۱۴۰۳ تیر ۱۶, شنبه

کتاب شهیدان مجاهدخلق از بابل قسمت سوم - زندگی ورزم تعدادی دیگر از مجاهدان قهرمانی که بروایت یک شاهد -علی نصرتی مطبوع- رحمان علی آبادیان- خانواده شهید داوودی -سید مسعود موحدی- جعفرمهیمنی سید قاسم شهدايی-مهدی وهادی یگانی- محمد جانزاده- علی زمان فیروزجائی-- سید حسین صباغ نژاد-- نادر اصغریان-- حمید افسری -خانواده شریفمحمد افسری-عباس صادقی محمد گنجی جعفر نورباران غلامعلی شاهانی وحید گرجی علی رامش عبدالحسین مسقطیان

 کتاب شهیدان مجاهدخلق از بابل قسمت سوم - زندگی ورزم تعدادی دیگر از مجاهدان قهرمانی که بروایت یک شاهد -علی نصرتی مطبوع- رحمان علی آبادیان- خانواده شهید داوودی -سید مسعود موحدی- جعفرمهیمنی سید قاسم شهدايی-مهدی وهادی یگانی- محمد جانزاده- علی زمان فیروزجائی-- سید حسین صباغ نژاد-- نادر اصغریان-- حمید افسری -خانواده شریفمحمد افسری-عباس صادقی محمد گنجی جعفر نورباران غلامعلی شاهانی وحید گرجی علی رامش عبدالحسین مسقطیان


کتاب شهیدان مجاهدخلق از بابل قسمت سوم - زندگی ورزم تعدادی دیگر از مجاهدان قهرمانی که بروایت یک شاهدفرامرز رمضان نیا

                 نمای ورودی زندان سپاه پاسداران بابل

نمای هوائی شهر بابل

میدان حمزه کلا بابل

نمای هوائی زندان سپاه بابل

با سلام به خلق قهرمان ایران و هزاران درود به کانون های شورشی، که شعله های جنگ و مبارزه را بر علیه رژیم ضد بشری زنده نگه میدارند.

من فرامرزرمضان نیا اهل بابل متولد ۱۳۳۹ دریک خانواده کارگری بزرگ شدم. و از دوره راهنمایی و دبیرستان، تابستان ها برای کمک به خانواده کارمیکردم، و خوب از دردهای مردم فقیرورنج کشیده آگاه هستم. و در واقع با دیدن رنج و استثماراقشار ضعیف بطورخاص کارگران خیلی خوب درک میکردم، که عامل اصلی این فاصله طبقاتی همانا نظام دیکتاتوری رژیم شاه میباشد. واین به من انگیزه با زمینه و آگاهی که از طریق دوست خودم بهتر متوجه این ظلم میشدم پیدا کردم. وهمچنین باخواندن درس و کار توانستم در رشته مترجمی زبان انگلیسی که رشته مورد علاقه خودم بود شرکت کرده، وبرای بار سوم، که دوبار قسمت کار گزینی رژیم رد شده بودم، در این رشته پذیرفته شدم. وبرای کمترازدوسال دررشته مترجمی زبان در دانشگاه سراسری درس خواندم، و به دلیل هواداری از سازمان و داشتن زندان از دانشگاه اخراج شدم. وضمنا دردوره راهنمایی با یکی از همکلاسی های خودم که برادر وی دانشجوی دانشگاه شهرمان بود، از عملکردهای رژیم شاه آگاهی پیدا کردم. در واقع این دوست وهمکلاسی خودم بعد ازاعتمادی که به من پیدا کرد، وزمینه ای که درمن میدید حرف های برادرش را به من منتقل میکرد. و خلاصه با شروع حرکت های دانشجویی بر علیه شاه و شکل گیری اولیه تظاهرات در پایان دبیرستان، مرا هم به محفل های ضد شاه با خودش میبرد.و تظاهرات ضد شاه که گسترش پیدا میکرد، یک شناخت از سازمان و بنیانگذاران پیدا کرده بودم.

و بطور مشخص با دفاعیات بنیانگذاران و مهدی رضایی گل سرخ انقلاب و برادر مسعود آشنا شده، و در تظاهرات علیه شاه فعال بودم.

وبلافاصله بعد از سرنگونی رژیم شاه از طریق یکی از دوستانم که

 مجاهد شهید علی نصرتی بود،

با یاد مجاهد شهید علی نصرتی مطبوع 

مجاهد شهید علی نصرتی مطبوع که در بابل بشهادت رسید

مجاهد دلاور مردم تهران علی نصرتی که در بابل بدست پاسداران خمینی بشهادت رسید

مجاهد شهید علی نصرتی مطبوع

محل تولد: تهران

شغل: دیپلم

سن: 23

تحصیلات: -

محل شهادت: بابل

تاریخ شهادت: 20-5-1360

محل زندان: -

 

وبرادر کوچک وی محمدرضا نصرتی مطبوع  که در عملیات بزرگ فروغ جاویدان شهید شد

، با این ترتیب من به جمع میلیشا و تشکیلات سازمان در جنبش ملی مجاهدین پیوستم.

 البته لازم به ذکر است که من برای مدت کوتاهی سرباز بودم، و در تربت حیدریه و قوچان دوران سربازی را میگذارندم. و بعد از شناخت از سازمان با جنبش ملی مجاهدین در شهر قوچان همکاری و در پادگان فعالیت داشتم. و بطور خاص در ریاست جمهوری برادر مسعود کار تبلیغی میکردم.

 در واقع در تماس مستقیم و نزدیک با برادران مجاهد در جنبش ملی مجاهدین کار میکردم. و گاهی اوقات برادر مجاهد محمود ائمی که معروف به برادر محسن عباسی میباشد در نشست های ایدولوژیک نهج البلاغه شرکت میکردم. که به دلیل فعالیت خودمان در پادگان و گرفتن کارهای آنجا که خودم نماینده گردان بودم، با چند تا از کادرهای ارتش که هوادار مجاهدین بودند کل کارهای پادگان را در دست گرفته و سرهنگ پادگان و معاون وی که سرهنگ دوم بود، به عنوان اعتراض پادگان را تر ک کرده و برای دو ماه پادگان در دست خودمان بوده، و همه برنامه ریزی از تغذیه نفرات ونقل انتقالات و دادن مرخصی را در ستاد مرکزی پادگان تصمیم گیری میکردیم. و بعد که آخوند های خمینی صفت ، پایه های خودش را مستحکم کرد، به همراه رئیس پادگان و معاون وی و امام جمعه به پادگان آمده و همه نفرات را به جاهای مختلف تبعید کرده بودند. و خودم هم به بندر عباس تبعید شدم. که به فاصله ۴۸ ساعت دوباره حکم جدیدی داده شد، که برای سرکوب خلق کرد به منطقه اعزام شوم. که با توجه به مشخص بودن مواضع سازمان از برگه مرخصی که دستم بود امضای سرگروهبان را تقلید کردم، و از پادگان فرار کردم و برای ادامه فعالیت سیاسی به شهر خودم بابل آمدم و هر چند سرباز فراری بودم اما دربخش خبری سازمان فعالیت میکردم، وازنهادهای مختلف به طورخاص از پایگاه های نظامی رژیم مثل سپاه، کمیته، و بسیج با کسب اطلاعات ازطرح و برنامه های آنها که در فاز سیاسی با بسیج چماق داران به بساط و محلهای مجاهدین را درآورده و تلاش میکردیم، که توطئه های آنها را خنثی کنیم. و بعدها در بخش اطلاعات سازمان فعالیت میکردم، و یکباربرای کسب اطلاعات از چماقدارانی که به قائم شهر از جاهای مختلف مازندران آورده بودند، رفته بودم، و نرسیده به جنبش ملی مجاهدین در قائم شهرکه تحت محاصره فالانژها بود دستگیر شده با چوب وچماق وزیر مشت و لگد قرار گرفته بودم، و تقریبا تمام صورت من خونین شده و بینی ام را شکنده بودند. ودر یک فرصت از دست آنها خودم را خلاص کردم، و درحدود یکماه تحت مراقبت امداد مجاهدین قرار داشتم و به خونه نمی رفتم.

