کتاب شهیدان مجاهد شهسوار(تنکابن) قسمت ششم - زندگی ورزم وشهادت سرفرازانه قهرمانانی چون عباس ملائی- شیر دل باقری- شهرام تقوی-پرویز شاهیوری-احمد علی امیری- جلال شاهمرادی
مجاهد شهید عباس ملائی یکی از
فرماندهان میلیشیا در شهسوار که توسط خائن مهرداد عارفانی فروخته شد وبدست پاسداران شکنجه وتیر باران شد
دوره دبستان را در مزرک گذراند وبرای ادامه
تحصیل دردبیرستانهای خرم آباد وشهسواردرسش را به پایان برد او از ابتدای تظاهرات
ضد سلطنتی وحتی فعالیتهای مخفی علیه رژیم شاه شرکت فعال داشت در همین پروسه با
آرمانهای سازمان آشنا شد بخصوص وقتی جنبش ملی مجاهدین فعالیتهایش را گسترش داد
عباس هم به آن پیوست ومسئولیتها وتعهدات چند جانبه ای را عهده دار شد عباس میگفت
این آخوندها اولا مفت خورند دوما مزورند ومیگفت که خمینی اینها را ازاعماق قبور
قرون وسطی بیرون آورده ومثل یک هیولا به
جان نسل آگاه جامعه انداخته است چون منفورند میخواهند با سرکوب وچماقداری بر همه
چیز دست پیدا وحاکمیت داشته باشدند اما تا یک مجاهد هست آنها به این خیال خام
خودشان نخواهند رسید برای این کار شب وروز
نمیشناخت یکی از موتورهای شعار نویسی علیه
بهشتی وحزب چماقداران خمینی بود
مجاهد قهرمان عباس ملائی از فرماندهان
میلیشیای دانش آموزی در شهسوار بود که نقش گروه ضربت در همه کارهای تبلیغی وشعار
نویسی وبسیج نفرات برای کارهای جهادی جنبش ملی مجاهدین جمع آوری نفرات در متینگ ها
وتبلیغات انتخاباتی داشت تسلط بر کار افتادگی وسخت گوشی وجنگیدن برای تحقق تعهدات
بویژه افشای جنایات ارتجاع وحزب چماقداران او را در میان همه نفرات بر جسته کرده
بود او یکی از فرماندهان رژه میلیشیا در شهسوار بود او بعد از سی خرداد دستگیر شد
وبعد از فرار اززندان توسط خیانت مهرداد عارفانی که ماموروزارت بدنام
اطلاعات و همکاردیپلمات بمب گذار وتروریست
اسدالله اسدی شد لو رفت ودستگیر وتیرباران
شد.
تروریست بمب گذار مهر داد عارفانی از عاملان دستگیری وشهادت مجاهد شهید عباس ملائی
مهرداد عارفانی خائن تروریست همدست اسدالله اسدی دیپلمات تروریست از شهسوار که عباس ملائی را لو داد
مهرداد
عارفانی خائن تروریست همدست اسدالله اسدی دیپلمات تروریست رژیم ووسائل جاسوسی
و...که در خانه اش در بلژیک کشف شد
تروریست بمب گذار مهر داد عارفانی
مزدور تروریست
مهردادعارفانی همکار اسدالله اسدی دیپلمات بمب بدست از شهسوار که سال ۲۰۱۸ درویلپنت شمال پاریس توسط پلیس بین المللی دستگیر شد
همچنین با همکاری خائن دیگری بنام (ابوذر
علایی که اهل شاقوز کوتی بود توسط پاسداران ابوذرعلائی خائن را به خانه ای که عباس بود بردند عباس بار اول در خرداد ۶۰ در حین فرار از
دست مزدوران تیر خورد با همان وضعیت به زندان منتقل شد در زمستان سال ۶۰ مجددا از
زندان کاظم کلا در عباس تنکابن فرار کرد تا دو سال در تهران بود که النهایه بعد از
ضربه سال ۶۲ شهسوار با همکاری دو خائن ومزدور بنام مهرداد عارفانی وابوذر علائی
دستگیر میشود و در زمستان سال ۶۲ با سوی جاودانه فروغها پر کشید
خائن فرومایه ابوذر علایی بعد از آزادی از
زندان کاملا مهره اطلاعاتی و جاسوسی رژیم شد
و به عنوان نفر اطلاعات رژیم در اتحادیه کامیونداران در شهسوار گمارده شد
آنقدر این جنایتکار منفور شده بود که توسط
تعدادی از کامیونداران این اتحادیه به سزای اعمالش رسید این خبر در بولتن
داخلی سازمان و خبرهای سازمان هم درج شده است ) اما دومین خائن یعنی عارفانی که به
همکاری با دژخیمان وپاسداران ادامه داد کمی بعد به استخدام وزارت اطلاعات در آمد .
