر مصطفی نیکار-شکنجه شدنش توسط لاجوردی ومحمود احمدی نژاد - زندگی نامه فردین مقدم -زندگی نامه موسی شورمیج وقهرمان شهید ابراهیم گلیج- قسمت سوم کتاب

 کتاب شهیدان شهسوار (تنکابن) متن سخنرانی انتخاباتی مجاهد دلیر مصطفی نیکار-شکنجه شدنش توسط لاجوردی ومحمود احمدی نژاد - زندگی نامه فردین مقدم -زندگی نامه موسی شورمیج وقهرمان شهید ابراهیم گلیج- قسمت سوم کتاب 

مصطفي نيكار قهرمان شهيدخلق وسخنراني انتخاباتي او در شهسوار متن سخنراني او كه كانديداي دوره اول مجلس شوراي ملي است را درزيرميخوانيد

مصطفي نيك كار از خوش نام ترين افراد نه تنها شهسوارورامسر، بلكه در شمال هم بسيار شناخته شده بود بطور مشخص در بابل وآمل وبابلسر وساري رفت وآمد داشت وبا تعدادي از افراد مبارز ،كه عليه ديكتاتوري شاهنشاهي مبارزه ميكردند همكاري هاي نزديک وهماهنگي هاي موثر داشت .

از جمله باغلام مصباح ،سيف الله كبيريان ،ابوذرورداسبی مجيد عالميان وسیف الله کبیریان همكاري نزديك داشت.

او تمام زندگي اش را براي مردم وكمك به آنها گذاشته بود ووقتي جنبش ملي مجاهدين درچندين شهرشمال واز جمله شهسوارشروع به فعاليت كرد،وبراي انتخابات دور اول مجلس آماده شددنبال فردي براي كانديداتوري ميگشت كه همه شرايط مورد نظر سازمان را داشته باشد

افراد مختلفي از طرف نفرات مختلف به جنبش براي كانديداتوري معرفي شدنداز ميان اين افراد بهترينش مصطفي نيك كار بود زيرا تقريبا همه ويژيگي هايي كه سازمان براي كانديداتوري مجلس در نظر داشت ، این فرد یعنی مصطفي نيك كارداراي آن ويژيگي ها بود.

همانطوري هم كه در زندگي نامه هايش ديديد او قبل از اينكه كانديداتوري را بپذيرد پيشنهاد داوطلبانه اش را به ستاد رشت داده بود كه به عضويت جنبش در آيد كه گام بالاتري در اين راستا بود اما او سقف بالاتری زد ومجاهد شد .
بعد از اين مرحله افراد جنبش وخود مصطفي سخنراني وجلسات انتخاباتي زيادي درشهرستان شهسوار ورامسر وبخش ها وروستاهاي بزرگ داشتند.

در زير ميخواهيم به بخشی از سخنراني  مجاهد شهید مصطفي نيك كار در مسجد بزرگ شهسوار جلب كنم که در آن به نقطه نظرات خودش وافکار وخواسته های پوسیده آخوندها هم اشاره میکند آری او این مسیر را با چشمانی باز وقلبی شرشار از امید به آینده انتخاب کرده بود.

بنام خدا وبنام خلق قهرمان ايران

اولابعنوان يك جوان ايراني از اينكه مورد اعتماد سازمان پرافتخار مجاهدين خلق ايران قرارگرفتم افتخار ميكنم .

دوما از همه دوستان آشنايان ومردم دلاور شهسوار ورامسر كه مرا ياري كردند وميكنند ودر اين مبارزه انتخاباتي فعال هستند تشكر وقدر داني ميكنم.

هيج نيازي به اين نيست كه من در رابطه برنامه هايي كه سازمان براي مبارزات انتخاباتي مجلس اعلام كرد صحبت كنم زيرا برنامه بسيار روشن ومشخص است .

من امروز ميخواهم توجه شما را به اصلي ترين آرمان همه انسانها از هر مليت وقوميت دين ومذهب جلب كنم كه اگر اين آرمان محقق شودهمه انسانها باهم در برابري وصلح وسلامت زندگي خواهند كرد.
همه شما مرا ميشناسيد من همه عمر خود را كه چندان زياد هم نيست دنبال اين آرمان بودم برايش بسيار تلاش وراه هاي دورو درازي با همراهان مختلف پيموده ام به ايس
تگاه هاي سه ياچهارنرسيده هركدام راه خود را رفته اند .

شما همه ميدانيد كه بسياري از آنهايي كه همين الان همه چيز را قبضه كرده اندوسايه ما را با تير ميزنند همان هائي هستند كه در پناه ودر كنار ما وبسياري موارد در پست سر ما ودر بسياري موارد با التماس ما فيگورهاي مبارزاتي ميگرفتند.