   تا اینکه بعد از شروع سی خرداد و شروع جنگ مسلحانه در روز ۸ تیر در حالیکه به سمت خانه تیمی درشهربابل میرفتم توسط گشت سپاه که یکی از پاسداران خانوداه من، که از سازمان حمایت میکرد، می شناخت، و شگرد آنها این بود که به قران قسم و جان امام شیاد قسم دو تا سوال داریم، و کاری با شما نداریم و با این ترفند افرادی را که مشکوک و تیپ جوان بودند را دستگیر می کردند.وخودم هم با همین شگرد دستگیر شدم، ومنو به  زندان سپاه که درواقع هتل نیمه کاره یک سرمایه داربود را مصادره کرده بودند، منتقل کردند.



نمای هوائی زندان سپاه ضد خلقی بابل

 و درآن زمان هنوز سازمان اطلاعاتی وجود نداشت. و بازجویی های اولیه در همان دفترمرکزی سپاه که یکی از پاسداران که در واقع معاون فرمانده سپاه که اسمش علی عشقیان بود، و به لاجوردی مازندران معروف بود، واین پاسدار درسال ۶۵ رئیس شورای زندانهای مازندران مصوب شد، از من بازجویی کرده و به بند چهار که به شکل ال مانند بود منتقل کردند.

من به مدت ۷ سال و در زندان های سپاه و شهربانی بابل، گوهردشت کرج وزندان شهربانی ساری بودم.

زندان سپاه بابل دارای دو بند نسبتا بزرگ بند ۴ و بند ۱۲ که هرکدام ۴۰ نفر را در خودش جای میداد. و سه بند ۹ و ۱۰ و۱۱ که هرکدام در ابعاد سه در چهار بوده که حداقل هشت  زندانی را درهر اتاق در آنجا قرار میدادند.وسه الی چهار سلول انفرادی هم قرار داشت، که زندانی را قبل از بازجویی کامل در آنجا قرار میدادند. و اتاق شکنجه هم در یک اتاق در طبقه بالای سپاه قرار داشت که درآنجا بازجویی و شکنجه میکردند. که در واقع زندان سپاه یک هتل نیمه کاره بوده، را از صاحب آن مصادره کرده بودند، به عنوان زندان از آن استفاده میکردند. و بندی که من در آن بودم، گنجایش ۵۰ نفر را داشت. اما بیش از ۱۰۰ زندانی که بیش از ۹۵ درصد از زندانیان را مجاهد تشکیل میداد. و به بند ۴ معروف بود.که من حدودا سه ماه در آنجا بودم. حماسه های زیادی از زندانیان و مقاومت هایشان را دیدم که ازاعدام های مجاهدین ازجمله، مراد گنجوی17 ساله که درفاز سیاسی مجاهدی جسور و شجاع که دوبار درحین فعالیت سیاسی بدست سپاه درحال دستگیری بود توانست از دست آنها خارج شده و حکم تیرهم برای این مجاهد انقلابی که تک فرزند خانواده بوده و پدرش هم رئیس زورخانه شهرمان بود را داده بودند.

مراد گنجوی ۱۷ ساله میلیشای شهید بابل

که بعد از شروع جنگ مسلحانه دستگیرشده واعدام شد. و بچه های هم بند او ازروحیه بالای وی و تسلیم ناپذیری مراد میگفتند، که درهنگام خداحافظی میگفت که دارم به جمع دیگر شهدای مجاهدین ملحق میشوم و خیلی خوشحال بود.

و همچنین جعفر نورباران ۶۵ ساله دارای ۷ فرزند و هم چنین رضا نورباران پسرش به جرم شرکت در ترور ۶ پاسدار که در منطقه ای از بابل شکل گرفت، را اتهام زده بودند. که دروغی بیش نبود.دقیقا برای ایجاد رعب و وحشت تا آنجایی که من میدانم در حدود ۵ نفر که هیچ نقشی در آن نداشتند را دستگیرکرده، و جعفر نورباران که یکی از بچه هایش هوادار بوده را بعد ازدو ماه اعدام کردند. که جعفر یادم هست، همیشه میگفت بیگناه همیشه پای دار میرود، اما بالای دار نمیرود. اما نمیدانست این رژیم چقدر وحشی و بیرحم وضد بشرمیباشد. و...

میخواهم از زندانی مجاهد دیگری بنام محمداسماعیل داوودی که دبير شيمي لیسانس شیمی هم بوده، و ازخانواده وی ۷ نفر شهید شدند، که یکی از آنها در عملیات فروغ جاویدان بنام حسین ( محسن) داوودی بود، شهید شده است، را بگویم. که به هنگام خداحافظی با بچه ها برای اعدام، شعار مرگ بر خمینی در بند چهارکه خودم شاهد صحنه بودم با صدای بلند داد میزد، بند را ترک کرد. وواقعیت این است که خیلی از صحنه ها را خودم فراموش کرده وبندرت صحنه های خیلی حماسی در خاطرم مانده است.

ومنو بعد از چند روز حاکم ضد شرع به من حکم ۷ سال زندان دادند. و در واقع بعد از سه ماه منو به زندان شهربانی بابل و به بند سه که مخصوس مجاهدین بود، منتفل کردند.شهربانی در آن سالهای ۶۰ و ۶۱ دارای شش بند عمومی بوده که یک بند را به زندانیان سیاسی اختصاص داده بودند. و تعداد کمی هم نفرات منفعل را در بندهای عادی قرار داده بودند.

زندان گوهردشت

. برای دورانی هم در زندان گوهردشت که نزدیک به سه سال در آنجا بودم. که برای خودم و بقیه بچه های بابل خیلی انگیزاننده و خاطرانگیز بود. که به قول قرآن ایمانی بر ایمانمان افزوده شده بود.