یکی از مادران مجاهد بنام مریم مشایخی قبل
از درگذشتش به پسرش گفته بود که مهرداد عارفانی عباس ملائی وتعدادی از مجاهدین
دیگر از جمله شهریار نامور را به عروسی برده است چون تلفن کنترل میشد او اعدام
مجاهدین را با کد عروسی بیان کرد بعدا که اطلاعات شهادت این مجاهدین رو شد معلوم
شد که این خائن ومزدور تعدادی را لو داده وشهید شده اند.
مهرداد عارفانی بعدها توسط رژیم به بروگسل فرستاده شد توسط افسر سپاه تروریستی قدس بنام علی منصوری به کار گرفته شد .بعد از اینکه علی منصوری در اسرائیل بعنوان یکی از افسران سپاه قدس در حال مامورت تروریستی دستگیر کردند. به اسناد در این رابطه توجه کنید
به گزارش رادیو اسرائیل، آقای منصوری، ۵۷ ساله، دو سال پیش زمانی که پس از سومین سفر
خود به اسرائیل در راه خروج از فرودگاه بن گوریون بود، دستگیر شد.
علی منصوری در اسرائیل دستگیر شد او در ارتباط با مهرداد عارفانی عامل شهادت مجاهدین بود
علی منصوری در اسرائیل دستگیر شد
اتهام
ایرانی محکوم در اسرائیل، جاسوسی برای سپاه پاسداران بود
22.04.2015
دستگیری علی منصوری درروز 11ماه
سبتامبر سال 2013 بوده است
|
|
دادگاهی در اسرائیل آقای علی منصوری، یک شهروند زاده شده در ایران
و تابع کشور بلژیک را به اتهام "جاسوسی" به هفت سال حبس محکوم کرد.
این ایرانی بازداشت شده که ۵۸ سال
دارد، با هویت جعلی و اسم مستعار خارجی الکس مانس، وارد اسرائیل شده و خود را یک
تاجر معرفی کرده بود تا شرکتهایی در اسرائیل تأسیس کند.
سازمان اطلاعات و امنیت داخلی اسرائیل
اضافه کرده که دستمزدی
که به وی وعده داده شده بود حدود یک میلیون دلار بوده است. ksepitman در سپتامبر 29, 2013
مهرداد عارفانی به اسدالله اسدی که به
اتریش فرستاده شده بود تا شبکه تروریستی رژیم را اداره کند مهرداد عارفانی را برای
عملیات ترویستی سال ۲۰۱۸ وارد کرد
مهرداد عارفانی وهمکاران در ارتباط با طرح در بمب گذاری ۲۰۱۸ ویلپنت
سه تروریست بمب گذار همدست اسدالله اسدی در ۲۰۲۸
اسدالله اسدی دیپلمات تروریست بمب گذار وسه تروریست همدستشدر ۲۰۱۸ویلپنت
که خوشبختانه این طرح جنایتکارانه یعنی کشتار جمعی مجاهدین شکست خورد ومهرداد عارفانی وامیر ونسیمه واسدالله اسدی دستگیر شدند وهمانطور که همه میدانید بترتیب اسدی ۲۰ سال مهرداد عارفانی ۱۸ سال امیر سعدونی ونسیمه نعامی هر کدام به ۱۷ سال زندان آنهم در یک دادگاه بلژیک محکوم وتابعیت بلژیکی این سه تروریست همکار اسدالله اسدی دیپلمات بمب بدست خامنه ای وروحانی وجواد ظریف لغو شد .