اما اگر بخواهم رو راست باشم با همه لطفي كه همه شما بمن داشتيد وداريد واينهمه برايم سابقه هاي درخشان ياد كرديد كه خدا را شكر ميكنم كه ذره اي وفقط ذره اي توانستم در راه مردم قدم بردارم اما واقعيت اينست كه وقتي با سازمان وبا آرمان مقدس آن آشنا شدم خدا را به اينهمه نعمت سپاسگذارشدم وفهميدم كه تا كنون بهمين دليل كه يك تشكل سالم نداشتم كار به جائي نرسيده واين البته نقص من بعنوان يك فرد نبوده كه نقص همه انقلابات وجنبشهاي بوده كه به شكست انجاميده است.

برنامه من البته برنامه سازمان است من از اين تاريخ كه اين مسئوليت را قبول كردم مو به مو ميخواهم كه اين برنامه را اجرائي كنم ودر اين راستا البته پشتم ، ميدانم به مردم و سازمان وشما اعضا وهواداران آن تكيه دارد وغمي ندارم.

واما چند نكته قابل توجه كه برايم شوكه كننده بود .

هنوز چند روزي از بحث كاتديداتوري ام نگذاشته بود كه چند تن از اين آقايان كه قبلا با من كار ميكردندمانند آقاي شيخ محمودي وفلاحي ومرتجائي و...مرا صدا كردند واز من خواستند كه از كاندیداتوري انصراف بدهم.

علت را پرسيدم گفت براي اينكه برايت خوب نيست سازمان به سابقه تو نياز دارد،وترا انتخاب كرده است ،منكه هم خودم وسابقه ام را ميدانستم وهم بتازگي عظمت وسوابق درخشان سازمان را بيشتر فهميده بودم لبخند زدم وبلند شدم كه خارج شوم ديدم همه آنها برافروخته شدند وبجز يك نفركه التماس ميكرد وفكر ميكنم سناريو بود بقيه با خشم وكين وتهديد سعي كردند مرا وادار به انصراف كنند،قدمهاي ديگري براي خروج، بدون اينكه كلمه اي بگويم برداشتم.

كمي كه فاصله گرفتم خطاب به همه آنها گفتم جدا كردن من ازسازمان ممكن است با مرگ من صورت گيرد كه در اين صورت نه تنها جدا نشدم كه آرمان سازمان كه آرمان واعتقاد من است وشهادت كه آرزوي من است  به آن رسيدم،اما به همه شما ها وهمه آنهائي كه شما ها را فرستادندكه مرا بخريد وهمان آنها شما ها را خريدند خوب بود حسن يوسفي اشكوري هم اينجا بود كه من چشم در چشم ازاو بپرسم كه خود را به چه ثمن قليلي (قيمت ناچيزي) فروختي او (حسن يوسفي اشكوري) خوب ميداند كه اگر نه تمامي زندگي خود كه بخشي از زندگي خود وخانواده خود را به ماهائي مديون است كه هوادار سازمانيم حالا اقاي اشكوري شده كانديد بالفعل حزب جمهوري با پوش مستقل وهمه ارگانهاي مرتبط پاسداران،بسيج وكميته و...به جان خواهران وبرادران ما افتادند وهر روز تعدادي را زخمي ويا دستگيروتهديد ميكنند اما نشدونتوانستند آنها راعقب برانند چون آنها آرمان خواهند وبراي دفاع از آرمان آزادي آگاهانه هر بهائي را ميپردازند.

واما شما بدانيد اگر شما دست از شانتاژ ومحدود كردن آزادي ها ودستگيري ها وچماقداري برداريد منهم حاضرم روي پيشنهاد شما فكر كنم .

اما حرف آخرم را بشنويد ما دنبال كرسي ومقام نيستيم نبوديم ونخواهيم بود زيرا كافي بود مثل شما ها به دست بوس آنها برويم تسليم شويم وبه مردم پشت كنيم اينها كه شما با پستي ورذالت به آن چسبيده ايد به التماس خود آنها بما ميدادند ما به آن مقام وكرسي هاي مجلسي تف ميكنيم كه عليه مردم وآزاديهاي مردم باشد.

این تخته پاره ها که به آن چنگ میزنید              

  ته مانده های ذورق بر خون شناور است

حرص جهان مزن که در این عهد بی ثبات                

 روز نخست موعود مرگت مقرر است

 منهم به شما هشدار ميدهم تا شايد كمي بهوش وبعقل بيائيد واقعا اگرچه لباس پيامبر ودين را پوشيده ايد ولي اگر دين نداريد لااقل در دنيا آزاده باشيد.

از اين لحظه ديگر هيچ چيز بين من وشما وجود ندارد من مصطفي نيك كار كانديداي سازمان وكانديداي مردم شهسوار ورامسر هستم دستم در دست مردم قلبم با آنها وتا آخرين نفس وآخرين قطره خونم از سازمان وبرنامه هايش براي حفاظت از آرمان آزادي  دفاع خواهم كرد.