زندان گوهر دشت یکی ا ز مخوف ترین زندان های کشور که ساده ترین امکانات اولیه را برای زندانی محروم میکردند. و انواع شکنجه های دردناک و وحشیانه که یکی از آن شکنجه ها قبربوده، که رئیس زندان وقت در سالهای ۶۱ تا اواخر ۶۴ که در گوهردشت بودم، این را از زبان خود رئیس زندان صبحی، خودم در ابتدای ورود به زندان شنیدم. و دقیقا این خاطره، وبا بیان اینکه اینجا انواع و اقسام شکنجه بله واژه شکنجه را بجای تعزیر بکاربرد، برای ترساندن وایجاد رعب و وحشت که روحیه زندانیان را پایین آورده را به زبان آورد، ودر ادامه گفت، اینجا صدای شما به هیچ جایی نخواهد رسید و نه صدای مجاهد شما، و نه صدای هیچ رسانه بیگانه دیگرمثل بی بی سی،و روی این شکنجه تاکید میکرد، که به زندانی فقط غذای خیلی کم داده میشود، که فقط زنده بماند. و شکنجه های مختلف دیگر که از افتخارات خودشان بود، که ابداع میکردند. و با بهانه های مختلف که هدفشان فقط اذیت و آزار زندانی بوده، و بیشتر مواقع صدای شکنجه شدن زندانیان زیر بازجویی میامد، که به عنوان مثال دفعات زیادی را من شنیدم، که نفر زیر شکنجه که روانی کرده بودند میگفت، اصغری جنایتکار و این صدا بیشتر مواقع با زجه وناله همراه بود. و ما بچه های بابل قبل از آوردن به سالن عمومی یکماه درقسمت مجردی سالن نگه داشتند. که در واقع هر سالن بین ۲۰۰ تا ۲۵۰ نفر در ۱۲ اتاق در موازات هم نفرات بودند، که هر سالن اصلی یک سالن فرعی هم داشت. که در فرعی ما نفرات نوجوان که به عمد نمیخواستند بانفرات بزرگتر که احتمال تاثیرگذاری روی نفرات کم سن سال بوده را جلوگیری میکردند. که در حدود ۲۰ نفر برای هواخوری از مسیر سالن ما میبایست رد میشدند. ودرفاصله رد شدن آن نفرات فرعی ما میبایست پشت به آنها در اتاقها قرار میگرفتیم، که آنها را شناسایی نکنیم. وبرای اینکه  شرایط خوفناک زندان بیشتر آشنا شویم، به عنوان مثال ما زندانیان را برای بردن کارفردی در شرایط مجردی بودیم با شلاق و با پوشاندن یک کاور به صورتشان شبیه به کوکلاس کلانها که ورد زبانشان این بود نفرآخر شلاق خواهد خورد، اگر نفر آخر قرار بگیرد. که قصد شان اختلاف انداختن بین نفرات بوده که بچه ها عملا ضد این کارشان برخورد کرده، با خوردن شلاق هر بار دررفتن به کار فردی این سهمیه نفرات آخر بوده ، که در واقع زندانیان تبعیدی و تنبیه ای را به گوهر دشت میاوردند. در اینجا لازم میباشد که قبل از ما در حدود یکسال قبل یک سری ازبچه های دیگر بابل را به قسمت پایین تر ساختمان آورده بودند که خودشان میگفتند، قسمت تنبیه ای و شرایط خیلی سخت تر بوده، و هیچ امکانات درمانی و یا حداقل امکانات دیگر مثل ملاقات با خانواده را محروم کرده، و بعنوان نمونه یکی از بچه های بابلسر به نام عبدالله شالیکار بیش از دو سال در سلول انفرادی گوهردشت زندانی بود و زیر شکنجه وحشیانه قرارد داشت بطوریکه از عفونت ناشی از شکنجه ها و عدم رسیدگی پزشکی تمام بدنش را عفونت گرفته و بسیار ضعیف شده و فقط پوست و استخوان از او باقیمانده بود بطوریکه بچه های دیگر که با وی از قبل بودند او را نشناختند. مثل این آفریقایی ها شده بود که به زندان بابل آورده بودند، و بر اثر شکنجه های وحشیانه زندان گوهر دشت به شهادت رسید. من خودم در بند با او بودم و خیلی ناراحت کننده بود.

همه این را میدانند که هر ماه لاجوردی به قسمت پایین سلول های گوهردشت سرکشی میکرد، و میگفت، برای مصاحبه حاضرید که پاسخ منفی می شنید. و این دوران را بچه ها میگفتند دوران چماق که در واقع نتیجه نگرفته بودند. که بعد ازاین بود، یادم هست در اواسط سال ۶۴ انصاری نماینده منتظری به زندان گوهر دشت آمد، و درهرسالن رفت وتاکید داشت، با همین لفظ که هرنوع شکنجه واذیت و آزاردیدید می توانید بگویید، و ما آن را منتقل خواهیم کرد. که نفرات همه این فشارهای لاجوردی و صبحی را بدون هیچ واهمه ای میگفتند. و ما به این دوران می گفتیم که دوران چماق نتیجه نگرفتند، ومقاومت ها بیشتر میشد و میخواهند با چماق و حلوا مقاومت و روحیه بچه ها را خرد کنند. ضمنا من تا آنجا که خاطرم هست، دراتاق خودمان حسین حقیقت گو بچه نظام آباد تهران و برادر مجاهدم علی سرابی که هم اکنون در اشرف۳ هست و هم چنین فردی بنام رضا که از اهل سنت بوده وبچه زاهدان بود با ما بوده، ودر سالن خودمان مجاهد شهید مهشید رزاقی، دکترمحرم، و این را بارها به ما گفتند که اگر شما را یک کمی آزاد بگذاریم شما ها هلی کوپتر درست می کنید، و از اینجا فرارمیکنید.این را بگویم که خودم در ابتدای انقلاب ضد سلطتنی که آقای طالقانی یک شناختی از زندان گوهر دشت به لحاظ گستردگی و اینکه شاه این زندان را با پروتکل های بین المللی ساخته بود، که کل زندانیان سیاسی کشور را سرجمع در گوهر دشت جای بدهد. و به عنوان مثال هر سالن یک مکان ناهارخوری بزرگی داشت که دژخیمان خمینی آن را به اططلاح حسینه نامیده، و زندانیان را با ضرب کتک و شلاق به آنجا برده و صحبت های جلاد خلق آخوند گیلانی را برایمان میگذاشتند، که در واقع لوش و لجن های افکار خودشان را به نمایش میگذاشتند. از شکنجه های معمول غذای خیلی کم، نداشتن آبگرم برای استحمام درطول سال، محروم کردن افراد ازسیگار، بردن افراد به تاریکخانه برای ضرب و شتم و شلاق، بردن افراد به زور و شلاق برای گوش دادن چرندیات گیلانی جلاد خلق به حسینیه که در واقع همان سالن ناهارخوری که اینها نام حسینیه گذاشته بودند. محروم کردن افراد درملاقات با خانواده، از جمله شکنجه هایی بود که برای زندانیان سیاسی محکوم شده  وجود داشت.