مجاهد شهید شیر دل باقری ازروستای مزرک خرم آباد
شهسوار
میلیشیای مجاهد خلق قهرمان سرفراز شیر دل باقری از شهسوار تنکابن
مجاهد دلیر میلشیای قهرمان شیر دل باقری بطور واقعی در رویاروئی با پاسداران وچماقداران شقی وبیرحم وخونریزخمینی جلاد دل شیر داشت او از دانش آموزان شهر شهسوارومجبوب همه بود شیر دل متولد روستای مزرک از روستاهای اطراف شهسوار میباشد او زندگی را در یک خانواده کم درآمد آغاز کرد اما وقتی با آرمان مجاهدین آشنا شد همه چیزش را برای آگاهی ورهائی خلقش فدا کرد او شیر دل ،میدانهای سخت بود واز آرمانهای مجاهدین وآرمان آزادی دفاع میکرد بهمین دلیل چماقداران وپاسداران خمینی صفت به او کینه داشتند نهایتا مجاهد شهید شیر دل باقری ،توسط پاسداران دستگیر ودر سال ۱۳۶۰ در ساحل دریای ولی آبار شهسوارتیرباران شد در حالی که هنوز ۱۸ بهار از عمر پر بارش نگذشته بود.
مجاهد شهید شیر دل باقری از قهرمانان شهید شهسوار تنکابن
میلیشای شیر
دلی که هیچ گاه دست از آرمان آزادی وعهدی که با خدا وخلق بسته بود نکشید مصمم
وپایدارو راز دار تا آخرین نفس جنگید والگوی پایداری جوانان شهر وجاودانه شد
چه کم دانسته ایم از این یلان بی نشان یارا بخوانید از کتاب رزم ورنج عاشقان ما را
بگو تاریخ بنویسد برای
ما وبعد از ما از این
صبر وصلابت های شیران داستانها را
از این سیمای رنج آلود
صبر آزین شیراو ژن ببین اشرف
نگین را بخوان اشرف نشانها را
همین گلهاست که از
بذرش بهر سو باد بذری برد برویانید از
خاک سترون بوستانها را
وطن از تو بسی شیرست
در شهنامه اشرف چنان پیران که
اندر وی تو بینی جوانها را
مجاهد شهید شهرام
تقوی از فرماندهان میلیشیای شهسوار
مجاهد شهید شهرام تقوی از فرماندهان میلیشیای شهسوار تنکابن
مجاهد شهید وفرمانده
دلیر مجاهدین شهرام تقوی از خرم آباد شهسوار
یکی از مجاهدان
پاکباز، دلیر وبی نام نشانی است که همه چیزش را برای خلق اسیر در طبق اخلاص گذاشت
وعلیه خمینی وارتجاع خونریز دست به مقاومت ومبارزه قهرمانانه زد سرانجام در یک
درگیر به اسارت پاسداران در آمد وبعد ازشکنجه های وحشیانه و کشیدن خون این مجاهد
بدست پاسداران خمینی در ساحل دریا تیربار شد
مجاهد شهيدشهرام
تقوي از فرماندهان رژه میلیشیا واز فرماندهان عملیاتی مجاهدین بود بعد از اینکه در
۳۰ خرداد تظاهرات ۵۰۰ هزار نفری مسالمت آمیز
بفرمان خمینی به گلوله بسته شد
نوشته ای از مجاهد خلق شهرام بهزادی
شهرام تن واحدم درنهاد روستاومسئول
روستاهاي شرق شهسوار، شهيد قهرماني كه بعد از انقلاب در بسياري از نهادهاي تازه
تاسيس رژيم تردد ونفوذ داشت ولي روح سركشش از ممارست با آدمهاي رژيم در عذاب بود
بارها تقاضا كرد كه او را از انجام مسوليتهايش معاف كنند ودر نهايت با علني كردن
فعاليتش با مجاهدين داغ ابدي بر دل ارتجاع كه فكر ميكردند، شهرام هم با آنهاست
گذاشت وبهمين دليل كينه بي حد وحصري نسبت او داشتند قهرمان شهید شهرام تقوی از
كودكي پدرش را از دست داده بود وبا مادر بزرگش زندگي ميكرد وگاها به مادرش كه جدا
زندگي ميكرد سر ميزد مادر، دايي ومادربزرگش او را خيلي دوست داشتند صداقت پاكي
ويكرنگي او همه را به خود جذب ميكرد من واو بصورت تیم و تن واحد نهاد روستا را
اداره ميكرديم بهمين دليل براي كمك به يكديگر به مناطق نيرويي هم ميرفتيم وبا
افراد ونيروها كار ميكرديم اسمم برگرفته از نام شهرام تقوی که درسها ومجاهدتهای
زیادی از آموختم میباشد .