خبرهائي شنيدم كه چند نفرازميليشاها مانند ايرج اميرزادي،غلامعلي الياسي وجلال شاهمرادي و...را در هنگام پخش پوستر وبروشورهاي تبليغاتي محاصره كرده وقصد دستگيري آنها را داشتند كه با مقاومت آنها روبرو شدند دوتن از مهاجمين كه ابتدا خود را امت هميشه در صحنه ميدانستد وبا نام امام اما با چماق به مليشياهاي دليرحمله ميكردنددستگير شد كه كارت بسيج وجهاد در جيبشان بود ووابسته به حزب جمهوري اسلامي !!هم بودندولي كمي بعد آزادش كردند كه بروند.

اما ما انقلابي وبا نظم انقلابي وبا آرمان انقلابي هستيم بهمين دليل چون اسم ورسم سازمان درميان است وظاهرا اسم من هم در ميان هست شخصا از شما ميخواهم كه مثل هميشه باانظباط وبا خويشتن داري انقلابي كار را ادامه دهيد،تا هيچ بهانه اي بدست ارگانهاي ويا نهادها وافراد خودسر ندهيد راه ما راه سازمان برنامه ما برنامه سازمان در راه خشنودي خدا وبراي آزادي وخوشبختي خلق قهرمان است مجددا از شما تشكر ميكنم واز همه رنج ها سختي ها وتلاشهاي شما شرمنده وسپاسگذارم قربان همگي شما پيروز باشيد. 

مصطفی نیک کار قهرمان شهید خلق از شهسوارکه شکنجه گرانش محمود احمدی نژاد ولاجوردی بودند

 


یکی از همبدی های مصطفی نیکار همچنین در نامه یی که به تاریخ سوم مهر۱۳۸۶  نوشته،  برمبنای مشاهدات خود در سال های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۵ در زندان های اوین،، قزلحصار و گوهردشت، گواهی داده است که محمود احمدینژاد به بازجویی، شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی و مجاهدین اشتغال داشته است. وی در قسمتی از نامه خود نوشته است:


من محمود احمدی نژاد رئیس جمهور کنونی رژیم حاکم بر ایران را از اواخر دیماه سال ۱۳۶۰ میشناسم، او در آن زمان در شعبه۴ زندان مخوف اوین بازجوی من بود. او تا آخر سال ۶۰ من را چهار بار به اتاق شکنجه برای بازجویی برد، او نام مستعار گلپایگانی را بر روی خودش گذاشته بود و بازجویان او را گلپا صدا میزدند . احمدینژاد در هر نوبت از این چهار بار بازجویی، بین سی تا چهل ضربه شلاق به کف پا، پشت و سایر نقاط بدنم میزد که بقصد گرفتن اعتراف و اطلاعات سایر مجاهدین بود . وی در سال ۱۳۶۱ به بند ۲۰۹ اوین منتقل شد. در آنجا اسم مستعار میرزایی را بر روی خودش گذاشته بود. من در بند ۲۰۹ بهمراه مجاهدین شهید ابراهیم فرجی پور و مصطفی نیک کار
( کاندیدای سازمان از شهسوار) در یک سلول انفرادی بودیم . احمدی نژاد بارها بهمراه لاجوردی دژخیم به سلول ما میآمد و مکرراً مجاهدین شهید مصطفی نیک کار و ابراهیم فرجی پور را تحت فشار قرار میداد. احمدی نژاد از مسببین اصلی اعدام این دو مجاهد قهرمان بود


در پایان نامه  تأکید کرده است:
 اینجانب ضمن اعلام جرم و شکایت علیه سران جنایتکار رژیم آخوندی از جمله محمود احمدی نژاد ، برای ادای گواهی در هر مرجع ذیصلاح بین المللی اعلام آمادگی میکنم وی رونوشت نامه خود را برای دبیرکل سازمان ملل متحد و کمیسرعالی حقوق بشر سازمان ملل متحد ارسال کرده است.
مصطفی همه تلاشش این بود که به زندان شهسوار منتقل شود و درزادگاهش به دیدار امام حسین برود وقتی مصطفی به شهسوار منتقل شد تمام سران محلی رژیم همچون ابن زیاد در بازار شام به زعم خودشان برای کین ورزی و شکستن روحیه مصطفی به سراغش در زندان رفتند
ستایش دادستان جنایتکار رژیم به مصطفی گفت موهایت سفید شد  مصطفی گفت موهایم سفید نشد آبدیده شدم


حاکم ضد شرع و جنایتکار آخوند نادری به مصطفی گفت شنیدم دختر هم داری اسمش را هم گذاشتی زینب مصطفی گفت بله اسمش زینب ستم کش میباشد
مصطفی همواره در موضع حق خود زبانی چون ذوالفقار علی در نیام داشت اوایل  پیروزی انقلاب خدیجه دباغ که به«کفش جفت کن امام »معروف شده بود به گله ای از چماقداران تحت عنوان راه انداختن بحث های ایديولوژیک به سراغ مصطفی میروند لدی الورود مصطفی به خدیجه دباغ که از زنان معاویه سبق برده بود گفت برای چه به خانه من آمدی خدیجه دباغ گفت آمدم در رابطه با مجاهدین با تو بحث کنم مصطفی در کنایه  در منطق و فرهنگ آخوندی  از وی سوال کرد مگر تو زن نیستی  ؟جواب مثبت بود .مصطفی ادامه داد مگر در اسلام آخوندی زن بدون اجازه شوهرش میتواند به خانه کسی برود یا کاری انجام بدهد تو که اجازه مکتوب شوهرت را نداری شرعا در گیومه حضور تو در خانه من حرام است  در این نقطه بود که دباغ همچون بوزینه سرافکنده مسیرش را گرفت و از خانه بیرون رفت