زندان ساری

من به همراه بخشی از بچه های بابل که بعد از آمدن از زندان گوهر دشت و ادامه مقاومت و درگیری با پاسداران و کوتاه نیامدن از حقوق اولیه مثل ملاقات و امکانات پزشکی در اواسط سال ۶۵ به زندان ساری تبعید شدیم. و فضای زندان ساری خوب نبوده ودرواقع فضای مرخصی حاکم بوده، که در جامعه شکل خوبی نداشت. بچه های بابل به دلیل داشتن تشکیلات در یکماه اول فضای آنجا را تغییرداده، و این برای پاسداران زندان ساری که در واقع زندان شهربانی برای عادیها بوده و یک تعداد زندانی سیاسی و اکثرا مجاهد از بچه های ساری و اطراف آن بودند ناخوشایند شد. و در زندان ساری با ایجاد شب شعرو برنامه هنری که عادی ها هم خیلی استقبال کرده، و در واقع جو آنجا را رادیکال کردیم و بندرت تعداد خیلی کمی از توابین به مرخصی میرفتند. و بعد ازچند ماه یک تعداد از بچه های بابل را به اطلاعات ساری برای تنبیه و فشاربردند. که در آنجا یکی ازبچه ها بنام مجاهد شهید حسین صباغي نژاد (صباغي) که در زیر شکنجه ایستادگی کرده بود، روی سرش ریختند، و زیر شکنجه شهید شد.

 

وبه خانواده اش گفتند، که بچه ات آزاد شد بیایید او را ببرید. که خانواده به همراه تعدادی از بستگان ودوستان برای بدرقه آمده بودند، که مادرش جسد پسرش را تحویل گرفت. که این دومین بچه اش بود که شهید شده بود. و در ادامه همان تعداد بچه های بابل را دراطلاعات نگه داشتند و در ماه مرداد حلق آویز کردند.این را میبایست اضافه کنم که در زندان ساری بعد از سه ماه برای آزاد کردن امکانات صنفی از جمله وسایل آرایشگاه و خیلی چیزهای دیگه که ازماه گرفته بودند اعتصاب طولانی مدت داشتیم.   

دربند ما که به بند چهار معروف بود درواقع گنجایش ۵۰ نفر را داشت ولی بیش از ۱۰۰ نفر را درأن جای داده بودند. ویک بند ۱۲ هم بود که به شکل مستطیلی بود و ظرفیت ۲۵ نفر را داشت که بیش از ۵۰ نفر را در آن جای داده بودند و بند های ۹ و ۱۰و۱۱هم که به مساحت سه در چهار بوده ولی هر کدام بیش از ۱۰ نفر در آن بودند. و در حدود چهار بند انفرادی در همین طبقه پایین قرار داشت که به عنوان دوران بازجویی نفرات از آن استفاده میکردند. و هم چنین یک زیر پله وجود داشت که برای یک نفر مناسب بود و عملا چهار یا پنج نفر را در آن  قرار میدادند.و طبقه بالا هم برای بازجویی که یک اتاق بزرگتر از سه در چهار وجود داشت و از شکنجه گران تنها نفر را که می شناسم علی عشقیان میباشد. که از شکنجه گران کس دیگری به اسم مستعار یا اسم واقعی را نمی شناسم.

شکنجه هایی از قبیل شلاق زدن و در آوردن ناخن و شکندن انگشت های مجاهد با چکش از این روش به شکل وحشیانه استفاده میکردند، اتوزدن پشت مجاهد خلق کریم خیرخواهان و همچنین اعدام های مصنوعی از جمله شکنجه هایی که خودم از تعدادی از زندانیان مستقیم واززبان مجاهدین دیگر شنیده بودم؟ شلاق زدن و اعدام های مصنوعی را خودم شاهد بودم.

یک مورد فقط با یک خانم که طرفدار جریان چریک فدایی خلق اشرف دهقان بود، که قبل از محاکمه خودم پیش حاکم شرع ضد خلق را شاهد بودم. که آخوند ضد شرع بنام مصباح دراصل مشهدی بود را دیدم که به این خواهر مبارز را یکبار اعدام مصنوعی بردند و برگرداندند. و دوباره به وی گفته شد اگر همکاری کنی اعدام نمیشوی که با شجاعت تمام گفت من یک چریک فدایی هستم که حاکم شرع خمینی گفت، الان ترا برای اعدام واقعی میبرند. اگروصیتی داری میتوانی با خانواده ات تماس بگیری که وی با خواهر بزرگترش در حضور خودم گفت من یک چریک فدایی هستم و افتخار میکنم که در این راه شهید میشوم که برای خودم هم انگیزاننده بود. وبعد از این در واقع بعد از چند دقیقه صدای تعدادی شلیک آمد که خودم را آماده کرده بودم که اعدام میشوم، اما سرنوشت چیزدیگری بود.

اسامی کسانی که با آنها بودم ولی اعدام شدند؟


مجاهد شهید عبدالکریم با خویش از بابل که بدست پایداران

 خمینی بشهادت رسیدند


مجاهد شهیدهانی باخویش برادرکوچک تر عبدالکریم 

مجاهد شهید عبدالکریم با خویش فرزند خیر الله  از بند پی بابل که بدست دژخیمان خمینی اعدام شد ودر روز نامه اطلاعات هم با فرهنگ کیف وارتجاعی آخوندی به عنوان باغی ومفسد اعلام کردند

خانواده باخویش بیش از ۴شهید تقدیم راه آزادی خلقمان نموده است



مجاهد شهید مهندس رحمان علی آبادیان

با یاد مجاهد شهید رحمان (رحیم) علی آبادیان

مجاهد شهید رحمان (رحیم) علی آبادیان

مشخصات مجاهد شهید رحمان (رحیم) علی آبادیان

محل تولد: بابل
شغل: مهندس
سن: 35
تحصیلات: لیسانس راه و ساختمان
محل شهادت: بابل
تاریخ شهادت: 24-4-1362
محل زندان: -

زندگینامه شهید


مجاهد شهید رحمان علی آبادیان (کمال) در شهر مجاهدپرور بابل متولد شد. دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر گذراند و بعد از آن برای پیدا کردن کار به مشهد رفت. مدتی در اداره مخابرات مشهد مشغول به کار شد و اوقات بیکاری را نیز در یک کارگاه نقشه‌کشی ساختمان می‌گذراند. با فروش بخشی از لوازم خانه و به‌دست آوردن مقداری پول به آمریکا رفت و ۴سال با مشکلات زیاد موفق به اخذ مدرک لیسانس و مهندسی رشته راه و ساختمان شد. در اثنای اشتغال به تحصیل با مسائل سیاسی آشنا شد و ابتدا به جمع اعضای انجمن به‌اصطلاح اسلامی دانشجویان آمریکا پیوست و به‌زودی به عضویت شورای انجمن درآمد و مسئولیت چند انجمن در کشورهای مختلف اروپایی را به عهده گرفت.