از نادر جا هائی که سازمان مانند
نهاد دانش آموزی وکارگری یا کارمندی یا...یک نهاد جدیدی تاسیس کرد نهاد روستا بود
چرا؟
چون در شمال ایران بویژه برخی
شهرهائی مانند رامسر وشهسوار یا متل قو ،روستائیان زحمت کش از خمینی وپاسداران
وآخوندها که آدمهای مفت خوروبیسواد وتن پرور ومهمتر از همه مرتج وقرون وسطائی بودند
متنفر بودند واکثر قریب بالاتفاق آنها سمپات وهوادار سازمان بودند ومیخواستند که
آنها هم تشکیلات ومسئول داشته باشند وبرای سازمان کمک مالی تبلیغی یا سیاسی یا کا
های سازندگی وکار جمعی کنند.
بعد از اینکه من با شهرام صحبت کردم گفت این طرح را به ستاد ببریم وحتما پیگیرش باشیم چون این امر واقعی است ومنهم به تو کمک میکنم منهم خیلی دوست دارم با روستائیان کار کنم واسمش را هم میگذاریم نهاد روستا .
ما با هم طرح را تنظیم وبه بعد از
اینکه مسئول جنبش شهسوار دید به ستاد رشت بردیم وسازماندهی پیشنهایمان را هم دادیم
که شهسوار را از پل بزرگ، شهسوار به دو بخش شرقی وغربی تقسیم کردیم اگر چه با هم
وتیمی کار میکردیم اما شهرام مسئول روستاهای شرق شهسوار بودیعنی نشتارود وعباس
آباد ومتل قو وخرم آباد ومنهم مسئول روستاهای غرب شهسوار شدم که میرفت تا شیرود
واطرافش تا نزدیک رامسر.
شهرام مجاهدی صمیمی رئوف ومهربان بود ،كساني كه
براي دومين بار او را ميديدند شيفته اخلاق ومناسباتش ميشدند هيچ بار لبخند از
لبانش دور نميشد .در پروژه هاهميشه همراه نيروهايش در صحنه بود؛ نه ؛در فرهنگ او
معني نداشت با توجه به سن كمي كه داشت مورد احترام همه بود حتي ريش سفيدهاي شهر
وروستا به او احترام ميگذاشتنداو موقع خروج از جهاد رژيم مدارك ارزنده را با خود آورد
وافشا كرد كه ضمن دزدي هاي كلان وغارت اموال عمومي ومردم ، توسط سردمداران دزد ،پاسدار
وبسيج وآخوندهاي هرزه وحزب چماقداران جمهوری بهشتی، طرح برنامه سركوب وچماقداري
حزب جمهوري بهشتي وپاسداران جنايتكاررابرملا ميكرداز اين نقطه يكي از پاسداران
گفته بود شهرام تقوی كاري كرد كه فقط با مكيدن خون او دل همه ما خنگ ميشود وعاقبت
هم همين كار را كردندبعداز سركوب خونين تظاهرات مسالمت آميز مردم كه با فرمان شخص
خميني اين دجال ضد بشر تظاهرات ۵۰۰ هزار نفري مردم را در تهران وديگر شهر هاي
ايران به رگبار بست وبا ما اعلام جنگ رسمي و دست به کشتار وقتل عام زد.