فردین گلیجانی مقدم شهید قهرمان خلق ، الگوی تمام نمای کانونهای شورشی وقیام واز فرماندهان میلیشای شهرستان شهسوار (تنکابن ) راز دار ووفا دار به پیمان



مجاهد شهید فردین گلیجان مقدم  از فرماندهان میلیشیای مجاهد خلق در شهر شورشی شهسواز

 

نام : فردین نام خانوادگی گلیجان مقدم

محل تولد : روستای کشگو از شهرستان شهسوار  

 تاریخ تولد ۱۳۴۰سن: ۲۲ سال  

تاریخ شهادت : محل شهادت : شهسوار 

 نحوه شهادت: تیر باران با تنی مجروح وشکنجه شده  توسط پاسداران ودژخیمان خمینی جلاد

فردین در سال ۱۳۴۰درروستای «کشکو» از توابع شهسوار در یک خانواده مرفه بدنیا آمد .  با شروع انقلاب ضدسلطنتی مقطع دیپلم را  در دبیرستان شاهین در شهسوار به اتمام رساند علیرغم شرایط اقتصادی خوب که ادامه تحصیلش را موجه میکرد ، اما او وقتی با آرمانها سازمان مجاهدین خلق واهدف جنبش ملی مجاهدین آشنا شد  با پشت کردن به تمام مواهب زندگی انتخاب دیگری کرد وبه هیئت یک میلیشیای پرشور وبعد هم بسرعت با کسب صلاحیت های لازم بسرعت به فرماندهی میلیشیا ارتقاء یافت که همه شهر او را میشناختند بهمین دلیل رژیم از این مجاهد پاکباز وفدا کار که رژیم خمینی جلاد وپاسداران وحزب چماقداران بهشتی را افشاء میکرد کینه ها بدل داشتند.

 آری مجاهد قهرمان فردین گلیجان مقدم به دلیل توانمندی های ایديولوژیک و تشکیلاتی بسرعت  در کسوت یک مجاهد خلق مسئول در تشکیلات مجاهدین در شهسوار در آمد .

درخشان ترین بخش فعالیت فردین دردوران کوتاه فاز سیاسی زمانی بود که فردین به جذب جوانان هم سن وسال خوداقدام کرد مایه گذاری برخورد افتاده ومهربانانه اش همه را جذب واحیا میکرد بهمین بسرعت او به یک فرمانده میلیشیا تبدیل شد.

در زمان رژه بزرگ ملیشیا در شهر شهسوار (تنکابن) فردین قهرمان یک از سازماندهان وفرماندهان اکیپ پنجاه نفره بود. 

قهرمان شهید خلق فردین گلیجانی مقدم در سال ۶۰ دستگیر وبه زیر شکنجه های وحشیانه پاسداران برده شد و به  ۱۵سال زندان محکوم  گردید .

فردین در زندان   شاخص ایمان به آرمانهای سازمان ویک مسئول تشکیلاتی وشاخص خلاقیت و ابتکار و سرزندگی و نشاط ومقاومت تمام عیار بود.

 همیشه به من که فرمانده اش بودم میگفت خمینی آرزوی پس زدن شکستن وتسلیم ما نسل انقلاب نسل برادر مسعود را به گور خواهد بود هیهات منا الذله.

روحیه بالا وشاد  او ومهمتراز همه وفا داری وراز داریش واینکه در زیر اینهمه شکنجه لب نگشود تمامی دژخیمان را عاجز وبور کرده بود.

فردین قهرمان هرگز محدودیتهای زندان را به رسمیت نمیشناخت  برای بالا بردن روحیه مقاومت در زندان مسمترا در پی ابتکارهای هنری بود که بعضا حتی در بهترین شرایط هم قابل اجرا نبود بطور مثال بدون داشتنن نی فقط با حرکت در آوردن دندان و دهان  برای بچه های نی میزد و باعث انبساط خاطر آنها میشد .

فرمانده دلیرمیلیشا وشهید سرفراز خلق فردین گلیجانی مقدم شاخص مرزبندی بود یکی از کارهای فردین در زندان درست کردن اشعار و ابیاتی بود که به وسیله  آن روحیه رزمندگی دیگر هم بندان را ارتقاء میداد بعد از به درک واصل شدن دستغیب  در زندان    قدم میزد و زمزمه میکرد که :
دستغیب صد پاره شد درک(به جهنم) نمی آید      

   چرت های جمعه را دیگر نمیخواند

همه کسانی که در دهه 60زندانی بودند   البته معنی این شعار را آنهم زیر شلاق شکنجه گر خوب میفهمند.