در بهمن ۵۷ در سفری به ایران برای انتقال همسر و دو فرزندش وقتی شاهد اوجگیری قیام ضدسلطنتی شد، از این تصمیم منصرف شد و فعالانه در قیام مردمی علیه شاه خائن شرکت نمود.

بعد از انقلاب ضدسلطنتی، رحمان قهرمان که با شگفتی شاهد خیانت آشکار خمینی به اعتماد توده شده بود در این باره می‌گفت چقدر برای این پیرکفتار در آمریکا و اروپا و ایران فعالیت کردم و چه سختی‌هایی را تحمل کردم اما هیچوقت تصور آن را نمی‌کردم که روزی این خمینی خرفت تمام وعده‌هایش را زیرپا بیندازد. خلوص و صداقت انقلابی و شم سیاسی این فرزند شریف خلق اجازه نداد که روحیه یاس و انفعال بر او غالب شود به همین دلیل در جستجوی راهی برای حفظ دستآوردهای انقلاب با مجاهدین خلق آشنا و هم خانه شد!

وی بعد از پشت سرگذاشتن دوره فعالیت سیاسی افشاگرانه علیه دجال جماران و پایان مشروعیت مقطعی رژیم با کینه‌ای عمیق نسبت به خمینی و سرشار از عشق به خلق وارد مرحله نوینی از زندگی مبارزاتی خود شد.

او خانه و تمامی امکاناتش را در اختیار نفرات سازمان قرار داده بود و تحت رهنمودهای سازمانی و با تکیه به توانمندیهای خود تا لحظه دستگیری به‌نحو چشمگیری توانست وظایف انقلابی خود را انجام دهد. در تراکم و فشردگی کارها با تکیه بر عشق به خدا و خلق و با چشم‌انداز سرنگونی محتوم خمینی ضدبشر بدون کمترین احساس خستگی با روحیه‌ای شاداب کارها را پیش می‌برد و با هوشیاری و دقت زیاد در اولین فرصت گزارش کارش را به مسئولش ارائه می‌کرد.

روحیه انتقادپذیری و حل شدگی تشکیلاتی از جمله ویژگیهای دیگر او بود که به‌زودی باعث شد صلاحیتهای ایدئولوژیک سیاسی را در مدت زمان کوتاهی کسب کند.

این مجاهدقهرمان در بین مردم دلیر بابل نیز از محبوبیت خاصی برخوردار بود و خصائل مردمی او باعث جلب اعتماد وسیع توده‌یی در شهر شده بود.

سرانجام در اسفند۶۱ در حین انجام یک مأموریت انقلابی در شهر بابل توسط مزدوران رژیم موسوم به عبدالله پیام دستگیر شد. مزدوران که از چند هفته قبل پایگاه او را تحت مراقبت گرفته بودند تاحدی به موقعیت سازمانی رحمان آشنا شده بودند به همین دلیل به‌محض دستگیری و انتقال به شکنجه‌گاه سپاه ضدمردمی بابل به‌شدت او را تحت فشار قرار دادند. مدتی وی را در سلول انفرادی انداخته بودند و علاوه بر فشارهای جسمی همسر وسه فرزند او را نیز به‌طرز بسیار رذیلانه دستگیر کرده و تحت فشار قرار دادند تا او کوتاه بیاید اما هیهات که در عزم این مجاهد در پایداری خللی وارد کنند و بار دیگر تاکتیک شکنجه‌گران در مقابل اراده و ایمان مجاهد خلق با شکست مواجه شد. رحمان قهرمان در زندان از روحیه‌ای بسیار بالا برخوردار بود و همواره به سایر زندانیان روحیه می‌داد.

سرانجام بعد از ۴ماه تحمل انواع شکنجه‌های جسمی و روحی در سحرگاه ۴ مرداد۶۲ همراه با ۷تن از خواهران و برادران مجاهدش بر جوخه تیرباران سپرده شد و سبک‌بال به سوی خدای خویش رهسپار شد.

خانواده سرفراز داوودی ، بابل  که ۷ تن از این خانواده خونشان را برای رهائی خلق فدیه راه آزادی نمودند






مادر مجاهد فاطمه سلطان ماهیچیان مادر شهیدان محسن علی محمد حسن وحسین واسماعیل وابراهیم

این عکس از داخل رسیده است

مجاهد شهید محمد داوودی مجاهد شهید علی داوودی مجاهد شهید حسن داوودی مجاهد شهید حسین داوودی مجاهد شهید محسن داوودی مجاهد شهید اسماعیل داوودی مجاهد شهید ابراهیم داوودی

من  البته با حسین داوودی  در زندان بودم ، حسین قهرمان از خانواده داوودی از خانواده های معروف بابل  که ۷برادرش بدست خمینی شهید شدند میباشد. آنها سمبل زندانیان بابل وسایر زندانها بودند .

حسین در مقاومت و شهامت انقلابی درزندان زبانزد همگان بوده و هر بار پاسداران به بهانه های مختلف او را زیرضرب و شتم و مشت و لگد قرار میدادند. و حسین قهرمان هم همیشه با روحیه بالاتر ومصمم تر برمیگشت، و به بقیه زندانیان روحیه میداد واقعا حسین شکنجه را برسمیت نمی شناخت ودژخیمان را رسما بزانو در آورده بود .

این اسامی از خانواده سرفراز داوودی که تمام هستی و فرزندانش را

 برای آرمان آزادی فدا کرد درود درود

 

مجاهد شهید مسعود موحدی

مجاهد شهید مسعود موحدی از بابل

مجاهد شهید جعفرمهیمنی


مجاهد شهید جعفرمهیمنی از بابل که بدست پاسداران شکنجه شد وبشهادت رسید

مجاهد شهید سید قاسم شهدایی با نام بهزاد معروف بود سمبل قاطعیت ومرزبندی و سمبل تنظیمات مجاهدی و خصوصیات بارز انقلابی وی درموضع گیری به موقع همه را تحت تاثیرقرار میداد. در جریان قتل عام ۶۷ بشهادت رسید.

مجاهد شهید سید قاسم شهدایی با نام بهزاد معروف بود سمبل قاطعیت ومرزبندی و سمبل تنظیمات مجاهدی 

مجاهد شهید هادی یگانگی  در جریان قتل عام ۶۷ بشهادت رسید.

با یاد مجاهد شهید هادی یگانگی

مجاهد شهید هادی یگانگی

مجاهد شهید هادی یگانگی

محل تولد: امیر کلای بابل
شغل:
سن: 25
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: بابل
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان: زندان سپاه بابل

 مجاهد شهید علی مهدی یگانگی از بابل

با یاد مجاهد شهید مهدی یگانگی

مجاهد شهید مهدی یگانگی

مجاهد شهید مهدی یگانگی

محل تولد: بابل
شغل: دیپلم
سن: 19
تحصیلات: -
محل شهادت: بابل
تاریخ شهادت: 4-8-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


مجاهد شهید مهدی یگانگی در سال۱۳۴۱ در خانواده‌ای متوسط و مذهبی در بابل به دنیا آمد، وی از دوران کودکی به‌لحاظ اخلاق و رفتار در بین خانواده و آشنایان نمونه و الگو بود. او با آگاهی نسبی که نسبت به رژیم شاه و جنایات او نسبت به مردم داشت خیلی زود به مباره روی آورد، و در مبارزات مردم در دوره قیام علیه رژیم شاه خائن به‌طور فعال شرکت کرد.