اگر چه خميني وحزب چماقدارش(حزب جمهوری بهشتی)
از ماهها قبل اين كشتار را آغاز كرده بودند به عبارتي ۳۰ خرداد شمال ايران از
اوايل خرداد شروع شده بود من وشهرام با هم مخفي بوديم وبسياري از كارها وترددات
مان را با دوچرخه وموتور واز راههاي
روستايي انجام ميداديم.
اما بعد از ۳۰ خرد اد واعلام رسمي مقاومت
مسلحانه ومشروع مردم ايران همه ما مخفي شديم آخرين باري كه او را ديدم در باغي بود
كه من مخفي بودم و آخرين نشست را بامجاهد قهرمان ابراهيم گليج داشتيم وسازماندهي
جديد اعلام شد وطرح ها وزاپاس هر كدام مشخص شد من بعد از آن نشست ، ديگر شهرام را
نديدم اما وقتي از روستايمان خارج شدم براي موضوعي از ساري با او تماس گرفتم او
بمن گفت كه تو فلان روز بايد رودسر باشي كه منهم همين كار را كردم كه داستانهاي
اجراي اين ماموريت ماجراهايي دارد كه جدا گانه به آن ميپردازم بعدا در تهران شنيدم
كه او فرماندهي چندين تيم عملياتي را بعهده داشت وضربات جانانه به مزدوران وحشي
ورذل خميني وارد كرده بود
اما در آخرين عمليات كه طرح خلع
سلاح يك بسيج سركوب گر را ريخته بودند به اين صورت دستگير ميشود كه هنگام شب
بهمراه تعدادي از همرزمانش بسيج را محاصره ميكنند درست چند دقيقه قبل ازاجراي طرح
حمله پايش به بوته اي گير ميكند ودر همان حال او كه عينك ته استكاني به چشمداشت
عينك از چشمش ميافتد او كه ديگر نميتوانست ببيند با صداي اوليه افتادن شهرام وبعد
هم وقتي دنبال عينكش ميگشت با صداي خش خش برگها شك نزديكترين نگهبان را برانگيخت
وبعد از جنگ وگريزهايي، او كه امكان عقب نشيني نداشت دستگير ميشود وقتي او را
شناختند بيدرنگ او را به زير شكنجه وحشيانه بردند در زير شكنجه به او ميگفتند به
منافقين ميپيوندي؟ ما را افشا ميكني؟ آبروي نظام وامام وحزب وجهاد را ميبري؟ معلوم
بود از ضربه اي كه مجاهد دلیر وفدا کارشهرام تقوی بعداز پيوستن به مجاهدين به
ارتجاع زده بوداز عملياتهايي كه او وافراد تحت مسوليتش به رژیم زده بودبيشتر گزيده
وعصبي بودندوميسوختند در همان حال كه رمقي نداشت او را بالاي سر تحت مسولهاي
دستگير شده اش ميبردند كه انها را شناسايي كند اما هر بار يك لحظه چشمانش را ميبست
وبه علامت نه سرش را كه نيمه رمقي داشت به بالا ميبرد يعني كه نميشناسم عاقبت
شهرام قهرمان كه همه اسرارمقاومت وتشكيلات وخلق را در سينه داشت لب نگشود و بعهدش
با خدا وخلق وفا كرد وهمانطور كه دژخيمان گفته بودند تنها با مكيدن خون شهرام
دلهاي سياه آنها خنك خواهد شد در حالي كه جزو اولين اكيپهايي بودند كه در خط جديد
كشيدن خون متهمين به اعدام خون پاكش كشيده ميشد تمامي خونش راكشيدند او حتي رمق نداشت كه با پاي خود به پاي تيرك اعدام
برود او را روي شنهاي كنار درياي خزر كه از اندوه فرزندان كناره هايش بيتاب وغم
ناك بود كشان كشان به جوخه تيرباران سپردند دايي اش كه با پرداخت بهاي گلوله هايي
كه به او شليك كرده بودندتوانسته بود پيكر پاك شهرام تقوي را بدست آورد وقتي
ميخواست او را به خاك بسپارد فهميد كه ديگر خوني بر پيكرش نمانده است كه خارج شود
زيرا پاسداران ارتجاع از بس نسبت به شهرام قهرمان كينه بدل داشتند اخرين قطرات
خونش را كشيدند تا بگفته همان جنايت كاران رذل دلشان خنك شود ، غافل از اينكه خون
پاك همين مجاهدين است كه ريش وريشه ارتجاع را خواهدكند (شهید شهرام تقوی در
دادگاه به حاکم ضد شرع جنایتکاری به نام آخوند نادری گفت اگر همین الان اسلحه در
دست داشتم در شکمت خالی میکردم ) شهرام سمبل راز داری وفا داری به سوگند وعهد
وپیمان بود وبا همین روش ومنش الگو وراهنما شد.