در   مواجه با  ابن السبیلان و واماندگان راه  به همین سیاق در بند قدم میزد و میگفت :

بهشتی ،بهشتی  فرخ نگهدار تو  (فرخ نگهدار) احسان طبر دار تو (احسان طبری) حبیب پیمانکار تو (حبیب الله پیمان).....

 از بس در زیر شکنجه مقاومت کرده بود،قسمت سالمی در بدنش دیده نمیشد .

هر دو پای فردین در سال ۶۲  بدلیل پاره شدن مینیسک از دور خارج وحتی بعضا  توان راه رفتن نداشت. دراثر فشار شکنجه و شرایط زندان  ، در بیمارستان  رامسر  عمل جراحی شد علیرغم اینکه هر دوپایش در گچ بود برای  بازجویی مجدد به زندان سپاه شهسوار منتقل شد ، از این  لحظه دیگر از فردین ، که نامش قرین با مجاهد رزمنده و سراسر شور و امید شناخته میشد خبری نداشتیم ، چرا که ما در این  مقطع در زندان نشتارود شهسوار  بودیم  و از همه جا بی خبر. اما مجاهد خلق ،خلاق و رزمنده واستوار به عهد وپیمانی چون مجاهد خلق فردین گلیجانی مقدم ،همواره بن بست شکنی میکند.

شرایط را به نفع خودش تغییر میدهد . روزنه  کوچکی که روی پنجره بند بالای زندان که با  ایرانیت رنگی (سایبان)تقویت شده بود ما را به دنیای بیرون وصل میکرد  .

نمیدانم چرا آنروز دل گرفته بود ، آنقدر گرفته بود  که حتی درحین  رقم زدن این سطور؛ اشک مجالم نمیدهد و پرده ای از اشک جلوی چشمانم را گرفته است  در حین قدم زدن در بند بالا بودم به دلیل اینکه مدتها بود هوا خوری نداشتیم یکی  از جدی ترین کارمان طول روز قدم زدن در بند بالا بود که بعضا آنقدر ازدحام میشد که  حتی مجال راه رفتن هم نبود گفتم دلم گرفته بود دیگر دل به دریا نزدم اینبار سمت جنوب را نگاه کردم و دل به جنگلی زدم که ای بسا در همان زمان رزمنده ای مشغول آماده کردن سلاحش برای رزم فردا بود با تشویش و نگرانی چشمم را به روزنه تعبیه شده به پنچره دوختم  با صحنه ای باور نکردنی مواجه شدم  خانواده سیاه پوش والبته تا بخواهی سفید و سبز    فردین را دیدم یکه خوردم راستش را بخواهید احساس کردم پاهایم کرخت شده است  به نگاه ایستاده بودم ناگهان صدای نتراشیده درب اصلی زندان توام  با صدای نخراشیده نگبهان  تعادلم را بهم زدم با فاصله گرفتن از آن مجددا به قدم زدنم ادامه دادم تا فضا را عادی کنم و متوجه نگاهم به بیرون نشوند 

نگهبان مثل همیشه که با بلند کردن صدایش به زعم خودش دنبال ایجاد رعب و وحشت بود گفت وسایل «فردین گلیجانی مقدم »را سریع به دم درب بیاورید.

با چفت کردن لباس سیاه خانواده  فردین و نعره نگهبان کریه المنظری که درخواست وسایل فردین را میکرد متوجه شدم  که ..........باید اتفاقی افتاده باشد اما به خودم دلداری میدادم که نه اشتباه میکنی !!!آخه فردین یک هفته قبل زیر تیغ عمل جراحی بود  مینسک هر دوپایش عمل شده بود  هر دو پایش در گچ بود ......هر بار که بغض گلویم را میگرفت با همین فرضیات  به  خودم تسلی خاطر میدادم
روز ملاقات فرا رسید مادرم نیز سیاه پوشیده بود .

 در اولین رو در رویی پشت سیمهای خاردار ملاقات ؛بدون هیچ سلام و احوالپرسی  گفت  فردین زیر شکنجه شهید شده است بقیه ملاقات نگاه بدون کلام سپری شد .مادرم  درآخرین لحظه وداع گفت فردین یک قهرمان بود آنچنان مردم  در مراسم بزرگداشتش  سنگ تمام گذاشته بودند که رژیم به وحشت افتاده   وبرای رفع و رجوع جنایتش شایع کردندکه فردین در حین فرار کشته شده است   .فردین با دو پای گچی و دو عصا چگونه فرار؟ فرار  واینهم ترجمانی بود ازدجالیت آخوندها آنوقت مادرم گفت :همه چیز از دست این آخوندها بر می آید به جز دورکعت نماز.