پس از انقلاب تحقق اهداف و آرمان انقلابی‌اش را در مجاهدین دید و در زمره میلیشیای رزمنده مجاهدین درآمد، و در ارتباط با سازمان فعالیت علیه رژیم خمینی را ادامه داد.

مهدی قهرمان بارها مورد ضرب‌وشتم و تهدید اوباشان و مزدوران وابسته به رژیم خمینی قرار گرفت، اما هر بار مصمم‌تر از پیش به مبارزه ادامه می‌داد. بعد از مدت کوتاهی از ۳۰خرداد ۶۰ و در ساعت ۹.۳۰ صبح هنگامی که مهدی در حال عبور از خیابان جنگلبانی بود، پاسداران جنایتکار که قصد دستگیری او را داشتند از پشت مورد هدف گلوله قرار داده و از ناحیه پا وی را مجروح کردند.

مهدی دلیر در حالی که پایش مجروح بود تلاش کرد خودش را نجات بدهد و دستگیرنشود، اما یکی از پاسداران قلب او را هدف قرار داد و گلوله به قلب او اصابت کرد.

مهدی در لحظات وداع با زندگی  شهادتین خود را با صدای بلند تکرار می‌کرد، و پاسداران خمینی از ترس اعترضات مردم کسانی را که در محل جمع شده بودند متفرق کردند، و جسد نیمه جان او را به کف ماشین انداخته و روی سینه‌اش نشسته تا دیگر تکبیر نگوید، و بدن نیمه جان او را به بیمارستان بردند.

سرانجام در ساعت ۱۲ همین روز مهدی به عهد خونین خود با خدا و خلقش وفا کرد و به کاروان شهدای مجاهد خلق پیوست. مهدی قبل از شهادت همیشه می‌گفت دوست دارم اولین شهید مجاهد بابل باشم و سرانجام نیز جانش را فدای آرمان والای مجاهدین کرد.

پس از شهادت مهدی خانواده‌اش پیکر پاک او را برای تدفین به آرامگاه بردند، اما مزدوران خمینی خون‌آشام که از جنازه شهدای مجاهد و مبارز نیز وحشت داشتند از دفن پیکر مهدی جلوگیری کردند.

جنایتکاران مزدور به تحریک یکی از آخوندها ی جانی رژیم که گفته بود کافرین! را می‌خواهند در گورستان دفن کنند و بر شماست که از آن جلوگیری کنید! به گورستان ریخته و بعد از ضرب‌وشتم خانواده شهید، جسد بی‌جان را نیز زیر ضربات مشت و لگد گرفتند!

خانواده شهید جسد را مجدداً به سردخانه منتقل کرده و بعد از مدتی مهدی را در جویبار از توابع قائم‌شهر بخاک سپردند، اما مزدوران جنایتکار خمینی پیکر پاک مجاهد شهید را از زیر خاک بیرون کشیده و جلو منزل یکی از بستگانش انداختند و با این اقدام ماهیت ضدبشری خود را آشکار کردند.

یاد این مجاهد دلاور گرامی و راهش پر رهرو باد

مجاهد شهید دلاور محمد جانزاده از بابل


مجاهد شهید محمد جانزاده از قهرمانی بود که بعد از پایداری های تحسین برانگیز بدست

 پاسداران خمینی بشهادت رسید از شهربابل

مجاهد شهید علی زمان فیروزجایی 

مجاهد شهید علی زمان  فیروز جائی از فرزندان رشید مردم دلاور بابل 

مجاهد شهید حسین صباغ نژاد (صباغی) از مجاهدان زندان ساری که بدست دژخیمان خمینی جلاد بشهادت رسید

 

 مجاهد شهید حسين صباغ نژاد (صباغی)  از حسین در قسمت زندان ساری

 گفته بودم که این عنصر مجاهد ترس ونگرانی را به سخره میگرفت. و

 در دوران حبس خود که برای فشار و خرد کردن روحیه های بچه ها

 به اطلاعات سپاه ساری برده بودند، و در زیر فشار و شکنجه با

 پاسداران درگیر شده بود که وی را با تعداد نفرات زیاد زیر کتک و

 شکنجه قرار داده بودند وشهید کردند. حسین خیلی قوی و تنومند و

 شهامت انقلابی وی و همچنین کینه عجیبی از رژیم و پاسداران

 داشت.


مجاهد شهید نادر اصغریان  در جریان قتل عام 67 سربدار شد

با یاد مجاهد شهید نادر اصغریان

نادر اصغریان

نادر اصغریان

محل تولد: بابل
شغل: سرباز وظیفه
سن: 30
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: بابل
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان: - 

 مجاهد شهید علی شریف  مجاهد شهید حسن شریف و...


مجاهد قهرمان حسن شریف موقع اعدام نوزده ساله بود و خیلی نترس

 و با انگیزه و همچنین در برخورد با پاسداران درحین کتک خوردن

 وحتی شکنجه های جنایتکاریانه جسمی وروانی، با سن کم خود اصلا

 نقطه ضعفی از خود نشان نمی داد و به معنای واقعی عنصر ایمان وی

 میدرخشید نگو نگشود وبهمین دلیل الو وراهنمای جوانان میهن شد

 ومیشود .



مجاهد شهید حسن شریف از بابل

مجاهد شهید حمید افسری


این مجاهد هم نوزده ساله بود که با حسن درهسته ای فعالیت

 میکردند که با هم دستگیر شده بودند که این دو مجاهد در زمان

 حبس به طورخاص در زندان ساری بارها تحت ضرب وشتم و زیر

 مشت و لگد قرار میگرفتند ولی همچنان با روحیه بالا به بند

 برمیگشتند که حسن و علی شریف دادش خواهر شریف بودند.

با یاد مجاهد شهید حمید افسری

مجاهد شهید حمید افسری

مجاهد شهید حمید افسری

محل تولد: بابل
شغل: دانش آموز
سن: 21
تحصیلات: دبیرستان
محل شهادت: بابل
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان: -

مجاهد شهید محمد افسری

با یاد مجاهد شهید محمد افسری

محمد افسری

محمد افسری

محل تولد: بابل
شغل: تراشکار
سن: 27
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: بابل
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان: -

مجاهد شهید مظاهر حاجی محمدی وعباس صادقی

 این دو مجاهد بعد از دستگیری درزندان رشت زیر شکنجه های

 وحشیانه قرار گرفته بودند و روانی کامل شده بودند و از مجاهدان

  شهر امیرکلا میباشند. ( این دو نفر تعادل روانی اشان را بر اثر اعمال

 شکنجه های بسیار در زندان رشت از دست داده بودند در صحبتی

 که بچه ها در زندان با آنها کردند گفته بودند که برای خرد کرد

 روحیه انقلابی آنها به آنها تجاوز کرده بودند.) 