يادش گرامي وراه سرخش پر رهرو باد.
بخون شهیدان و پاکان قسم به رزم آوران و دلیران قسم
به مهر فروزندهی انقلاب که تابیده بر خلق ایران قسم
بدست پر از پینهی کارگر به پای پر از زخم دهقان قسم
که تا صبح آزادی تودهها بجنگیم با خون و ایمان قسم
مجاهد
شهید پرویز شاهپوری از
معلمان فداکار ودلیر شهسوارکه بدست پاسداران اسیر وبعد از شکنجه های زیاد لب نگشود
و به عهدش با خدا وخلق وفا نمود وجاودانه
شد
مجاهد شهیدپرویز شاهپوری قهرمان دلیری از میان فرهنگیان سهشوارتنکابن
مجاهد شهید پرویز شاهپوری یکی از زحمت کش ترین ودلسوزترین آموزگاران شهر بود بدلیل نفوذ زیادی که در شهر داشت تعداد زیادی را جذب آرمانهای مجاهدین کرد بارها در فاز سیاسی مورد تهدید وتطمیع قرار گرفت ولی او به هیچ یک از آنها وقعی ننهاد واز آرمان آزادی واز جنبش ملی مجاهدین ومردم دفاع میکرد.
پرویز شاهپوری دلاوری از فرهنگیان شهسوار که بدست پاسداران بشهادت رسید
با شروع مقاومت
مسلحانه در برابر ایلغار خمینی که دست به کشتار زد او هم مخفی شد وبه فعالیتهایش
ادامه داد مدتی را در جنگل وییلاقهای شهسوار گذراند اما در یکی از ترددات به کمین
پاسداران افتاد ونهایتا در همان سال ۶۰ بدست پاسداران خونریز خمینی در ساحل دریای
ولی آباد نزدیک شهسوار بشهادت رسید
مجاهد شهید پرویز شاهپوری از شهدای مجاهد خلق شهسوار (تنکابن)
در خرداد
۶۰پرویز را به شکنجه گاه چالوس که مرکز استان
مازندران و گیلان موسوم به منطقه سه
بردند توسط حاکم ضد شرع جنایتکاری به نام
الله بداشتی که بعدها به پاس جنایتهایش عضو
مجلس ارتجاع شد در یک سوال و جواب به
اعدام محکوم شد پرویز بعد از اعدام پیکر پاکش در مزار کبودکلایه دفن شد اما
جنایتکاران آخوندی هراس و وحشت خود را حتی
از جسد بی جانش هم کتمان نمیکنند
مجاهد دلیر معلم دلسور مجاهدی فداکار وقهرمان شهید خلق از شهسوارتنکابن
مادر پرویز که محل سکونتشان در رمضانخیل شهسوار بود وقتی برای نماز صبح بیدار میشود متوجه پیکربی جان فرزند دلبندش پرویز میشود که توسط پاسداران جنایتکار نبش قبر شده و برای ایجاد رعب و وحشت به جلوی خانه پرویز منتقل میکنند
مجاهد شهید احمد علی امیری از روستای
لرگان نشتارود
مجاهد شهید احمد علی امیری از روستای لرگان نشتارود
احمد علی اميري: متولدروستای لرگان نشتارود شهسوار
درخرداد سال ۶۰در متل قو دستگير و به زندان شهسوار منتقل شد .