اما پرده آخر از آنچه که بر فردین رفته است ؛ بعد از دو ماه ؛ زندانی جدیدی که در بازداشتگاه با فردین در یکجا بوده به نزد ما آورده شد چنین گفت : فردین با دو عصا و دو پای گچ گرفته و وضعیت جسمی  نحیف که از بیمارستان به بازداشتگاه سپاه آورده بودند، را باز جو صدا کرد فردین با همان دو عصا به اطاق بازجویی(اطاق شکنجه رفت) بعد از یک ربع شکنجه گر درب اطاق را باز کرد همه وسایل فردین را جمع کرد وبرد و دیگرفردین را ندیدم  وبعداز آن در حین صحبتهای بازجو ها  متوجه شدم که فردین زیر شکنجه شهید شده است.و دو روز بعد رژیم شایع کرد که فردین در حین فرار کشته شده است

مجاهد نستوه مان با پرچم هیهات حسرت یک آه را هم بردل خمینی ودژخیمانش گذاشت وخمینی که نسل ما واز جمله فردین را بین ننگ وشهادت مخیر کرده بود، مرگی را انتخاب کردکه شرافت انسانی وارزشهای والای انسانی وزندگی جاوید در آن است ،آری مجاهد دلیر وراز دارمان همانگونه که مجاهد  میزیست ، جاودانه شد.

با گردش ایام  نامی که بر تارک ایران زمین والبته مردم شهسوار میدرخشد  نام فرمانده دلیر، شورشی تمام عیار علیه خمینی وملاهای فاسد، قهرمان خلق ،فردین گلیجانی مقدم ها ست
و با سرنگونی تام و تمام رژیم جنایتکار آخوندی  خون فردین و فردینها و دیگر کبوتران آزادی گل میدهند و مژده میدهند بهار را آری از خون قهرمانانی چون فردین است که کانونهای دلیر شورشی برخاستند وشورش میکنند تا ریش وریشه آخوندهای خمینی صفت وخامنه ای جنایتکار را بسوزانند.

یادش گرامی وراه سرخش با کانونهای شورشی وهزار اشرف پر رهرو باد .




 خجسته بهار آزادي در ۵:۲۸ 

      Ghahreman Shomalقهرمانان شمال    فروردین ۱۳۹۷

موسی شورمیج قهرمان شهید خلق از شهرستان شهسوار (تنکابن) روستای کشکو - زندگی نامه وفرازهائی از زندگی ورزمش

یاران ناشناخته ام    چون اختران سوخته     چندان به خاک تیره فرو ریختند

سردکه گفتی دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند اما

موسی شورمیج از ستارگان شب کوب وظلمت سوزمجاهد خلق 

نام : موسی  نام خانوادگی : شورمیج  

محل تولد: شهسوار   سن ۱۸ سال    دستگیری : تابستان ۱۳۶۰

تاریخ شهادت :  تابستان ۱۳۶۰ نحوه شهادت : بعد از شکنجه های قرون وسطائی توسط دژخیمان وپاسداران خمینی تیرباران شد   محل شهادت : ساحل دریای ولی آباد.

 

در یکی از هشت اطاقی که به شکل قوطی کبریت کنار هم چیده شده بود  که  طول و عرض هر کدام بیش از 3*3 تجاوز نمیکرد برروی جعبه ها مشبکی که به عنوان زیر انداز در انبار زیر زمینی   با هفت پله به طبقه هم کف راه داشت نشسته بودیم  یکی مشغول خواندن نهج البلاغه که چند روزی بود که از انبار زندان بلند کرده بودیم (ابتدای زندان داشتن قران و نهج البلاغه ذنب لایغفر بود)دیگری مشغول تعریف از نحوه دستگیری و آن دیگر به همین  سیاق مشغول کار دیگری بود .

نا گهان صدای دژخیمیِ نگهبانی سکوت ناخواسته بند را شکاند  و گفت هیچ کس حق ندارد نزدیک پنجره زندان که به  بیرون از حیات اشراف داشت نزدیک شود و گرنه ........رابطه زندانی با خبر در زندان مثل رابطه ماهی با دریاست اصلا با نفس کشیدنش دنبال استنشاق خبر و اطلاعات است به همین دلیل  علیرغم هر گونه  شلاق و شکنجه هرگز از خبر گیری در زندان کوتاه نمی آمد الغرض

من در آخرین سلول بند بودم   بعد از تهدید مبنی بر نگاه نکردن به حیات بند ؛پنجره های سلول را با پتوی سیاه هم  پوشانده بودند علیرغم آن به گوشه سلول رفتم تا شاهد آنچه که تا لحظاتی دیگر اتفاق بیفتد باشم  علیرغم اینکه منتظر هر گونه عکس العمل مزدوران  و نگهبانان که مثل گله سگ در محوطه زندان پرسه میزدند خودم را به گوشه سلول چسباندم به نحویکه تا انتهای هفت سلول را به خوبی میدیدم ناگهان همهمه ای شنیدم و صدای ترددچند نفر که موجد این همهمه بودند  لحظاتی بود ........شاهد صحنه ای باور نکردنی بودم  رزمنده کم سن و سالی را با برانکارد به سلول اولی منتقل کردند و بعد رزمنده دیگری با زیر پیراهن سبز رنگی که سرا پا خون آلود بود و سه مجاهد خلق دیگر در ادامه با دست و چشمانی بسته به دم درب سلول منتقل شدند  که هر کدامشان خالق  شکوه و عظمتی در رزم با پیر کفتار جماران شدند که کتاب و دفتر جداگانه میخواهد  اما دو روز بعد فهمیدیم که یکی از دستگیر شدگان مجاهد خلق موسی شورمیج میباشد.