مجاهد شهید ناصر لطیفی 

با یاد مجاهد شهید ناصر لطیفی

مجاهد شهید ناصر لطیفی

مجاهد شهید ناصر لطیفی

محل تولد: بابل
شغل:
سن: 21
تحصیلات:
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 10-4-1361
محل زندان:

 مجاهد شهید سید محسن واعظ زاده

با یاد مجاهد شهید محسن واعظ زاده

محسن واعظ‌زاده

محسن واعظ‌زاده

محل تولد: بابل
شغل:
سن: 0
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: بابل
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان:

 

زندگینامه شهید

مجاهد شهید محسن واعظ‌زاده  فعالیتهای سیاسی خود را ازسال56 آغاز کرد، و بعد از انقلاب ضد سلطنتی در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق قرار گرفت، و از فعالترین اعضای انجمن جوانان بیدآباد بابل بود.

دربهمن ماه 59 دستگیر شد و تا بهمن سال61 در زندان به سربرد،  پس از آزادی اززندان یک هسته مقاومت مسلحانه تشکیل داد، و به پشتیبانی از واحدهای مجاهدین مستقر در جنگل پرداخت.

در سال62 باردیگر دستگیر و به 8سال زندان محکوم شد، محسن در شمار اعضای شورای تشکیلات مجاهدین در زندان بابل بود.

  مقاومت و پشتکار و خونگرمی او در میان هواداران و مردم بیدآباد و خانه‌پیش بابل معروف است، برای اعدام  او را از زندان بابل به ساری منتقل کردند و درجریان قتل عام سال ۶۷ به شهادت رسید.

خاطرات


یکی از همرزمانش نوشته است:« به او خبر داده بودم  به زودی از زندان آزاد می‌شوم و می‌خواهم نزد بچه‌ها بروم.

محسن در اولین فرصت طی نامه‌یی این شعر را به‌عنوان وصیتنامه‌اش برای من فرستاد و گفت که آن را به «مسعود» برسانم. از من خواست   اگر روزی مسعود را دیدم از جانب او هم رویش را ببوسم.

شعری که به عنوان وصیتنامه سروده است:

وصیتنامه
مرا بر دار کشید
مرا بسوزانید
اما من خیانت نخواهم کرد
هر چند زندگی زیباست
و هر لحظه حیات
با تپش تند خود
قلبم را به وجد می‌آورد
اما من به میهنم ایران خیانت نخواهم کرد
مرا به دار بکشید
مرا بسوزانید
در زیر تازیانه های خود
هیچ چیز از من باقی نگذارید.
امامن به خودم خیانت نخواهم کرد
من به هیچ کس خیانت نخواهم کرد.
من اکنون آفتاب را به چشم خود می بینم
پس مرا به دار کشید
مرا بسوزانید
و از من هیچ چیز باقی نگذارید!

مجاهد شهید غلامعلی شاهانی

با یاد مجاهد شهید غلامعلی شاهانی

مجاهد شهید غلامعلی شاهانی

مجاهد شهید غلامعلی شاهانی

محل تولد: بابل- سیاه کلاه محله
شغل:
سن: 30
تحصیلات: دانشجو
محل شهادت: بابل
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان: -

 مجاهد شهید جواد عریف

با یاد مجاهد شهید جواد عریف

مجاهد شهید جواد عریف

مجاهد شهید جواد عریف

محل تولد: بابل
شغل:
سن: 23
تحصیلات: دانشجو
محل شهادت: بابل
تاریخ شهادت: 18-5-1360
محل زندان: -

مجاهد شهید جعفر نورباران

با یاد مجاهد شهید جعفر (پدر) نورباران

مجاهد شهید جعفر نورباران

مجاهد شهید جعفر نورباران

محل تولد: بابل
شغل: شغل آزاد
سن: 55
تحصیلات: -
محل شهادت: بابل
تاریخ شهادت: 10-5-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

مجاهد شهید محمد گنجی

یک خاطره از این مجاهد بگویم که برای زمانی کوتاه در زندان

 شهربانی بود و مبلغی که به فروشگاه زندان بدهکار بود قبل از اعدام

 خود آن بدهی را داده بود که زندانیان عادی با شنیدن این حرکت از

 این مجاهد بسیار تحت تاثیر قرار گرفتند و بچه ها با تنظیم رابطه

 های انقلابی و انسانی خیلی درمیان دیگرزندانیان عادی در شهربانی

 تاثیرگذار بودند زندانیان عادی تحت تاثیر مجاهد تاثیر گذار محمد

 گنجی بودند و خیلی دوستش داشتند.

با یاد مجاهد شهید محمد گنجی

مجاهد شهید محمد گنجی

مجاهد شهید محمد گنجی

محل تولد: بابل
شغل: کشاورز ، فارغ التحصیل
سن: 25
تحصیلات: -
محل شهادت: بابل
تاریخ شهادت: 10-8-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

مجاهدان شهید عبدالكريم خیرخواهان و حسین سحابی  ازرهبران جنبش دانش آموزی در شهر بابل بودند و خیلی ازجاها سخنرانی میکردند.

حسین سحابی

 یک خاطره از وی را بگویم. که در دوران قیام ضد سلطنتی که آخوندهای مرتجع موضوع بودن خمینی جلاد را در ماه شایع کرده بودند، در همان زمان، از

 زبان آخوند ها گفته میشد که قران را باز کنید، درسوره معروف بقره

 مو پیدا میشود. که حسین در مسجد با صدای بلند گفت بروید یک

 قران نو آورده تا این خرافات و شیادی های آخوندی را ملت بفهمند

 که همین هم شد که در قران نو هیچ مویی در هیچ سوره پیدا نشد.

 نکته حسین درست بود. و یک جمله هم از حسین درموقع

 خداحافظی به هم رزم های خودش گفت. روزی خواهد رسید

 که قبرهای ما زیارتگاه ملت خواهد شد. این قسمت خداحافظی

 حتما گفته شود

مجاهد شهید وحید گرجی از بابل

با یاد مجاهد شهید وحید (فریدون) گرجی زاده

مجاهد شهید وحید (فریدون) گرجی زاده

مجاهد شهید وحید (فریدون) گرجی زاده

محل تولد: بابل
شغل: دیپلم
سن: 22
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 27-8-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

مجاهد شهید محمد علی رامش از بابلسر

اعدام مجاهدین زندانی در شهرستانها و تلگرام مسعود رجوی – ماجرای قتل‌عام ۶۷
گزارش مجاهد شهید حسین سرو آزاد از آمل: 
«روز ۱۲مرداد احمد غلامی و محمد رامش و نفر دیگری به‌نام صبوریهای بزرگ‌رو روی پل هوایی آمل به اتهام فساد و قاچاق مواد مخدر دار زدن. وقتی طناب انداختن گردنشون، داد می‌زدن: ما مجاهدیم. مردم! بخدا ما زندانی سیاسی هستیم». احمد غلامی هفتمین شهید خونشون بود. همون موقع اصغر تو اوین اعدام شد، منیره هم تو قائم‌شهر.