وقتي در اثرشكنجه
بيني او شكسته شد نزد حاكم ضد شرع شكايت برد مجددا توسط حاكم ضد شرع
آماج مشت لگد قرار گرفت شب اول زندان درخواست كرد كه در ورود درب بند بخوابد
علت را جويا شدم او گفت بدنم قويست جوان ترهستم اجازه بدهيد در صورت
حمله مزدوران به بند من سپر بلاي بقيه برادرانم قراربگيرم،احمد بعد از
چند هفته از زندان آزاد شد من هم به زندان متل قو منتقل شد م عصر يكي از
روزهاي مرداد ۶۰ ،مزدوران زندان آماده باش دادند و همه را تهديد كردند كسي
مجاز نيست از پنجره زندان به بيرون نگاه كند لحظاتي بعد متوجه شدم كه پنج نفر چشم
بسته و يك نفرنيز توسط برانكارد به بند كنار منتقل شدند از روي رنگ زير پيراهني
حدس زدم كه بايستي احمد باشد در حين شستن ظرف كنار تنها شير آب موجود درمحوطه كه
مشرف برسلول زندانيان جديد بود متوجه شدم كه حدسم درست بود احمد آن شير دلاور بود
،احمد به اتفاق پنج مجاهد خلق ديگري از جمله میلشیای دلیر وقهرمان خلق علی گالش
مرادی
مجاهد قهرمان علی گالش مرادی از شهسوار
مجاهد قهرمان علی گالش مرادی از شهسوار همرزم احمد علی امیری
در جنگلهاي متل قو
دستگيرشده بودند كه بعد از يك ماه به زندان چالوس منتقل شدند و سپس توسط آخوند
جنايتكاري به نام الله بداشتي به اعدام محكوم شدند .
دو میلیشیا دو هم رزم ودو شیر آهن کوه مرد
، راز دار ووفا دار به پیمان با خدا وخلق وارمان ازادی مردم ایران ، مجاهدان شهید
احمد علی امیری وعلی گالش مرادی از شهسوار
خانواده احمد به
دليل تنگدستي شديد تمايلي به فعاليت سياسي احمد نداشتند بنوعی نان آور آنها بود
مجاهد دلیر احمد علی امیری دشمن را از وفا داری به عهد ویمان وراز داری زاز وزبون کرده بود
اما وقتي كه احمد
براي بار دوم دستگير شد اينبار خانواده اش و بطور مشخص پدرش نيز تلاش كرد
آنچه كه مورد رضاي احمد ميباشد ،باشند پدرش ميدانست كه احمد به شدت به سرود ”بخوان
اي هم سفر با من”علاقه دارد از آنجاييكه خودش سواد نداشت نوار را به نزد
همسايه ميبرد ازاو درخواست ميكند كه سرود را گوش كرده و مكتوب نمايد سرود
مكتوب شده را در لباسهايي كه براي احمد در ملاقات برده بود جاسازي نمود اما
در ملاقات جاسازي لو رفته و سرود به دست پاسداران مي افتد احمد به خاطر همين
سرود مجددا به زيرشكنجه رفت و سر انجام با خون خودو ديگر همسفرانش سرود آزادي خلقي
را تدارك ديد.
احمد
علی امیری اعجوبه ای بود قبل از دستگیری
در چابهار مشغول درست کردن آشیانه هواپیما برای نیروی هوایی بود فکر میکنم برقکار
بود احمد بعد از اینکه هوادار میشود به شهرش نشتارود بر میگردد او پسر خاله شهید
ابراهیم طالشی است که در یکی از عملیاتها شهید شد من در خانه ابراهیم در فاز سیاسی
دستگیر شدم
خانواده
احمد بسیار فقیر بودند و از این منظر مخالف فعالیتهای سیاسی احمد بودند خانه احمد
کنار جاده اصلی در نشتارود بود شبها برای اینکه پدرش نفهمد که او برای کار و
فعالیت سیاسی بیرون می آید کنار درب میماند تا ماشین بزرگی بیاید که صدای آن مانع
شنیدن باز کردن قفل درب شود موقع برگشتن هم همین کار را میکرد احمد درتیر سال ۶۰ در
نشتارود دستگیر میشود به دادگاه ضد انقلاب شهسوار منتقل میشود آنقدر او را هنگام
دستگیری زده بودند که از گوشش خون می آمد تمام لباسش پاره شده بود اما یک زیر
پیراهن سبز شد که بعد ها در زندان متل قو باعث شناسایی او شد در ورود به دادگاه ضد
انقلاب به نزد حاکم ضد شرع از موضع شکایت رفت اما مجددا حاکم ضد شروع او را کتک زد
........