موسی شورمیج قهرمان شهید خلق از شهسوار (تنکابن)

موسی شورمیج متولد  سال ۱۳۴۱در کشکو از توابع شهسوار ؛از دانش آموزان ممتاز رشته ریاضی فیزیک در دبیرستان مهدی رضایی (پهلوی سابق) بود موسی با شروع قیام ضد سلطنتی متاثر ازروشنگریهای مجاهد شهید مصطفی نیکار(کاندید سازمان مجاهدین در شهسوار) فعالیت سیاسی اش را با شرکت در تظاهرات دوران شاه آغاز کرد به دلیل فضای عمومی منطقه و با وجود شهید مصطفی بزودی موسی در همان ابتدای انقلاب    نقشه مسیر زندگیش را با انتخاب نام مطهر مجاهدخلق رقم زد به نحویکه به سرعت در زمره  چهره های شناخته شده و محبوب در تشکیلات دانش آموزی مجاهدین و سپس بخش  محلات شهسوار قرار گرفت.

با شروع فاز نظامی (دوران کشتار سبعانه آخوندها که  مانع هر گونه فعالیت سیاسی میشد و کوچکترین بازتاب سیاسی با قتل و شکنجه و کشتار همراه بود ) اینبار موسی در کسوت فرمانده یکی از یکانهای جنگل  برای ادامه نبرد و رزم بی امان خود به جنگلهای متل قو منتقل شد و  نبردی بی امان در مدار بالاتری در تدارک «مرگ ظالمان» بوده است

موسی در اواخر تابستان ۶۰ به اتفاق5 یار دلاور دیگرش دستگیروبه زندان متل قو منتل میشود بعد 15روز به شکنجه گاه چالوس منتقل شده و سپس توسط حکم حاکم ضد شرع  خمینی جنایتکاری بنام الله بداشتی به اتفاق چهار مجاهد خلق دیگر  محکوم به اعدام شدند وبدینسان  موسی با وفا به عهد و پیمانی که با خدا و خلق بسته بود  جاودانه شد وبه جاودانه فروغهای کهکشان آزادی ایران زمین این زیبا ترین وطن پیوست.

 با قیام برای سرنگونی یادشان گرامی وبا کانونهای شورشی وهزار اشرف راهشان پر رهرو باد.

نوشته  مجاهد خلق نعمت اولیائی از همرزمان وهمبندان شهید موسی شورمیج

فرمانده رشید ودلیر ،مجاهد خلق شهید ابراهیم گلیج (مهدی) :


 

از فرزندان گلیج محله خرم آباد تنکابن(کلپشته) است که  در یکی از یورش های سپاه پاسداران در استان گیلان دستگیر وبعد از اینکه سلاح پاسداری را مصادره کرد وتعدادی از پاسداران جنایتکار را بهلاکت رساند زخمی شد وبه بیمارسان منتقل گردید اما در زیر شکنجه وفشار پاسداران بشهادت رسید در آخرین لحظات اسم وآدرسش را باخون خود روی ملافه بیمارستان نوشت وسر فرازانه بشهادت رسید 

مجاهد شهید ابراهیم گلیج از فرماندهان میلیشیا واز مسئولین مجاهدین در شهسوار

 



جای شما خالی نیست  ای جمله‌های همیشه آبی دریا    همهٴ اشگ‌هایم از آن شما!  تا این خاک، این خاک خونی، خونین است   قطره در دریا گم نخواهد بود   و ما در جستجوی شما  فراموش نخواهیم کرد چهره‌های قاتلان را....

 

او فرزندان دلیر گلیج محله از خرم آباد شهسوار است که دبیر دبیرستانهای  خرم آباد وشهسوار بود او انتخاب کرده بود که همه چیزش را برای مردم خود بگذارد وقتی آخرین قطرات آزادی  توسط خمینی وپاسدارانش  مورد تهدید قرار گرفت وتظاهرات مسالمت آمیز ۳۰ خرداد بدستور خمینی با رگبار گلوله به خاک وخون کشیده شد پرچم مقاومت وهیهات منا الذله را بلند کرد .او بسیار دوست داشتنی وساده زیست بود در اولین برخورد برق مجاهدت ورشادت ومحبتش انسان را جذب خود میکرد او در سال ۶۰ توسط پاسداران در یک محاصره ودرگیری نابرابر زخمی ودر گیلان بشهادت رسید.

 قهرمانی های مجاهد شهید مهدی گلیچ

خوشا آنان که درراه عدالت

به خون خویش غلطیدند ورفتند

خوشا آنان که بر این پهنه‌ی خاک

چوخورشیدی درخشیدندورفتند

خوشا آنان که بذر آدمیـّت

دراین وادی بپاشیدندو رفتند

بعد از اعدام انقلابی علی انصاری جنایکار استاندار گیلان در حالی که همه امکانات مال واستقرارسازمانیم را از دست داده بودم در حالی که قاطی یک مشت فالانژه در فلکه ای در رودسر بودم جالبترين اتفاق افتاد که تنها شانس منهم بود كه من مجاهد قهرمان مهدي گليج را در پياده رو همان فلكه در حال عبور ديدم او مسئول وفرمانده ام تا ۳۱خرداد سال۶۰ بود ظاهرا او براي تحويل گيري مسئوليتش به لاهيجان ميرفت همديگر را بغل كرديم سر به جهنم فرستادن انصاري بمن تبريك گفت ودوباره همديگر را بوسيديم وخدا حافظي كرديم لحظه آخر گفت نكنه جا نداري كه اينجايي ولي گفت به تو مطمئن هستم كه حل خواهي كرد .

هردو تا تحقق جامعه بي طبقه توحيدي دوباره تجديد عهد كرديم وبا نگاهي كه مقاومت تا آخر از آن موج ميزد از هم جدا شديم بعدا فهميدم كه او فرمانده عملياتي لاهيجان وبرخی شهرهای اطراف شد وبعد از شگفتي هايي كه با عملياتهایش آفريد يك شب وقتي همگي در يك نشست هماهنگي بودند توسط پاسداران محاصره شده وبعد از چند ساعت درگيري دستگير ميشود او در يك فرصت كوتاه كه يك پاسدار جلو ويك پاسدار عقب او قرار داشت پاسدار جلويي را زده وخلع سلاح ميكند وبلافاصله چند پاسدار جنايتكار ديگر را به رگبار بسته وبه جهنم ميفرستد وخود بدست يك پاسدار تبهكاري هدف گلوله قرار ميگيرد ونيمه جان دوباره دستگير ميشودبراي اينكه اورا زنده نگهدارند تا اطلاعاتش را بگيرند او را به سرعت به بيمارستان لاهيجان ميبرند دو نقل قول است بعضي ها ميگويند كه روي تخت بيمارستان وزير وحشيانه ترين شكنجه ها شهيدشد از بعضي ها هم شنيدم كه از بيمارستان به شكنجه گاه سپاه لاهيجان بردند ودر آنجا زير شكنجه به شهادت رسيد اما او زماني كه در بيمارستان بود با خون خود روي تخت بيمارستان وروي روبالشتي اسم و رد خودش را نوشت واز اين طريق هم شهادت او به بيرون درز كردوتوسط پرستاران به سازمان خبر داده شداما اوهم مثل ديگر قهرمانان مجاهد داغ بر دل پاسداران وامام دجال وخون آشامشان  گذاشت ولبان راز دارش هرگز گشوده نشد اگرلاجوردي ميگفت امام بعد از اينكه هر روز ليست اعدامي هاي فرزندان ايران زمين را به او ميدهيم با اشتهاي تمام صبحانه تناول ميكنند ولي بنازم به اين نسل بيشماران  كه هر چه خميني اعدام وشكنجه وزندان كردباز هم به همت معمار نسل انقلاب مسعود روئيدند وتناور شدند وبا تشكيل ارتش آزاديبخش وبا چلچراغي آتشی كه بر مهران براي فتح تهران افروختندجام زهر را بجاي صبحانه به حلقوم ديو جماران ريختندوبعد هم با پرورش قهرمان ملي علي اكبر اكبري رضا لاجوردي جلاد اوين را به طبقه هفتم جهنم نزد امام پليدش فرستادند تا در جهنم هم ازدجال جماران مهمانداري كند.

داستان‌های بزرگی‌ست که بر  تارک آینده    نقش خواهد شد تابان و بلند        و در آن خواهد دید

خلقِ فردا، نقشِ عصرما را      عصرِ تلاش خونین

  که در ۶۷ شقاوت راس ارتجاع، خمینی هم اوج گرفت و۳۰۰۰۰ گل سرخ سربدار شدند وهنوز ادامه دارد

یاد ابراهیم گلیج قهرمان وهمه شهیدان سرفراز وسر موضع مجاهدین گرامی وراه سرخش پر رهرو باد

کتاب شهیدان شهسوار قسمت اول را اینجا بخوانید

کتاب شهیدان مجاهد ازشهسوار تنکابن قسمت اول -برجسته ترین شهیدان - فهرست مطالب - مقرمه - شناخت شهر شهسوار

کتاب شهیدان مجاهد شهسوار (تنکابن )قسمت دوم را اینجا بخوانید 

کتاب برخی ازشهیدان مجاهد از شهرستان شهسوار تنکابن نمونه کوچک نسل کشی خمینی قسمت دوم- لیست شهیدان +بخشی از زندگی نامه وخاطراتی ازمجاهد قهرمان مصطفی نیکار



ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود مجاهد قهرمان رویا وزیری شغل ماما از تنکابن...