اعدام مجاهدین زندانی در شهرستانها و تلگرام مسعود رجوی – ماجرای قتل‌عام ۶۷
تو قائم‌شهر خیلی خونواده‌ها رو با هم دار زدن. تو همون ایام حمید افسری و برادرش محمد رو آوردن قائم‌شهر کشتن. حسن شریف و دادشش علی رو با هم کشتن. جرم حسن سال۶۴ گوش کردن به رادیو مجاهد بود. همین! هفتم مرداد زندانیان ارومیه که به تبریز تبعید شده بودند رو از بند بیرون کشیدند و روز بعد حلق‌آویز کردن. ۸مرداد ۳۵نفر از زندانیان بندر انزلی و لنگرود و رودسر تو رشت حلق‌آویز شدند.

 مجاهد شهید عبدالحسين (عبدالله) مسقطیان


این مجاهد درفازسیاسی در جمع هایی که توده ای ها با بحث انحرافی میکردند که لیبرال تضاد اصلی است در این جمع ها شرکت میکرد و آنقدردر بحث ها مسلط بود که واقعا درهمان جمع افرادی که برای آگاهی جمع میشدند تحت تاثیر قرار میگرفتند که باید بگویم همیشه طرف اصلی هربحثی چه تاریخی وسیاسی کاملا مسلط بود که توده ایی ها جرات نمی کردند این بحث های انحرافی را که عبدالله در آن جمع بود بحث کنند.

با یاد مجاهد شهید عبدالحسین (عبدالله) مسقطیان

مجاهد شهید عبدالحسین (عبدالله) مسقطیان
مجاهد شهید عبدالحسین (عبدالله) مسقطیان

محل تولد: بابل
شغل: دانشجو
سن: 23
تحصیلات: -
محل شهادت: بابل
تاریخ شهادت: 10-6-1360
محل زندان: -

مظلومی   بچه فریدون کنار مجاهدی که بعد از اعدام زندانیان عادی

 در شهربانی برای وی مجلس ختم گرفته بودند. این مجاهد آنقدر

 تاثیرگذار در رفتار ومنش مجاهدی والامقام وسمبل انسانیت بود که

 همه خیلی از اعدام وی متاثر شده بودند.

مجاهد شهید ...حسینی (اسم مستعارش بود) بچه چالوس که در بابل

 فعالیت میکرد و اعدام شد.

مجاهد شهید فرهاد...

 اهل سواد کوه و برای دوره ای هم به فلسطین رفته بود. که برای به

 حرف آوردن وی با چکش انگشت های دست وی را خرد کردند، اما

 موفق نشدند مقاومت وی را بشکنند. و سرفرازانه به پای اعدام رفت

 البته فرهاد برای مدتی مسؤل خودم بود که واقعا همه بچه ها در

 تنظیم رابطه های انسانی و مجاهدی تاثیرگذار بودند.

در گوهر دشت هم زندانیان بابل بخشی در سالن نوزده عمومی و

 بخشی هم که قبلا یک سال جلوتر از ماه آورده بودند در پایین سالن

 گوهر دشت در سلول های انفرادی نگه داشته بودند. که در اواخر

 سال شصت و چهار کل زندانیان سیاسی بابل از گوهر دشت به بابل

 منتقل شده و بعد از یکسال دوباره به زندان شهربانی ساری و زندان

 آمل بعنوان تبعیدی برده شدند.

در زندان ساری یک بند جوانان معروف بوده که سرجمع زندانیان بابل را در آنجا قرار دادند و بچه های ساری در یک بند دیگر که تعداد کمی کمتر از سی نفر بودند قرار داشتند. و بقیه بندهای عمومی عادی بود که تعداد این بندها تا آنجا که یادم هست شش تا هشت بند بوده که بیش از گنجایش تعیین شده قرار داشتند.

در بابل تعداد خواهران در ابتدا در سال شصت و شصت و یک کمتر از بیست نفر بوده و در سالهای بعد تقریبا به کمتر از ده نفر رسیده بود که بطور متقرقه در چند بند قرار داشتند.

قبل از قتل عام و یا دقیق تر بگویم تعداد زندانیان در زندان های سپاه و شهربانی بابل میشه گفت در حدود سی صد یا چهار صد که بعد در سالهای شصت ودو به بعد در حدود صد نفر بودند. آمار زندانیان مجاهد در بابل بیش از نود و پنج درصد بوده است و تا سالی که من درزندان بودم نفر اصلی که خودم میشناسم و همه کاره زندان سپاه بود علی عشقیان(محمود پزشکی) که معروف به لاجوردی مازندران بوده که در مصاحبه هم گفته ام و یکی از نفرات فرمانده در مقاطع سالهای شصت شخصی بنام واثقی بوده که از محلات سید جلال بوده،

نفرات هیات مرگ را من نمی شناسم چون خودم قبل از عملیات چلچراغ آزاد شدم و از کسی هم چیزی در این رابطه نشنیدم.

مثل هر کجای زندان در شهرهای دیگر در زندانهای ساری و بابل قبل

 از تیرباران ملاقاتی ها را قطع کرده بودند و بعد از یکماه حداقل

 خانواده ها را برای گرفتن وسایل بچه هایشان اطلاع داده بودند و

 مزارع بچه های بابل خود خانواده ها بخشی را در مزار عمومی گرگان

 در انتهای آرامگاه که یک آرامگاه معروف گرگان میباشد را برای

 خواندن فاتحه و دیدار قبور بچه ها میرفتند که معمولا خودم هم با

 آنها میرفتم. و بخشی از بچه ها هم که به زندان آمل برده بودند در

 آنجا اعدام کردند که اطلاعی ندارم و بخشی هم در بابل اعدام کردند

 که سرجمع آنها در بابل ساری و آمل میشه گفت در حدود صد و

 پنچاه نفر میباشد. و اسامی نفراتی که میشناختم و تعدای را هم

 فراموش کردم را در متن آوردم. ضمنا نفراتی که در بابل اعدام شدند

 در منطقه بهایی نشین بابل منتقل کردند و بچه های بابل در ساری

 در مناطق گرگان و جاهای پرت و دور افتاده قرار دادند که اطلاعی

 در دست نیست.                                       

  موفق باشید فرامرز

مسعود رجوی در رابطه با شهیدان :


هر کس موظف است هر چه از یک مجاهد از یک شهید


 میداند بنویسید اینها سرمایه ها وگنجینه های ملی


 ومیهنی ما هستند


 

رود خروشان خون شهیدان در پرتو مهر تابان ضامن


 پیروزی محتوم خلق ماست


 تهیه وتنظیم شهرام بهزادی 

 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود

مجاهد شهید رویا وزیری ومجاهد شهید بهمن مقدس جعفری ومادر گرامی مادر مقدس تهرانی چند خاطره ویاد بود مجاهد قهرمان رویا وزیری شغل ماما از تنکابن...