سر انجام در جنگلهای متل قو دستگیر شد به اتفاق ۵مجاهد خلق دیگر که ظاهرا زمستان یا پاییز همان سال ۶۰ به چالوس برده میشود و اعدام میشود ......
احمد یک بار در خرداد۶۰در نشتاروددستگیر میشود بعد از مدتی از زندان آزاد میشود برای ادامه مبارزه به جنگلهای متل قو میرود آنجا دوباره دستگیر میشود
مجاهد قهرمان جلال شاهمرادی
فرمانده میلیشیای دانش آموزی از شاقوزکتی
خرم آباد شهسوار
جلال شاهمردی قهرمان شهید مجاهد دیگری از شهسوار تنکابن
جلال شهید از ملیشیاهای دلیر شهر شهسوار
بود او در روستای شاقوز کتی ودر یک خانواده ای که بضاعت زیادی نداشتند متولد شد وقتی باآرمانهای مجاهدین آشنا شد از هیچ چیز دریغ
نمیکرد که آنها را به همگان بشناسانند تعدادی از نفرات بومی که مزدور وچماقدار
خمینی وپاسداران بودند او خانواده اش را
اذیت میکردند که از مجاهدین فاصله بگیرد جلال نوک ستون تمامی شعار نویسی ها بود
روزی که قرار شد شعار مرگ بر بهشتی را اجتماعی کنیم تا ساعت ۷ صبح همراه مجاهدان
شهید ایرج امیرزادی غلامعلی الیاسی عباس ملائی وشهرام ،بی باک وبیم تمام دیوارهائی
را که سپاه رنگ کرده بود تاحرفهای مفت خمینی رابنویسند جلال شهید وقهرمان با
تیمهایشان همه آنها را با رنگهای طلائی ومتالیک نوشتند مرگ بر بهشتی مرگ بر حزب
چماقداران .
تهدیدها بر جلال کارگر نبود وبا اکیپ های
ضربت میلیشیا به افشای ماهیت خمینی وبهشتی
وپاسداران وچماقداران ، میپرداخت بسیار ورزیده وچالاک بود . در کارهای سخت پیشقدم
وداوطلب میشد بسیار مایه گذار ومنضبط بود همه هم کلاسی هایش به او علاقه ویژه
داشتند مورد احترام مردم ودوست وآشنایش بود بعد از اینکه خمینی دست به
کشتار مجاهدین در ۳۰ خرداد ۶۰ زد او وفادار تر وشجاعانه تر بطورمخفی جنگ ومبارزه
اش را علیه خمینی وپاسداران ادامه داد بهمین دلیل در یک از روزها با یورش پاسداران
دستگیر وبعد از شکنجه های فراوان توسط پاسداران بیرحم وخونریز خمننی جلاد در سال
۱۳۶۰ در ساحل دریای ولی آباد تیر باران شد.
جلال واقعا از مصادیق طارقی است که برادر
مجاهد مسعود رجوی برای میلیشاهای فداکار مجاهدین
نام گذاری کرده بود شب کوب وظلمت سوز که با درخشش وسرخی خون پاکشان پنجه بر
چهره دیو کشیدند وستارگان دنباله داری که به ارتش آزادی رسیدند ودر مهران خمینی را
در کمین ارتش آزادی انداختند وزهر آتش بس را در حلقومش ریختند آری آن فداکاریها
واین خونها ی پاک اینگونه ثمر میدهد وضامن پیروزی خلقمان در پرتو مهر تابان میشوند
درود درود درود یادش گرامی وراه سرخش پر
رهرو باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر